سلام دوستای عزیزم
چند روزی هست که میام تاپیک بزنم بعدش پشیمون میشم . چون فکر میکنم موضوع کم اهمیتی
هست یا اینکه با گذر زمان خودم میتونم از پسش بر بیام، یا گاهی میگم صبر کنم تا از هیجاناتم کم
بشه و بعد تاپیک خوبی بزنم، اما امروز دیگه میخوام واقعا تاپیک بزنم. چون بیش از اینکه بخوام صرفا
دنبال جواب یک یا چند سوال باشم برام تعامل با شما لذت بخش و دلچسبه و گاهی نکته هایی که
شما بیان میکنین باعث میشه راهم با سرعت بیشتری هموار بشه. هرچند موضوع تاپیک پیش پا افتاده
یا ساده باشه اما گاهی ممکنه سرنخی باشه برای اصلاح روند زندگی.
دوستای خوبم الان تو شرایطی هستم که دکتر به خاطر بارداری ام بهم استراحت داده ضمنا پایان نامه
ارشدم هم مونده و مساله اسباب کشی به خونه جدید که خودش داستانی داره و... .
شرایط روحیم تحت تاثیر این مسائل قرار داره، خونه موندنم به خاطر استراحتی که دکتر داده و
وظیفه نوشتن پایان نامه که خیلی طول کشیده و برام دیگه لذت بخش نیست و یه جورایی ازش فراریم.
از طرف دیگه حساسیتم به زیاده گویی ها ، دروغ های ریزو درشت و اغراق های بعضی نزدیکان مهم
زندگیم زیاد شده. کسایی که فکر میکنن ادم نمی فهمه و هرطور که میخوان میتونن با لفظ بازی و ریا و
دروغ کارشون رو پیش ببرند. و صرفا با ادعا و بازی با کلمات رفع تکلیف میشه ازشون. گاهی از بعضی
ازین ادمها متنفر میشم ،و گاهی یک ساعت وقت صرف میکنم و حرف هاشون رو بررسی میکنم تا در
ذهنم جواب دندان شکنی براشون پیدا کنم یا در ذهنم تحقیرشون میکنم.
در حالیکه از بعضی ها واقعا بدم اومده شاید انقدر ها هم نباید اغراق امیز بدم میومده! شاید یه اشتباه
فردی لایق خشم کمتری از سوی من باشه اما من نفرت زیادی در دلم نسبت به اون شخص می
پرورونم.
می دونم باید وقت و انرژیم متمرکز تر باشه اما خیلی نشتی داره خیلیییی هم زیاد شده. وقتی هم که
از لحاظ روحی افت میکنم هرکسی از راه برسه میتونه با کمی حرف های یه جور دیگه ارامشم رو بهم
بریزه. وقتی استوار و محکم باشم این تاثیر پذیری ها کمتر میشه.
دوستان نیازمند به درد و دل با شما هستم. و دوست دارم به من راه حل بدین.
خیلی احساس درماندگی میکنم . شاید 2 ساعت دیگه احساسم التیام پیدا کنه اما تضمینی نیست که
فردا دوباره مساله ای پیش نیاد و روز از نو . معمولا من با تلاش به شرایطم مسلط میشم یعنی
نمیشه مثلا 1روز کامل حالم گرفته باشه اما معمولا شرایطم تکرار میشه .
مخصوصا نسبت به بعضی افراد که بیشتر نسبت بهشون احساس خشم میکنم امکان بازگشت این
شرایط بیشتر میشه . حتی اگر خشمم رو توجیه کنم و خودم رو آروم کنم باز هم ممکنه با کبریتی آتش
خشم زیر خاکستر من شعله ور بشه و دوباره از اون آدم بدم بیاد و ساعاتی در خود فرو برم یا به ابعاد
مساله ام فکر کنم. مساله ارتباطیم هم با اینجور افراد جوریه که خیلی موفق نیستم توش یه گاردی
دارم معمولا. در برابر سوالاتشون یا رفتارهاشون نمیتونم گفتگوی مناسب داشته باشم که برد-برد
باشه. اگر حس کنم اونها دارن غلبه میکنن من هم میرم که مودبانه شکستشون بدم چون نگاهم
بهشون نگاه مثبتی نیست . چون در درون ازشون متنفر هستم و خوشم نمیاد از کارهاشون.حالا تصور
کنید اینها ادمه هایی باشند که هفته ای 2 یا 3 بار هم مجبور باشی باهاشون تعامل کنی و روبوسی
کنی و بهشون لبخند بزنی.
چرا من این روزها کم لذت می برم؟برای غذا پختن حوصله ندارم و برای درس خوندن نیز! چم شده؟
خسته شدم دیگه...
کسی هست مرا یاری کند؟
میخوام صرفا متمرکز بر خودم ، جیگر درونم ، همسرم باشم و به کارهای درسیم برسم و مراقب تغذیه ام باشم.
متشکرم عزیزانم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)