به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 22
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array

    دیگه تحمل شوهرمو ندارم منزوی شدم

    سلام من عضو جدیدم یک ساله مطالب این سایت رو دنبال میکنم .و چند روزیه عضو شدم.تقریبا همه مطالبتونو خوندم ویه جورایی معتاد اینجا شدم...خیلی دنبال مشکلات مربوط به خودم گشتم و حدودا یه چیزایی دستگیرم شده..
    من خاطره 36 سالمه ..همسرم 42 سالشه .مشکلم اینه من با کسی ازدواج کردم که همیشه از بچه گی ام از این جور شخصیاتا بدم میومد و تو همون برخورد اول تو ذوقم خورد و چندشم شد!!!ولی به دلایلی مجبور بودم باهاش ازدواج کنم..دیگه صدامم در نیومد و سعی میکردم تحملش کنم..شاید نتونید درک کنید چی کشیدممممم!!!!تا 1-2 سال اول همش دستم سرم وصل بود .نصفه شب ها فشارم میوافتاد .از درد روحی بود ولی کسی نمیفهمید .همه فکر میکردن مریضی لا علاج گرفتم ..بگذریم......فکر میکردم این انتخاب منه و باید پای انتخابم واستم....ولی الان دیگه طاقتشو ندارم ..دیگه ظرف صبرم لبریز شده...حالم خیلی بده ...خیلی بد...شوهرم دوستم داره...بماند که ندونسته یاشایدم.....داره آزارم میده...چندین بار مشاوره رفتم ..همه متفق القول بودن که شما دنیاتون خیلی از هم دوره....شرایط طلاق هم ندارم ....فقط به من بگین چطور باید این درد رو تحمل کنم؟؟؟هر روزم شده گریه یواشکی ..میشه کمکم کنید؟
    ویرایش توسط خاطره مهتابی : پنجشنبه 21 شهریور 92 در ساعت 23:15

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 تیر 94 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1392-1-16
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    455
    امتیاز
    3,873
    سطح
    39
    Points: 3,873, Level: 39
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    873

    تشکرشده 1,282 در 361 پست

    Rep Power
    58
    Array
    سلام. اگر یک سال هست که اینجا هستید. فکر میکنم اعضا و کارشناس ها رو به خوبی میشناسید. و قطعا باید متوجه می شدید که برای اینکه دوستان مشاور شما رو راهنمایی کنند به دانستن اطلاعات کاملتری از رفتارهای شما و همسرتون نیازمندند. مثلا. علت متنفر بودن از شخصیت همسرتون. نوع علایق و میزان تفاوت همسرشما با ایده آلهای ذهنی شما. علت ازدواج اجباری در صورت امکان و هر موضوعی که برای بیان کردنش محدودیتی نداشته باشید و در این بین مفید واقع بشه.
    ضمنا توجه بفرمایید من هم یک عضو ساده هستم و تنها برای راهنمایی اولیه به شما مزاحم شدم.
    امید به روزی که شادی و عشق جای استرس این لحظه از زندگیتون رو پر کنه.

  3. 8 کاربر از پست مفید majid_k تشکرکرده اند .

    asemani (پنجشنبه 21 شهریور 92), del (یکشنبه 31 شهریور 92), kamr (سه شنبه 26 شهریور 92), tamanaye man (یکشنبه 31 شهریور 92), toojih (جمعه 22 شهریور 92), مهرااد (جمعه 22 شهریور 92), خاطره مهتابی (جمعه 22 شهریور 92), شیدا. (جمعه 22 شهریور 92)

  4. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    سلام عزیزم.
    اول برامون بگو چند وقته ازدواج کردی؟ آیا از ازدواجت کودکی هم داری ؟
    بعد بگو علت اجبار شدنت در ازدواج و علت نداشتن شرایط طلاقت در حال حاضر چیه؟
    و سوال سوم و از همه مهم تر اینکه از کدوم ویژگی همسرت بدت میاد؟ چه اخلاقی و رفتاری داره که از کودکی هم بدت می اومده ؟
    برامون دقیق تر بگو تا بشه بیشتر و بهتر راهنمایی کرد. موفق باشی.

  5. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 13 آبان 92), شیدا. (جمعه 22 شهریور 92)

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    اقای مجید و خانم آسمانی عزیز با همه تون دورادور اشنام و تقریبا همه پست هاتونو تو این یه سال خوندم و واقعا باهاتون احساس نزدیکی دارم ممنونم که جواب پست منو دادین
    من روحیه استقلال طلبی داشتم و دارم فرزند اول خانواده بودم و حوصله خواهر برادرامو نداشتم و همین طور امرو نهی های مامان بابارو.من 16 سالم بود که ازدواج کردم و درک درستی از این موضوع نداشتم..و فکر میکردم راه رهایی از خونه پدری ازدواجه..با خودم میگفتم اشکالی نداره ازش بدم میاد قرار نیست زیاد ببینمش. روزها که سر کاره و شب ها هم که میخوابیم نمیبینمش زیاد
    !!!!!!!! بعد یه سال جدا میشم مهریمو میگیرم واسه خودم خونه میخرم کار میکنم و مستقل میشم !!!!!!فکر کنید چقدر بچه بودمو و کودکانه فکر میکردم .من آدم تقریبا درونگراییم و همه میگن باهوش !!!ااعتماد به نفسم زیاده .تو در س و تحصیل موفق بودم .همه دوستم دارن ومیتونم کلا روابطمو و زندگیمو مدیریت کنم .البته نقطه ضعفم اینه که منفعلم یه کمی .گاهی نمیتونم از حقم دفاع کنم .میدونید چیه من پرستیر و وقار برام خیلی مهمه ..که همسرم فاقد اوناست .

    - - - Updated - - -

    ایشون به شدت برونگرا....بی تمرکز ...بیش فعال...بدون اعتماد به نفس و جوگیر..مهرطلب یعنی خودشو میکشه واسه همه!!!.مخصوصا اگه یه خانم تو جمع باشه..و خوبی هاشم اینه که اهل هیچی نیست و مرد زندگیه.من مشکلم بیشتر تو ارتباط با خانوادمه ..مامانم هر جمعه مارو دعوت میکنه ومن باید کلی عذاب بکشم و تنم بلرزه و استرس بگیرم ..فکر کنم همین طوری پیش بره من قلبم یا مغزم یه یهو از کار بیفته!!هر چی هم بهونه میارم به مامانم که مانمیایم ناراحت میشه و کلا بین من و خانواده ام الان دلخوری پیش اومده...یعنی بالا تر از اینم رنجی هست؟ از خونه وادم هم بریده شدم به خاطر اون!

    - - - Updated - - -

    من واقعا عذاب میکشم

    - - - Updated - - -

    میدونم بی انصافیه ولی میخوام صادقانه حرف بزنم شاید بهم کمک بهتری بشه..من از روز اول ازدواجم تا الان فقط منتطر مرگ اون بودم!!!تا این حد ازش بدم میاد!! در واقع از استرس و اضطراب خسته شدم و روحم داره فرسوده میشه..منتظرم کی اون روز میرسه من خلاص شم؟؟؟

    - - - Updated - - -

    و یه مشکل دیگه اینه که همسرم به شدت شکاک و بدبین هستن به من..در واقع یه جورایی زندونیم تو خونه و مواقعی هم که با هم میریم بیرون من باید این جور از لحاظ روحی شکنجه بشم ...یعنی حق من از زندگی همین بود؟تموم 4 سالی رو که رفتم دانشگاه 1 چشم اشک بود و یه چشم خون ..هر روز منو با فحش و تحقیر بدرقه میکرد به کلاس ام.من الان بریدم واقعا..
    ویرایش توسط خاطره مهتابی : جمعه 22 شهریور 92 در ساعت 02:51

  7. #5
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    چه ذهن بهم ریخته ای !!
    عزیزم سعی کن حرفات رو کاملا دسته بندی کنی و برامون بگی تا بشه بیشتر کمکت کرد.
    یعنی شما الان 20 ساله که ازدواج کردی ؟ (16 سالگی ازدواج کردی و الان 36 سالته )
    آیا از ازدواجت بچه ای هم داری ؟
    با این همه حس بدی که به همسرت داری ، چطور این 20 سال رو گذروندی؟
    الان مشکلات تو دو دسته هستن :
    1. عدم علاقه به همسر
    2. مشکلات با خانواده
    فکر می کنم اگر 20 سال باشه ازدواج کرده باشی ، مشکلات خانواده چیزی نباشه که نتونی حلش کنی. اگر بچه ای داری به راحتی می تونی به بهانه درس و .... سر از رفتن بزنی . اما چرا دوس نداری هفته ای یکبار به خونه مادرت بری؟ آیا همسرت حاضر نیست بیاد یا خودت دوس نداری؟
    در مورد علاقه به همسر هم من واقعا نمی دونم چی بگم. چون اگر بعد این همه مدت حسی بهش نداری خب نمی دونم بعدا حسی ایجاد خواهد شد یا خیر. آیا جدیدا موضوعی در زندگیت پیش اومده که این عدم علاقه رو تشدید کرده ؟

    - - - Updated - - -

    چه ذهن بهم ریخته ای !!
    عزیزم سعی کن حرفات رو کاملا دسته بندی کنی و برامون بگی تا بشه بیشتر کمکت کرد.
    یعنی شما الان 20 ساله که ازدواج کردی ؟ (16 سالگی ازدواج کردی و الان 36 سالته )
    آیا از ازدواجت بچه ای هم داری ؟
    با این همه حس بدی که به همسرت داری ، چطور این 20 سال رو گذروندی؟
    الان مشکلات تو دو دسته هستن :
    1. عدم علاقه به همسر
    2. مشکلات با خانواده
    فکر می کنم اگر 20 سال باشه ازدواج کرده باشی ، مشکلات خانواده چیزی نباشه که نتونی حلش کنی. اگر بچه ای داری به راحتی می تونی به بهانه درس و .... سر از رفتن بزنی . اما چرا دوس نداری هفته ای یکبار به خونه مادرت بری؟ آیا همسرت حاضر نیست بیاد یا خودت دوس نداری؟
    در مورد علاقه به همسر هم من واقعا نمی دونم چی بگم. چون اگر بعد این همه مدت حسی بهش نداری خب نمی دونم بعدا حسی ایجاد خواهد شد یا خیر. آیا جدیدا موضوعی در زندگیت پیش اومده که این عدم علاقه رو تشدید کرده ؟

  8. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    ammin (دوشنبه 13 آبان 92), kamr (سه شنبه 26 شهریور 92)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    آسمانی عزیز من همه رو دسته بندی شده نوشتم اونم 2 بار ولی متاسفانه پاک شد و دیگه بار سوم رو با اعصاب خراب نوشتم .حدود 20 ساله ازدواج کردم .2تا پسر تو مقطع راهنمایی دارم..شوهرم اتفاقا خیلی دوست دارن بیان خونه بابام چون اونجا با زن داداشام و خواهرم کلی بگو و بخند و شوخی های مسخره داره که خیلی هم بهش خوش میگذره اتفاقا اگه بفهمه من دعوت مادرم رو رد کردم باهام چپ هم میوفته...واقیعت اینه من دیگه تحمل این رفتاراشو ندارم ..صبرم بدجور تموم شده ...مامانم هم کوتاه نمیاد از دعوت کردمون ..بگم امروز نمیشه میگه فردا .بگم فردا نیستیم میگه پس فردا کلافه ام کرده ..الان رابطه ام با مادرم هم به هم ریخته..مادرم آدمی نیست بشه صادقانه این حرفا رو گفت بهش .میره تموم فامیل پخش میکنه حرفمو.

    - - - Updated - - -

    من تو زندگی هنرپیشه خوبی بودم.!!که ایکاش نبودم ..با تمام تنفرم از شوهرم .اون فکر میکنه من دوستش دارم...20 سال بازی کردم یه بازی رنج آور ..فکر کنم باید به من اسکار بدن!!!!!!!

    - - - Updated - - -

    بد بینیشو تحمل میکنم ..اما این رفتاراشو نمیتونم...همه اش با خواهرم و زن داداشم شوخی میکنه بهشون زیاد نزدیک میشه. میره تو دهنشون!!!!!.زیاد نگاه میکنه..کلا چشمش پاک نیست ..از قدیم گفتن کافر همه رو به کیش خود پندارد در مورد همسرم واقعا صدق میکنه..من وقتی خیلی ازش دلم میشکنه فکر میکنم با خیانت ازش انتقام بگیرم ...میدونم میمیره...

    - - - Updated - - -

    من واقعاظاهرم خیلی از اونا بهتره ..و خیلی هم شیک پوش ترم .شوهرم خودش بارها اعتراف کرده ومتوجه این قضیه شده که اونا چرا هر چی تو میپوشی رو میرن میخرن؟چرا اینقدر ازت تقلید میکنن!!!با این حال نمیدونم دردش چیه که اینقدر عذابم میده...کاش مردی بود که خیانت میکرد ولی تو جمع با وقار بود ...وقتی تایپیک بعضی بچه ها رو میخونم که دارن بال بال میزن واسه خیانت شوهرشون .خندهام میگیره تو دلم میگم بدبخت تر از شما هم هست ....حداقل اونا یواشکی این کارو میکنن .حرمت نمیشکونن..شما کنکاش میکنید و درش میارید!!!!!ولی من چی؟؟؟؟؟روحم خسته و داغونه ...دیگه طاقت این همه رنج رو ندارم...کاش امروز که رفت بیرون دیگه برنگرده......
    ویرایش توسط خاطره مهتابی : جمعه 22 شهریور 92 در ساعت 13:43

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    من به غیر از چندین بار که مشاوره حضوری رفتیم با همسرم .که ایشون مایل به ادامه نبودن...یه بار هم مشاوره تلفنی گرفتم ولی اون آقای مشاور تلفنی بیشتر مایل بود در مورد مسایل جنسی صحبت کنه ..در صورتی که مشکل من عاطفیه ...هر چقدرم میگفتم بهشون باز میپیچوند منو و دوباره در مورد جزییات رابطه جنسی سوال میکرد و خیلی احساس بدی پیدا کردم و دیگه بهش زنگ نزدم .نمیدونم کارم درست بوده یا باهاشون ادامه بدم؟

  11. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    چه قدر احساس دلتنگی و غریبی میکنم ...واینکه چقدر مشکلم بزرگ و لاینحله و من چقددددددرررررررر بدبختم...هیشکی نمیفهمه این بار سنگین و این بغض بزرگی رو چه جوری دارم تحمل میکنم وچقدر همه بی تفاوت از کنار هم رد میشیم.......!

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 تیر 99 [ 14:44]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,678
    سطح
    58
    Points: 7,678, Level: 58
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 116 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    چقدر بد بود که نمیتونی راحت بهش احساست بگی و بگی..... و لی اون خیلی راحت شاید بهت توهین میکنه و شک که خودت برای اینکه بگی تقصیر نداری کامل براش توضیح میدی اما او هیچ توضیحی نمیده. اون احساست اطمینان دارم اگه بهت نزدیک بشه از بین میره پس دنبال راه حل باش انشاالله حل میشهتو هنر پیشه نبودی قرار نیست کسی از مشکلات ما باخبر بششه پس تو زن خوب و راز داری بودی اما تو بیشتر تحمل کردی.... دیدی و فکر کردی کاراش دیدی و غصه خوردی... از شک کردنش جان به لب شدی.... از توهینها خرد شدی اما خیلی وقتا حرفی (برای حل موضوع نزدی)که نکند عصبی بشه تندی کنه و....

    - - - Updated - - -

    چقدر بد بود که نمیتونی راحت بهش احساست بگی و بگی..... و لی اون خیلی راحت شاید بهت توهین میکنه و شک که خودت برای اینکه بگی تقصیر نداری کامل براش توضیح میدی اما او هیچ توضیحی نمیده. اون احساست اطمینان دارم اگه بهت نزدیک بشه از بین میره پس دنبال راه حل باش انشاالله حل میشهتو هنر پیشه نبودی قرار نیست کسی از مشکلات ما باخبر بششه پس تو زن خوب و راز داری بودی اما تو بیشتر تحمل کردی.... دیدی و فکر کردی کاراش دیدی و غصه خوردی... از شک کردنش جان به لب شدی.... از توهینها خرد شدی اما خیلی وقتا حرفی (برای حل موضوع نزدی)که نکند عصبی بشه تندی کنه و....

    - - - Updated - - -

    ..خاطر تو اینقدر گرم گرفتن شوهرت تو جمع دیدی و حسرت خوردی.... اینقدر ندیدن خودت از جانب او دیدی و شکستی اینقدر گریه کردی و در خفا حق به خودت دادی در صورتی که او اصلا کار خودش را اشتباه نمیدونه که دنبال جبران اشهخ ..... تو هم خسته شدی خواستی به زنانگیت احترام بذاره حست را محترم بشماره اما خدایی او اصلا به این باور نداره که دارد اشتباه میکند با خودش میگه بر عکس خیلی ها من با خانواده همسرم جور جورم

    اون همین روحیشه او یه آدم که مرکز توجه بودن را دوست داره او دوست داره همه متوجه حضور گرمش باشن. پس اینکه بخوای اونو از یک آدم پرشور و تقریبا با روابط اجتماعی خاکی و قویی به یک آدم سرد و محکم و خشک تبدیل کنی چون تو دوست داری اشتباهه....!!!

    اول اینکه نگو. بدم ازش میآد چون اگه میومد همه کاربرا جدایی میکردی... پس مثبت هم داره اما فعلا چون از بعضی حرکاتشان واقعا به تنگ امدی نمیتونی بهشون فک کنی
    باگه میخوای این رابطه را سالم کنی بخون وگر نه یا طلاق یا تحمل(که به جز داغونی اعصاب هیچ چیز نداره
    باید در یک گفتگو صمیمانه تمام دل نگرانیات بگی و فقط بگی که من چنین احساسی دارم. و تا این حد داغون شدم بخوای که کمکت کنه
    او شکاکه که خودش مسبب خیلی نا آرامی فکری در تو میشه پس باید به این بآور برسه و درمانش کنه یا حداقل کمتر بشه

    اعتماد بنفسش برعکس ظاهر کمه چون آویزان همه(تقریبا)میشه تو تاییدش کن مثبتاشو بگو. تو جمع یاد آوری کن که مثلا فلان موضوع. تعریف کن تا بخندیم (تو قشنگ میگی) تقریبا. موضوعها را مدیرت کن.
    واقعا
    هبخواه رابطتتون درست بشه اجازش بده ازت دلجویی کنه اونو تشویق کن چرا میگی خیانت آسان تر تحمل میشه هر کسی مشکل خودش را خاصترین و سخترین مشکل میدونه من فک میکنم چون زیاد گفتگوی موثر نداشتید زیاد ناراحتید واقعا درکت میکنم خیلی سخته یه چیز بخواید و بر عکسش داشته باشی ولی چقدر خوبه شوهرت دوست داره فرزند سالم دارید مادرت هست حتی اگه نتونی باهاش درد دل کنی

    تو باید از احساست حرف بزنی مودب نه شوهرت محکوم کنی.راه
    ذهنت را پذیرای محبتش کنی
    فعالیت دو نفره تفریح دو نفره داشته باشی به ظاهرت برا خودت برسی.بخوا

  13. کاربر روبرو از پست مفید hana 68 تشکرکرده است .

    خاطره مهتابی (سه شنبه 26 شهریور 92)

  14. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 17 آبان 92 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1392-6-15
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    196
    سطح
    3
    Points: 196, Level: 3
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    10

    تشکرشده 26 در 10 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    0
    Array
    هانا جان مرسی که برام نوشتی خیلی دلم گرفته ...رو قلبم یه چیز بزرگ سنگینی میکنه ..چطور بعضی مردا میتونن اینقدر بی رحم باشن؟!!همش لاف عشق و دوست داشتن میزنه!!!این چه دوست داشتنیه که داره تحقیرم میکنه تو جمع ؟جلو بابا مامانم؟؟؟بازم مامانم 5شنبه دعوتمون کرده ..خداااااااااااااااااااااا اااااااا کاش شوهرم تا 5 شنبه بمیره ...دیگه نمیتونم تحمل کنم!!!!از ریختش از چشاش از حرکاتش حالم بهم میخوره!!!
    هانا نمیتونم بهش رک و راست بگم !!!میره حرفامو واسه خونوادش تعریف میکنه .سرشکسته ام میکنه! من نمیخوام خشک باشه .آخه رفتاراش خیلی تابلو ...با مامانم با بابام با 3تا داداشم حرف نمیزنه ....مثل خاله زنک ها از اول تا اخر با خواهرم و زن داداشم صحبت میکنه و میگه میخنده...به خدا از نگاه های عاقل اندر سفیه بقیه خسته شدم ..آب شدم...کی
    میشه آرامش به خونه ام بیاد هر 5 شنبه جمعه از دعوت های مامانم تنم نلرزه!!!!
    هانا واقعا بدم میاد!!!!!! من همیشه تو فکر جدایی بودم و هستم ولی نمیتونم بیگدار به آب بزنم ...من استقلال مالی ندارم با 2تا بچه تو چیکار کنم؟اصلا اصلا نمیخوام خونه بابام برم ..اونجا برام بدتر از اینجاست خیلی محدود میشم مامانم حتی به سشوار کشیدن موهام گیر میده!!!!!تو فکر کن!!!!
    من یه نقشه خبیثانه دارم ...اگه جونم و به لب برسونه اینکارو میکنم...یه خونه خریدیم 300 میلیون ..داره به نامم میزنه..تو مراحل انجامشه...خدا نکنه به اونجا برسم که بخوام ازش انتق
    ام بگیرم ...خیلی ازش کینه دارم خیلی..
    تو باید از احساست حرف بزنی مودب نه شوهرت محکوم کنی.راه
    ذهنت را پذیرای محبتش کنی
    فعالیت دو نفره تفریح دو نفره داشته باشی به ظاهرت برا خودت برسی.
    به ظاهرم زیادی میرسم ..دیگه کفر همه رو در اوردم از بدن سازی و سولاریوم و ارایش و لباس مارک گرفته تا رفتارها و عشوه های دلبرونه!!!!! مامانم همش گیر میده مگه دختر 14 ساله ای!!!!اونقدر از نظر دیگران و شوهرم زندگی مون خوبه که حد نداره ..اونقدر به نظر همه خوشبختم که انداره نداره....هیشکی نمیتونه تصور کنه من چی میکشم تو این زندگی...
    ویرایش توسط خاطره مهتابی : سه شنبه 26 شهریور 92 در ساعت 01:08


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. آرزوی مرگ
    توسط mitra-1986 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 اردیبهشت 96, 16:51
  2. در ارزوی مرگ
    توسط p30v در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: یکشنبه 08 شهریور 94, 10:29
  3. همسرم آرزوی مرگ مرا دارد
    توسط maadar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: یکشنبه 12 بهمن 93, 11:55
  4. آرزوی من برای شما در سال جدید میلادی
    توسط elina در انجمن معارف و مناسبت ها
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 دی 87, 23:39

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:03 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.