به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 81 تا 90 , از مجموع 112
  1. #81
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام سحر جان.
    از اين بابت كه بايد تابيك ديكه اي باز ميكردم و ممكنه مختطب دجار سوبرداشت شده باشه عذر ميخوام. درست ميكيد.

    اما خداي نكرده هيجوقت نخواستظ زحمات دوستان و كارشناسان رو بي ارزش جلوه بدم. واقعا از زحمات و راهنمايي همكي, به خصوص سحر كه مثل فكر كنم 66 باشه, ممنونم. :)

    تابيك رو ميشه قفل كرد فكر كنم. :)

  2. #82
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    فقط واقعا واکنش من بی ادبانه بوده؟؟

    البته خودم میدونم یهو تند برخورد میکنم. قبلا اینجوری نبودم. ولی از زمانی که پسرخالم شروع میکرد با حرفاش تحقیرم کنه و من قادر نبودم از خودم دفاع کنم، اصلا از مودب بودن زیادی بدم اومد و منم سعی کردم اونجوری بشم. البته به زمانی که بشه جواب پسرخاله رو داد نرسید. ولی بعذش انگار سر بقیه خالی شده.

    واقعا خیلی بی ادبانه بوده؟

  3. #83
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    Pooh عزیز

    درکت میکنم که در محکمه وجدان خودت مدام به قضاوت رفتار خودت میشینی و فکر میکنی که رفتارت صحیح نبوده.

    اما امروز چند بار اومدم همدردی و تاپیکت بالا بود، می دونی چی توجه من رو به خودش جلب کرد: عنوان تاپیکت : لطفا راهنماییم کنید که باز هم به خودم و این خواستگار لازمه زمان بدم یا نه؟

    و البته که این ورژن دوم تاپیکت بوده و توی تاپیک قبلیت هم این موضوع رو بررسی کردی. کش پیدا کردن این قضیه خواستگاری و نحوه برخورد خواستگارت روان هر دختری غیر از تو رو به هم می ریخت! حق اگر واکنشت هم نرم نبوده ولی من بهت حق میدم که قاطع برخورد کردی و البته از قاطعیت هم خوشم اومد و اینو هم درگوشی بهت بگم وقتی دیدم به تصمیم نهایی "نه" رسیدی از ته دل خوشحال شدم.

    حالا هم اینقدر خودخوردی نکن. اصلا به فرض که تند رفتی! الان میخوای چیکار کنی؟ بری دنبالشون بگی ببخشید من تند رفتم حلالم کنید!!
    اون روزی که اون آقا کتش رو از خونه شما برداشت و با یه خداحافظی یکهویی از خونتون خارج شد زنگ زد از شما و خانوادت حلالیت طلبید؟!!
    این ازدواج به صلاحت نبود و خدا رو شکر که همین جا تموم شد.
    حالا وقتش هست ایرادات خودت در بیاری برای آینده! یعنی اگر فکر میکنی تند رفتی و این ریشه در گذشته داره به کمک مشاور یا مطالعه یا هر روشی که واست مقدوره سعی کنی اون ریشه رو درمان کنی.

    اگر فکر میکنی یه جاهایی ابتدای این رابطه شل گرفتی یا هر چیز دیگه یه جا تو یه دفتر واسه خودت یادداشت کن و بعد وقتی یه خواستگار دیگه اومد برو سراغ دفترت و مرور کن که چه کارهایی نباید بکنی یا باید بکنی و چه نکاتی رو باید لحاظ کنی.

    الان فقط همین کارا از دستت برمیاد.

    لطفا برنامه ت رو شلوغ کن و تا اینقدر افکار خوره وار سراغت نیان.

    پایان نامه ت چی شد؟
    مصاحبه های دکترا به کجا کشید؟

  4. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    m.reza91 (دوشنبه 21 خرداد 97), Pooh (دوشنبه 21 خرداد 97)

  5. #84
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام پوه

    در مورد سوالت راجع به پست 48: از نظر من مهم نیست که تو با طرف مقابلت چیکار کردی (بهش توهین کردی، رنجوندیش، خیالش رو راحت کردی، خوشحالش کردی، یا ...)، مهم اینه که در مورد خودت چیکار کردی. کارها رو در جهت منافع و تمایلات خودت پیش بردی؟

    حالا که برات مهمه تحلیل درستی از عملکردت داشته باشی، به دیدگاه من هم فکر کن. از نظر من برخوردت صادقانه نبود. با خواستگارت که اصلا صادق نبودی، با خودت هم تقریبا صادق نبودی.
    در نتیجه طبیعتا برخوردت هم نمی تونست قاطعانه باشه. چون وقتی آدم شهامت پذیرش واقعیت رو نداشته باشه، نمی تونه در جهتش با قدم های محکم گام برداره.

    واقعیت خارجی چی بود؟ خواستگارت در جمع عنوان کرد که هنوز تو رو نپسنیده.
    تو چه احساسی داشتی؟ شکستن غرورت (خشم). شکستن دلت (غم). این احساس که مورد بی مهری قرار گرفتی(اضطراب).
    عملکردت چی بود؟ تلاش برای ترمیم غرورت.
    چطور اینکارو کردی؟ در صحبت با خواستگارت، محکومش کردی که تو مشاوره رو به تعویق انداختی، ال کردی و بل کردی (در حالیکه خودت خیلی پیش از این می تونستی از مشاور وقت بگیری و ازش بخوای که باهات بیاد. یا ازش بخوای که برای هفته ی آینده وقت مشاوره بگیره). و تهدید به اینکه اگه وقت مشاوره نگیری من ادامه نمی دم. در برخورد با اون حرف معرف هم که جواب رد دادی تا اثبات کنی تصورش اشتباهه.

    تو دوست داشتی چه اتفاقی بیفته؟ اون تو رو بخواد، دوستت داشته باشه، احساساتش رو صرف تو کنه تا گذشتن از معایبش برات آسون بشه و بتونی باهاش ازدواج کنی و به چیزی که می خوای (تشکیل خونواده) برسی. در واقع (جدای از اینکه جواب منفی درست بود یا غلط) تو هنوز به جواب منفی نرسیده بودی. اما برای محافظت از خودت در مقابل آسیب هایی که حس کردی، مجبور شدی جواب منفی بدی.

    محافظت از خود چیز بدی نیست. حتی عدم صداقت با دیگران هم گاهی توجیه داره (مثلا شاید بد نباشه آدم به خواستگاری که می دونه نظرش مساعد نیست، جواب منفی بده). اما عدم صداقت با خود، مطمئنا چیز بدیه.

    خب حالا بریم سراغ دیالوگی که با خواستگارت داشتی.
    "قبلش یه مقدمه ی خلاصه بگم که برگرفته از جلسات مقدماتی مشاوره ی خودم با روانشناس هست: ما یه سری پندارهای بنیادین نسبت به خودمون، دیگران، و دنیا داریم.
    پندارهای اصلی نسبت به خودمون: منِ تنها. منِ در معرض آسیب، منِ بد."

    در مکالمه ای که با خواستگارت داشتی، چیزی که من می بینم، قاطعیت نیست. بلکه درده. تو درد داشتی. فکر می کنم اگه ریشه یابیش کنی، می رسی به این روان بنه: منِ آسیب دیده.

    این روان بنه ی "من آسیب دیده" باعث می شه انسان در برخورد با وقایع زیاد تر از حد معمول درد بکشه. و یکی از واکنش ها اینه که همینطور که تو انجام دادی، شروع کنه به محکوم کردن افراطی طرف مقابلش. یعنی طوری با اون آدم برخورد کنه، که انگار اون همه ی این درد رو ایجاد کرده.

    پوه، من اصلا به این خواستگارت فکر نمی کنم. شاید تو از راه غلط به جواب درست رسیده باشی (رد کردنش). اما مهم اینه که این منِ آسیب دیده رو درمان کنی.

    مراجعه ی من به مشاورم به دلیل مشکلاتی بود که با همسرم داشتم. مشکلاتی که تو هم با خواستگارت داشتی و با همسرت خواهی داشت. اما تا حالا هرکدوم رو که ریشه یابی کردیم، رسیدیم به یکی از روان بنه های خودم. واقعیت این بود که در خیلی موارد دردی که در ارتباط با همسرم کشیدم، اساسا ربطی به اون نداشت. و در خیلی موارد، درد واقعیِ اتفاقی که در واقعیت افتاده بود، فقط چند درصد چیزی بود که من متحمل شده بودم.
    هرچند الان راضی ام، اما بعضی وقتها به ذهنم رسیده که کاشکی قبل از ازدواج این مشکلاتم رو حل کرده بودم. حالا هم به تو پیشنهاد می کنم که حتما و حتما به متخصص مراجعه کن. می تونی دنیایی خیلی متفاوت از چیزی که الان تجربه می کنی، داشته باشی.
    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 22 خرداد 97 در ساعت 12:20

  6. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Erica (سه شنبه 22 خرداد 97), Pooh (سه شنبه 22 خرداد 97), آنیتا123 (سه شنبه 22 خرداد 97), زن ایرانی (سه شنبه 22 خرداد 97)

  7. #85
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    از نظر من برخوردت صادقانه نبود. با خواستگارت که اصلا صادق نبودی، با خودت هم تقریبا صادق نبودی.
    در نتیجه طبیعتا برخوردت هم نمی تونست قاطعانه باشه. چون وقتی آدم شهامت پذیرش واقعیت رو نداشته باشه، نمی تونه در جهتش با قدم های محکم گام برداره.
    سلام خانم میشل. دیدگاه متفاوت و جالبی ارائه دادید. ممنونم. نظرتون درسته اما فکر کنم یکم برعکس اون چیزی که شما تصور میکنید(البته به نظر من)
    من فکر میکنم شما منظورتون از صادق نبودن با خودم و خواستگار، اینه که من میخواستم ادامه بدم ولی جواب رد دادم. یعنی به نظر شما من هم برخلاف میل خودم عمل کرده ام و هم برخلاف میل ایشون.
    در صورتی که میتونم بگم عدم صداقتی که من داشتم، برعکس بوده. در واقع من از همون اول هم کشش قلبی برام ایجاد نشد. میدونم که این کشش و جذب اولیه، واقعا فقط یک اتفاقه. و چیزی نیست که ایشون بتونه در من ایجاد کنه یا من تصمیم بگیرم که در خودم ایجاد کنم. بنابراین اینکه کلا شش ماه ادامه دادم شاید واقعا عدم صداقت با خودم و ایشون بوده. در همدردی هم چندین بار بهش اشاره کرده ام.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    هیچ ایرادی نمیخوام به ایشون بگیرم. ولی اگه بخوام صادق باشم اصلا احساس تمایلی بهش پیدا نکرده ام.
    واقعا نمیدونم توی این سن من، این فکرا مته به خشخاش گذاشتنه؟ و باید توی این چیزا کوتاه بیام آیا؟


    مامان اینا میگن یه جلسه دیگه بیرون همو ببینید و حرف بزنید. خودشون هم اون روز که اومده بودن خونه، وقت خداحافظی باباش به بابام گفته بود شما هم تشریف بیارید منزل ما.

    نمیدونم همینجا تمومش کنم یا باز ادامه بدم؟
    بله. شاید من واقعا باهاش صادق نبوده ام در رفتارم. اما نیتم بازی دادن ایشون هم نبوده.

    حتی بعد از اولین ملاقاتی که با هم داشتیم، من خواستم از پدر و مادرم که جواب منفی بدن. گفتم که آدم خوبیه ولی حس خوشحالی و جذب شدن باهاش نمیکنم. که خب با واکنش اونها روبرو شدم که :"ولی اینها خواستنااا، ما آخر عمری میخوایم آرامش داشته باشیم و خیالمون راحت باشه ازوضعیت تو" و من باز هم گفتم :"من نمیگم اینا ایرادی دارن. عالی هستن. من میتونم باهاش ازدواج کنم فقط برای اینکه بگم ازدواج کرده ام ولی باهاش خوشحال نیستم" و باز هم خواستم جواب منفی بدن. پدر و مادرم هم قبول نکردن و گفتن پس اگه میخوای جواب منفی بدی خودت بده. و من هم قبول کردم. ولی تا دو روز مامان و خواهرام روی مخ من بودن که:" یکم دیگه فکر کن، اینا که خوبن و انگار میخوان. فکر کن. اگرم خواستی بگی نه یه جوری بگو محترمانه باشه و دلش نشکنه و این ادم تپلها دلشون نازکه و ...."

    این حرفا رو که میزدن خب من یکم تحت فشار قرار گرفتم از این لحاظ که گویا واقعا یه باری رو دوششون شده ام و نگران آینده من هستن و میخوان تکلیفم معلوم باشه و اونا هم ارامش داشته باشن و ... و سعی کردم واقعیت شرایط خودم از لحاظ سنی و تعداد خواستگارها و حتی کیفیتشون رو در نظر بگیرم و منطقی تصمیم به بررسی بیشتر گرفتم.

    که البته شاید واقعا ادامه دادنم کار اشتباه و غیرصادقانه ای بوده. قبول دارم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    اما جدا از تمام اینها...من چرا خوشحال نیستم؟ اوایل خوشحال تر بودم. احساس خاصی بهش نداشتم ولی به این بی تفاوتی و بی احساسی این اواخر نبودم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    این تصمیم گیری برای این ازدواج، چه نه گفتنش، چه بله گفتنش، برام حالت ریسک داره. امیدوارم توی این یکی دو ماه اخیر، به نتیجه قاطعی برسم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    خودمون دو تا روحياتمون دوره .
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    شايد به خاطر همينه كه منم اصلا حس اينكه قند تو دلم اب بشه نميكنم
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    مشکل اصلیم با این مورد، بیشتر احساس خودمه که هنوز درگیر نشده با ایشون. و گرنه فکر میکنم در کل رفتارشون منطقی، محترمانه و با آگاهی بوده.


    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    مشکل اصلی احساسمه. و چیزهایی که بهشون در مورد رفتار و سردی احتمالی ایشون مطرح کردم، ناشی از همین نگرانیه که نکنه بعدش هم خودش جوری نباشه که درونم احساس و علاقه ایجاد کنه؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    بعضی وقتا وحشت برم میداره. توی این مورد نه تامین مالی خاصی، و نه علاقه خاصی، اون هم دو طرفه،......

    ------------------------------------------------------------------------------------------------
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------

    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    واقعیت خارجی چی بود؟ خواستگارت در جمع عنوان کرد که هنوز تو رو نپسنیده.
    تو چه احساسی داشتی؟ شکستن غرورت (خشم). شکستن دلت (غم). این احساس که مورد بی مهری قرار گرفتی(اضطراب).
    عملکردت چی بود؟ تلاش برای ترمیم غرورت.
    واقعیت خارجی بله. اما احساس من بیشتر لبریز شدن کاسه صبرم بود. دلبسته نبودم که دلم بشکنه. التکاسش نکرده بودم که غرورم بشکنه. اضطراب رو داشتم اما نه به خاطر مورد بی مهری قرار گرفتن. از این لحاظ که چرا شاد نیستم چرا ته دلم هیجان زده و خوشحل نیستم؟ اما حس واقعیم، لبریز شدن صبرم بود. صبر کردن بیشتر برای یه دختری که عاشق طرف مقابلشه کار آسونیه. ولی برای من آسون نبود. شش ماه توی بلاتکلیفی بودن برای من خیلی فشار ایجاد میکرد. شاید دختر دیگه ای اینجوری نباشه. ولی من واقعا دیگه عصبی شده بودم از این بلاتکلیفی.
    اما در برابر حرف معرف، چون بیانش طعنه آمیز بود، بله. به غرورم برخورده بود.
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    این روان بنه ی "من آسیب دیده" باعث می شه انسان در برخورد با وقایع زیاد تر از حد معمول درد بکشه. و یکی از واکنش ها اینه که همینطور که تو انجام دادی، شروع کنه به محکوم کردن افراطی طرف مقابلش. یعنی طوری با اون آدم برخورد کنه، که انگار اون همه ی این درد رو ایجاد کرده.
    این مساله در مورد من صادقه. من در گذشته ام واقعا آسیبهایی دیده ام که مثل یه مارگزیده شده ام که از مار ریسمان سیاه و سفید هم میترسه. بخش عمده اش برمیگرده به قضیه پسرخاله ام. نمیخوام برگردم به گذشته. ولی میدونم این احساسات من ناشی از اون تجربیات تلخیه که در اون داستان داشتم. بعد از جواب منفی اجباری من، با اینکه ایشون میدونست که من بهش خیلی علاقه دارم و من هم فکر میکردم اون هم داره، از این آگاهیش از علاقه من خیلی استفاده کرد برای زار دادن من و تحقیر کردنم و به قول خودش انتقام غرورش. و الان من شدیدا ترس دارم از اینکه به علاقه کسی اعتماد کنم و یا بذارم کسی بفهمه دوسش دارم. چون این وحشت درونم هست که اگه بفهمه دوسش دارم ازش به عنوان یه ابزار برای تحقیر کردنم استفاده خواهد کرد.

    اما من هرگز نخواستم ایشون رو افراطی محکوم کنم. ایشون فقط با روش پیش بردن مراحل آشنایی و خواستگاری، من رو گیج و معلق نگه داشته بود. ببینید، مثلا من از هر کی میپرسم، میگن وقتی که مهریه تعیین میشه یعنی در کل قضیه اوکی شده و تاریخ برای عقد و عروسی و ... هم همون روز تعیین میشه. یعنی در کل مرحله مهریه تعیین کردن، مال وقتیه که دیگه شناختها تقریبا کامل شده و تصمیم گرفته شده. اما ایشون سه چهار ماه اول آشنایی رو به فقط پیامهای تلگرام و حرفهای معمولی گذرئند و 4 باری هم که با هم بیرون رفتیم و حرف زدیم و سوال پرسیدیم به درخواست من بود. واقعا فکر میکنید یه دختر باید بیشتر از این درخواست صحبت و آشنایی داشته باشه؟ خب من که نرفته ام خواستگاری. ایشون اومده خواستگاری. درسته که سنتی بوده و دو طرف شناخت اولیه ای از هم نداشته اند، ولی خب هر چی باشه من دخترم و ایشون پسر. و دقیقا هم همین درخواستهای من برای بیشتر صحبت کردن، باعث شده بود ایشون یه جورایی فکر کنن من حتما جوابم مثبته و به قول آقا کامران، از جواب مثبت من اطمینان داشته باشن و حتی اون جملات رو روز تعیین مهریه تهدید وار بیان کنن. و از اون طرف هم باز تا همین جلسه آخر بگن که هنوز تصمیم نگرفته اند. خب من دختر تا کی باید بشینم منتظر شما تکلیفتون با خودتون معلوم بشه؟ مگه من فرستادم دنبالتون؟ بله... این چیزها روی اعصاب من بود. و نمیگم من درست رفتار کردم. اما شیوه پیش بردن این قضیه از سمت اونها هم درست نبود و کش و قوس و اعصاب وردی برای من ایجاد کرد. تا حدی که خانواده من که اولش ترس این رو داشتن که من بمونم رو دستشون، کم کم زمزمه های نارضایتیشون شروع شد.
    خب ایشون اگه شناخت میخواست، خب پس اول مهریه معلوم کردن چه کاریه؟؟ اگر مهریه معلوم میکنی و فامیلتون رو هم میاری پس هنوز تصمیم نگرفتنت چیه؟ این ابهام هایی که ایشون من رو درش قرار میداد نمیذاشت من بفهمم دقیقا کجای قضیه هستم و عملکردم باید چی باشه؟ برم تنهایی خونشون؟ میگه بیا خونه خواهرم برم یا نرم؟ توی حرف زدنهام یکم صمیمانه تر حرف بزنم یا نزنم؟ اگر صمیمیتی نشون میده تحویل بگیرم یا نگیرم؟ و....
    من شاید اگه تکلیف خودم رو میدونستم میتونستم رفتار بهتری داشته باشم. ولی خب همون بلاتکلیفی خیلی برام گیج کننده و اعصاب خورد کن بود.
    نمیدونم. شاید هم من چون خودم روابط اجتماعیم قوی نیست، برام راحت نبود ارتباط خوب و مثبت گرفتن. شاید هم خیلی امل و قدیمی فکر میکنم که دختر نباید رفتاری کنه که خودش رو سبک کنه. هر چند گویا عملا این اتفاق افتاده بود.

    ولی واقعا هیچوقت نخواستم افراطی محکومشون کنم. بارها هم به این مساله اشاره کرده ام:

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    در کل به نظر من آدم خوب و از هر نظر سالمه.

    ولی این منم که هر کی بخواد باهام زندگی کنه بدبخت میشه.

    شاید اصلا منصفانه تر و درست تره که بهش بگم وضعیت روحیم رو. اخه مگه چقدر میتونم به خودم فشار بیارم که نرمال رفتار کنم در صورتی که واقعا اینجوری نیستم؟ :(
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    مورد من، از نظر تحصیلی، اقتصادی کمی از ما بالاتر هستند. از نظر فرهنگی هم شاید کمی بالاتر. در حدی که به نظر من لایق مورد بهتری از من هستن. و من اصلا براشون لقمه بزرگتر از دهنشون نیستم. بنابراین فکر نمیکنم در کلمورد بدی باشند. و حتی میتونم بگم اگر خودم احساس عمیقتری نسبت بهشون داشتم، مورد ایده آلی بود برام.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    این جملم رو تصحیح کنم. در کل به نظرم اگر هم خدایی نکرده کسی قرار باشه در این زندگی، دیگری رو بدبخت کنه، منم. نه ایشون.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    دعا كنيد هر جه خيره بيش بياد. من كه ادم خوبي توي زندكيم نبودم. خدا به اون كه ادم خوبي بوده رحم كنه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    تازه شایدم من بیشتر از اونها ، اونها رو معطل کردم. چون شاید از اول که حسی درونم ایجاد نشد، نبید ادامه میدادم و مردم رو معطل میکردم.

    شاید بی محبت نبود ولی شکل محبت کردنش به دل من نمی نشسته.

    شاید این منم که واقعا لیاقت اونو نداشتم.

    شاید هم به خاطر گناهای گذشته، جوری شدم که مهر آدم پاکی مثل اون به دلم نمی افته. اثر گناهام.

    کلا بی خیال ازدواج بشم بهتره. من نمیتونم کسی رو دوست داشته باشم. ایراد از منه. بهتره دیگه هم کسی رو علاف نکنم و با احساسات و اعصاب کسی بازی نکنم. من به درد ازدواج و زندگی نمی خورم.
    ---------------------------------------------------------------------------------------------------------
    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    تو دوست داشتی چه اتفاقی بیفته؟ اون تو رو بخواد، دوستت داشته باشه، احساساتش رو صرف تو کنه تا گذشتن از معایبش برات آسون بشه و بتونی باهاش ازدواج کنی و به چیزی که می خوای (تشکیل خونواده) برسی. در واقع (جدای از اینکه جواب منفی درست بود یا غلط) تو هنوز به جواب منفی نرسیده بودی. اما برای محافظت از خودت در مقابل آسیب هایی که حس کردی، مجبور شدی جواب منفی بدی.
    منظورتون از معایب، اگر بیماری و شرایط کاری ایشون بود، واقعا جز همون چند روز اول به چشم من نیومد. چیزی که ذهن من رو درگیر کرده بود این بود که آیا توانایی برقراری ارتباط خوب با هم داریم یانه؟ واقعا اونقدری که این مساله برای من مهم بود، اصلا بیماری و شرایط کارش نبود. شرایط کاری و بیماریش روی هم شاید فقط 10 درصد نگرانی من بود. 90 درصدش همون هماهنگی روحی و فکری و عاطفی برای برقرار ی رابطه خوب بود. من این مسیر رو بدون عشق شروع کرده بودم. داشتم منطقی فکر میکردم. نه اینکه بخوام جلوی احساسم روگبیرم. بلکه واقعا از نظر منطقی اایرادی به خانواده فرهنگ شخصیت اخلاق اونها نمیتونستم بگیرم. من هیچوقت نگفتم میخوام احساساتش رو صرف من کنه تا بتونم از عیبهاش بگذرم. من شرایط کاری و سلامتی ایشون رو برای خودم پذیرفته بودم و پروندش رو برای خودم بسته بودم. اما به عنوان یک نیاز در خودم، به دنبال هر بهانه ای بودم تا امیدوار بشم رفتارش محبت درش هست تا دلگرم بشم به موندن. ایشون حتی اگر شغل هم داشت و سالم سالم بود، باز هم من با این شیوه پیش بردن مرحلش و این کم ذوق نشون دادنهاش، مشکل داشتم.
    ویرایش توسط Pooh : سه شنبه 22 خرداد 97 در ساعت 15:54

  8. کاربر روبرو از پست مفید Pooh تشکرکرده است .

    میشل (چهارشنبه 23 خرداد 97)

  9. #86
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط میشل نمایش پست ها
    چطور اینکارو کردی؟ در صحبت با خواستگارت، محکومش کردی که تو مشاوره رو به تعویق انداختی، ال کردی و بل کردی (در حالیکه خودت خیلی پیش از این می تونستی از مشاور وقت بگیری و ازش بخوای که باهات بیاد. یا ازش بخوای که برای هفته ی آینده وقت مشاوره بگیره). و تهدید به اینکه اگه وقت مشاوره نگیری من ادامه نمی دم. در برخورد با اون حرف معرف هم که جواب رد دادی تا اثبات کنی تصورش اشتباهه.
    :
    فکر کنم در پاسخ به این قسمت صحبتتون اشاره به پستهای خودم کافی باشه:

    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها

    در این مورد که اصلا روحیاتمون با هم جور هست یا نه و حرف همو میتونیم بفهمیم یا نه، ازش خواستم که یک جلسه مشاور بگیریم. و حتی مشاوری رو که در شبکه تلویزیونی استانمون خیلی دعوتش میکنن رو معرفی کردم. که هنوز اقدامی نکرده چون درگیر نوبت برای جراحی و خود جراحی بود و الان هم خیلی از جراحیش نگذشته. و من هم به خاطر همین شرایط فعلا اصرار نکرده ام. ولی خب به نطرم میتونست نوبت بزنه برای مشاوره مثلا برای دو هفته بعد از عمل جراحیش. ولی خب تا حالا که اهمیتی نداده. البته قبل از عملش من یک بار بهش یادآوری کردم. ولی-باز هم به دلیل همون به نظرم اطلاعات و روابط اجتماعی بالایی که داره و میگم باعث میشه حس کنم نظرات من رو کم ارزش میدونه و آزاردهنده است برام- گفت که "در مورد اون مشاوری که گفتید تحقیق کرده ام و گفتن که تازه دانشجوی دکتری است و ما خودمون توی فامیل روانشناس معتبر که استاد دانشگاه تهرانه داریم و بریم پیش اون بهتره." من فقط گفتم "رزومه کاری و تحصیلی مشاوری که من معرفی کردم هم در سایتشون هست و میتونید برید مطالعه کنید. اما اگر مورد قبولتون نیست نمیریم اونجا. اما فکر میکنم پیش مشاوری که از اقوام و آشنا باشه نریم بهتره. پس خودتون سرچ کنید، مشاوری که مورد قبولتون باشه و اقوامتون هم نباشه نوبت بگیرید."
    که هنوز هم نگرفته و خبری نداده.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    دیروز بیام داد که یک قرار ملاقات با خانواده بزاریم و گویا میخواد مسایل مهم تری رو مطرح کنن. منم اشاره کردم که این هفته نوبت برای مشاوره بگیریم. (نمیدونم کار درستی بود یا نه؟ :( باز گفت حالا بذارید بعد از این جلسه مشاور هم میریم. حرفش منطقی بود ولی من نمیدونم چرا ناراحت شدم که چرا باز هی هر چی خودش گفت؟ گفتم: من در این 4 ماه هیچ درخواستی از شما نکرده ام به جز این و شما هم همیشه برنامه های خودتون رو اولویت میدید. توی زندگی هم قراره همینقدر خودخواه باشید؟

    خیلی ناراحت شد. گفت من این معنی حرف شما که میگید خودخواه رو نمیفهمم و تا حالا هم کسی چنین صفتی به من نسبت نداده بود. شما خیلی حساسید. اگر بخواد اینجوری حساس باشید که نمیشه. من این حساسیت های شما رو که میبینم برام مثل ترمز میمونه و به تردید میندازدم. چرا فکر نمیکنید و زود قضاوت و ذهن خوانی میکنید و بدون فکر هر چی به ذهنتون میاد میگید؟

    بازم حرفاش منطقی بود.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    من اصلا حرف مهریه رو با ایشون پیش نکشیدم. حدود یک ماه پیش بییرون بودیم و بعد که میخواست منو برسونه خونه، همون دم در که پیاده شده بودم خداحافظی کنم یهو گفت. با اینکه اون روز اصلا بحث من باهاش در مورد روحیاتمون و درخواست برای مشاوره رفتن بود.
    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    بعد از این جلسه، من بهشون پیام دادم که ک"خیلی خوش آمدید و خوشحال شدیم، ولی بعد از این لطفا اول مشاوره. چون من به هیچ وجه حاضر نیستم دیگه قبل از جلسه مشاوره، هیچ گونه ملاقاتی با شما، چه دو نفره، چه خانوادگی، چه منزل ما، چه منزل شما، چه در بیرون از منزل داشته باشم. فردا نوبت میگرم و زمانش رو بهتون اطلاع میدم. و لطفا حتما برنامتون رو با زمان مشاوره تنظیم کنید."
    به نظر خودم بارها بهش گفته بودم بریم مشاور.
    منظور من از مشاور رفتن این بود که براش حرفهایی که من میزدم و میگفت فارسی میگی ولی نمیفهمم یعنی چی رو ترجمه کنه. چون ایشن وقتی من از نیازهای عاطفی میگفتم یه جوری برخورد میکرد که انگار بقیه دخترها این نیازها رو ندارن و چیزایی که من میگم عجیبه. و خب فقط میگفت کافیه با هم رفیق بود. ولی خب بدون درک از روحیات همدیگه که نمیشه رفیق بود. رابطه یک آقا با همسرش، مطمئنا فرق داره با رابطه ای که اون آقا با دوستان خودش داره. و یه هدف دیگم هم این بود که شاید مشاور بتونه قانعش کنه که راه و مسیر آشنایی رو درست پیش نبرده.

    که البته ایشون من به هر مدلی ازش خواستم مشاوره بریم، قبول نکرد. دلیلش هم منطقی بود تا حدودی. میگفت مشاوره وقتی میره آدم که در همه چیز به توافق رسیده باشن دو طرف، و بعد برن برای اینکه ضعف های پنهانشون رو بهشون بگه. و میگفت هنوز چیزهایی مونده که ا خودمون توش به توافق برسیم و هنوز وقت مشاوره رفتن نیست.

    در صورتی که من هم به عنوان یک سر این تصمیم حق این رو داشتم که ایشون هم با من برای بررسی چیزهایی که برام مهمه همکاری داشته باشه. ولی ایشون فقط میخواست اول من دست به سینه وایسم تا ایشون تمام تست های مورد نظر خودشون رو انجام بدن و اگر اوکی شدن تازه من حق بررسی پیدا کنم.
    مثلا ایشون میخواست من برم خونه خواهرش. چون میخواست ببینه من رابطم با خواهرش و بچه خواهراش و کسانی که با هم بزرگ شده اند و صمیمی اند چجوریه.

    ولی با مخالفتش با مشاوره و درخواست من برای مشاوره، به من نشون میداد که اهمیت برای اینکه من هم مساله مورد نظرم رو بررسی کنم قایل نیست.

    توی حرفهای آخر، میگفت من کم صبرم. شما هم بخوای حساس باشی نمیشه و به مشکل بر میخوریم. میشیم دو تا آدم کم صبر. مشاور چی میگه؟ بهترین مشاور خود آدمه. شما تا حالا دو سه باری پیش اومده که پیامایی دادی که من حتی نمیتونم دو بار بخونمشون. ( یکیش همون پیام آخر من در مورد مشاوره بوده. یکیش اون دفعه که بهش گفتم توی زندگی هم میخواید همینقدر خودخواه باشید و برنامه های خودتون رو ترجیح بدید؟ و یکی هم یک بار قبل از عید که بهم میگفت آدمی هستی که همه کارهای خونه و خونه تکونی ها رو هم یه تنه انجام بدی؟ من هم پرسیدم شما دنبال کسی هستید که یه تنه همه کارا رو انجام بده؟ ایشون هم گفت" پس چی؟ شیر زن میخوام" منم کفتم پس من به دردتون نمیخورم و دنبال شیرزنی باشید که یه تنه بار همه کارا رو به دوش بکشه.... این سه بار از حرفای من ناراحت شده بود)

    منظورش فکر کنم این بود که وقتی خودمون دو تا داریم میفهمیم که با هم کانتکت داریم، بریم مشاور چی بگیم؟ (البته فکر کنم این حرفاش شاید یه جورایی بیان عدم تمایلش برای ادامه هم بوده و جواب منفی رو قبل از اینکه من بدم او در پرده به من گفته بوده)

    ولی من فکر میکردم مشاور بتونه یکم بهش در مورد روحیات زنها هم توضیح بده و کمک کنه بهتر همدیگه رو درک کنیم و اون هم منو تا ناراحتی بروز میدم سریع محکوم به حساسیت نکنه.

    شاید هم واقعا توقع من برای مشاوره رفتن اصلا در این مرحله و قبل از توافق اشتباه بوده. شاید واقعا تفاوت روحیاتمون اونقدر واضح وده که اصلا نیازی به مشاور نبوده و تکلیف معلوم بوده. نمیدونم.

    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------



    نقل قول نوشته اصلی توسط Pooh نمایش پست ها
    در مکالمه ای که با خواستگارت داشتی، چیزی که من می بینم، قاطعیت نیست. بلکه درده. تو درد داشتی. فکر می کنم اگه ریشه یابیش کنی، می رسی به این روان بنه: منِ آسیب دیده
    اما مهم اینه که این منِ آسیب دیده رو درمان کنی.

    شاید اینطور باشه که شما میگید. البته به نظر خودم خواستم قاطع باشم. ولی آره، درد هم توش بوده.

    چشم. میدونم خیلی آسیبها از گذشته خورده ام که واقعا دیدگاه های منفی، به خصوص نسبت به خودم برام ایجاد کرده.

    البته من خیلی شاید حساسم. ولی مثلا در مورد ظاهرم، هر کاری میکنم حرفهای مامانم، حرفهای برادرم و... یادم نمیره. حتی خود این خواستگارها هم یکی دو باری شد که در مورد وزنم حرف بزنن. مثلا من میگفتم روزه هستم، پدرش روزه میگیری که از این هم که هستی لاغرتر بشی؟ حرف بدی هم نبودا. ولی من شدید حساسم روی هر اشاره و انتقادی به ظاهرم. شدید ذهنم رو به هم میریزه. و ناخودآگاه فکر میکنم طرف نپسندیده و انگار برای دفاع از خودم هی زود وسوسه میشم که زودتر تا اونا رد نکردن من رد کنم. میدونم خیلی مسخره است این واکنش. ولی واقعا تا انتقادی نسبت به ظاهرم بشه، مثل یه سونامی به ذهنم هجوم میاره و کنترلش انرژی زیادی ازم میگیره.

    این یه مثالش بود. ولی ضعف های فکری زیاد دارم. ضعف زیادی در اعتماد به نفس زیاد دارم. و میدونم واقعا در هر رابطه ای داره خیلی این چیزا رنجم میده و باید حلشون کنم.

    ممنونم میشل عزیز که به این مساله هم اشاره کردید. حتما اقدام میکنم.

    ظرفیت تاپیک که خیلی از حد مجازش گذشته. از رهنمایی ها و تحمل همه دوستان و کارشناسان تشکر میکنم. ممنونم که این مدت همراهیم کردید.
    ویرایش توسط Pooh : سه شنبه 22 خرداد 97 در ساعت 20:17

  10. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    hamed-kr (سه شنبه 22 خرداد 97), میشل (چهارشنبه 23 خرداد 97)

  11. #87
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 23 دی 98 [ 13:15]
    تاریخ عضویت
    1393-4-15
    نوشته ها
    382
    امتیاز
    12,547
    سطح
    73
    Points: 12,547, Level: 73
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 303
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    894

    تشکرشده 1,236 در 375 پست

    Rep Power
    99
    Array
    سلام
    ببخشید به خاطر گنگ بودن پاراگراف اول راست می گید باید مرور می کردم بعد از نوشتن .

    منظورم این بود که آدم وقتی حالش خوب نیست این که هی بیان بگن این کار رو بکن و نکن این طوری رفتار کن یا فکر کن و ... می تونه بیشتر اذیتش کنه و احتمال اثرگذاری اش هم کم میشه در حالی که اون حرفه هم درسته

    در واقع می خواستم بگم اون حرفه درسته هست ولی چون یه قطعه از یه پازل هست شاید نتونه کمکی که باید رو هم بکنه برای همین بعدش پیشنهاد یه سری موضوعات رو دادم که فکر می کردم مسیر عملی تر و کاربردی تری هستن.

    یکی دو موضوع هم توی تاپیک مطرح شده بود ک ه من هم نظرم رو می گم

    اول این که تجربه ای که شما از این خواستگاری داشتین تجربه ساده ای نبود ،به نظررم من هم سخت و فرسایشی بود ، شش ماه زمان خیلی زیادی برای یه خواستگاری بود که هنوز توی مسائل مختلفش یه نوع بلاتکلیفی وجود داشت.

    من هم با خانم فرشته مهربان و بعضی از دوستان دیگه موافقم که مدیریت شما هم روی موضوع و هم تصمیمات در جمع بندی کلی نمره خوبی می گیره و به قول خانم فرشته مهربان یه پوی قوی توی این مسیر دیدیم.

    مسئله سنجش و مبانی این پوی قوی هم وجود داره و یه حرف احساسی نیست .

    دوم هم این که یکی از موضوعاتی می تونه تجربه ای از این خواستگاری باشه شناخت خودتون و ظرفیت هاتون هست . مثلا در مورد خواستگار سنتی می دونید که ظرفیت تون چقدر هست که مسیر حالت فرسایشی پیدا نکنه در نتیجه به جای رد کردن خواستگار سنتی برای خودتون یه سری خط قرمز تعریف کنین.

    مثلا اگر خواستگار سنتی آمد و پاسخ گویی اش بیش از مثلا دو هفته طول کشید شما جواب رد می دید چون به این شناخت از خودتون رسیدید که مسیر این طور براتون فرسایشی می شه ، یا نقشه راه برای خودتون تعریف می کنید و یه حالاانعطاف های کوچیکی هم می دین ،این که توی نقشه راه الزامات شناخت در طی فلان زمان مشخص چی باشه تا آسیب دیدگی جدی نداشته باشین.

    در مورد خواستگار غیر سنتی هم همین طور باید دارای اصول وخط قرمز باشین چون آدم های بی مسئولیت هم توی اون مورد کم نیستن و آسیب های این نوع رابطه رو خودتون میدونین می تونه واقعا زیاد باشه و نیازمند هوشمندی و مدیریت هست .

    به هر حال من به نوبه خودم و بر اساس فهمم بدون تعارف جداً آفرین می گم چون پیشرفت های خیلی ملموس و بالغانه ای داشتین که خیلی جای تقدیر داره ،دست مریزاد ،خسته نباشی دلاور ،خدا قوت پهلوان .

  12. 2 کاربر از پست مفید hamed-kr تشکرکرده اند .

    Erica (پنجشنبه 24 خرداد 97), Pooh (چهارشنبه 23 خرداد 97)

  13. #88
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام

    پوه منظور من تحلیل کلِ دوره ی آشنایی شما نبود. فقط و فقط در مورد یک رخداد نوشتم. خودت هم خواسته بودی نظرمون رو در مورد رفتارت در پست 43 بگیم. شاید در مورد طرح واره درمانی و cbt چیز زیادی نمی دونی که متوجه منظورم نشدی.

    در مورد صداقت با خواستگارت، منظورم این بود که تو از اون حرفش (که گفت هنوز نپسندیده) ناراحت شده بودی، اما در مورد مشاوره صحبت کردی. و همونطور که گفتم قصدم این نبود که براساس این حرفت، کلِ دوره ی آشناییتون رو بررسی کنم. منظورم این بود که گاهی روان بنه ای که بواسطه ی یک رخداد فعال می شه، اثرگذارتر از خودِ اون رخداده. می خواستم یک طرح کلی از روشی رو نشونت بدم که می تونه دیدگاه متفاوتی نسبت به وقایعی که آزارت می دن بهت بده. و باعث بشه بهتر به اهدافت برسی.

    در هر حال، درست می گی، کاملا محتمله که من احساست رو (حتی در اون لحظه ی خاص) درست تشخیص نداده باشم. راستشو بخوای، تازه دارم یاد می گیرم احساسات خودم رو درست متوجه بشم. و می دونم اصلا در حد و جایگاهی نیستم که احساسات دیگران رو درست بفهمم.

    در مجموع خوشحالم که می خوای پیگیریش کنی. برات آرزوی موفقیت دارم.
    ویرایش توسط میشل : پنجشنبه 24 خرداد 97 در ساعت 10:59

  14. 2 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    Erica (پنجشنبه 24 خرداد 97), Pooh (پنجشنبه 24 خرداد 97)

  15. #89
    عضو همراه آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام خانم میشل.

    منظورتون اینه که من دلیل اصلی ناراحتیم رو نگفتم و به خاطر همین به طرف مقابلم این امکان رو نداده ام که هم دلیل اصلی ناراحتی و عصبانیت من رو بفهمه و هم به خاطر همین نتونسته در رفعش توضیحی بده.... و از طرفی هم ذهن من به این سمت رفته که ایشون خودخواهه و فقط داره خودش رو در نظر میگیره و توجه به درخواستهای من نداره؟

    یعنی در کل چون دلیل اصلی عصبانیتم رو واضح نگفته ام، هم برای ایشون سوءتفاهم و برداشت ایجاد شده هم برای من؟ و این باعث تخریب ارتباط و درک همدیگه شده؟؟؟

    -------------------------------------------------------------------------------

    چیزی تا به حال در مورد cbt نخونده ام و نمیدونم.

    ولی هنوز نمیفهمم روان بنه "من آسیب دیده" دقیقا ارتباطش با این واکنش من چیه؟

    "من آسیب دیده" خودش یک روان بنه جداست؟ یا خودش مجموعه ای از ترسها، حساسیتها، بدبینی ها، تداعی های تلخ از گذشته، قضاوتها بر اساس تحربیات و طعمهایی که گذشته چشیده ایم، بدبینی ها و کمبود اعتماد به نفس و این پیش فرض که من دوست داشتنی نیستم و این هم مثل بقیه آخرش نمیپسنده و.... است؟

    به معنی دیگه منظورتون اینه که خیلی دردها از درون خودمون هستن و باید درونم رو درمان کنم. یه سری دردهایی در خودم دارم که گاهی کوچکترین اتفاق بیرونی، اون درد رو فعال میکنه و من به اشتباه فکر میکنم اون اتفاق بوده که رنج آور بوده در صورتی که رنج اصلی از درون خودمه؟

    و حتی خیلی دردها با درمان های بیرونی، درمان نخواهند شد؟
    ویرایش توسط Pooh : پنجشنبه 24 خرداد 97 در ساعت 13:25

  16. #90
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    باور کن من اصلا هیچی در مورد اون آقا و رویکردش و برداشتش و اثری که برخوردت روش گذاشته، نگفتم.

    در مورد روش درمانی ای که اشاره کردم، اگه به روانشناس مراجعه کردی و تشخیصش این بود که از این روش استفاده کنه، خودش کامل در موردش برات توضیح می ده و بهت یاد می ده که چطور کار می کنه.


 
صفحه 9 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 86
    آخرين نوشته: شنبه 29 اردیبهشت 97, 00:23
  2. شرایط زندگی من و اومدن خواستگار..لطفا راهنماییم کنید من چطوربرخوردکنم
    توسط Kimiya.khanom در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 شهریور 96, 04:50
  3. دارم وابسته میشم...راهنماییم کنید
    توسط parasoo67 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: دوشنبه 08 اسفند 90, 02:39
  4. راهنماییم کنید-خواستگارجدید
    توسط النا61 در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 47
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 اردیبهشت 88, 23:18
  5. +راهنماییم کنین دیگه واقعا خسته شدم
    توسط Sahar H در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 87, 23:42

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.