به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 90
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 04 خرداد 03 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    15,094
    سطح
    79
    Points: 15,094, Level: 79
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 256
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    968

    تشکرشده 673 در 234 پست

    Rep Power
    76
    Array
    شایانای عزیز و آقا مهردااد واقعا صحبتاتون به دلم نشست و کمی ارومم کرد ممنون میشم بازم کمک کنید

    از وقتی جدا شدم اصلا حال و هوام یه جور بدیه خیلی بد
    اصلا از زندگی لذت نمیبرم رفتم خرید اما انگار از هیچی خوشم نمیاد
    عاشق شهری هستم که درش زندگی میکنم مخصوصا مکانهای دیدنیش با خودم گفتم اگه برم یه چرخی تو شهر بزنم حالم خوب میشه اما همش خاطرات میومد تو ذهنم
    خاطرات خرید عقدمون،بیرون رفتنامون،واااااااااای خیلی درد داره
    اقا کاوه خوش بحالتون که از جانب خودتون خیالتون راحته که طلاق از طرف شما نبوده
    اما میشه بگید همسرتون چرا خواست جدا شه؟ازتون خواسته ای نداشت که شما براورده اش نکرده باشین

    اخه مثلا دوتا از دلایلی که من خواستم از همسرم جدا شم این بود که گفت من کلا از خانواده ات خوشم نمیاد
    و حاضر نبود یه خونه اجاره کنه و اصرار داشت تو یه خونه که امکانات مجزا نداشت با خانواده اش زندگی کنیم
    و از طرفی هم چون من رفتم مشاوره و خودم بهش نگفتم که میرم مشاوره ناراحت شد و گفت ما به درد هم نمیخوریم و برو تموم کن اما فرداش گفت این حرفو نزده

    با این بدیاش،باوجود اینکه راه نیومد واسه زندگیمون احساس میکنم اونم مثل شما پیش خودش میگه اون خواست جدا شه چون قرار محضرو ما گذاشتیم و اونام اومدن
    احساس میکنم اونم اینطوری خیال خودشو راحت کرده
    خدا میدونه تو دلش چی میگذره اما من دوستش دارم
    با اینکه حق و حقوقمو نداد ازش متنفر نیستم لعنت بر شیطون که ........

    البته من اصلا منظوری ندارم که بخوام بگم شما تو جدایی خودتون مقصر بودید یانه
    من در جریانزندگی شما نبودم شما خودتون بهتر میدونید
    اما همسر سابقم (خیلی برا دردناکه که میگم همسر سابق)فقط اشتباهات طرف مقابلو میبینه وبه تبع اون ظلمی که تصورمیکنه در حقش شده و بعدش هم کینه به دل میگیره
    اما با همه ی اینا دوستش دارم هنوز
    چی کار کنم
    خواهش میکنم برام دعا کنید
    حالم خوب نیست
    فکر نمیکردم اینقدرسست باشم

  2. کاربر روبرو از پست مفید dooo تشکرکرده است .

    آخیش (چهارشنبه 11 شهریور 94)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آذر 94 [ 19:51]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    553
    سطح
    11
    Points: 553, Level: 11
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خانم دنیا
    میفهمم حالتون را. من هم هروقت میخواستم بگم همسر سابقم بغض گلومو میگرفت چون هرگز چنین روزهایی را متصور نبودم برای خودم
    اما کم کم این حالات از بین میره و بهتر میشید
    من میخواستم تو تاپیک خودتون پست بذارم اما اینجا بهتره چون میتونید حال و احوالتون را اینجا بنویسید

    خانم dooo
    شما الان تحت تاثیر احساسات هستید و اصلا هیچ تصمیمی نگیرید. به هیچ عنوان
    اگر برگردید برید بگید که میخوام زندگی کنم و شرایطت را قبول میکنم، بهتون قول میدم وضعتون اسفناک تر میشه و زندگی هم نمیتونید بکنید

    این را بدونید که زندگی که قبل از ریختن حرمتها به بن بست رسیده، بعد از ریختن حرمت ها هیچ شانسی برای درست شدن ندارد

    بیشتر از این خودتون را خار نکنید. جدا شدید و همه چیز تمام شده. صبر کنید و زمان بدید. به فکر خودتون باشید و به فکر آغازی دیگر. یه مدت دیگه متوجه میشید از چه نکبتی نجات پیدا کردید. من از جریان زندگی شما بی اطلاع هستم ولی از همینجاکه شما میگید اگر لحظه آخر محضر میگفت بیا از نو شروع کنیم قبول میکردم میفهمم شما زن زندگی بودید

    بیخود سعی نکنید بدیهاش را فراموش کنید. نگذارید احساسات عنان کار را بدست بگیرند.

    من هم بعد از اینکه زنم منزل را ترک کرد هی مینشسم فکر میکردم اگر اینکارو میکردم یا اون کارو میکردم شاید زندگیم درست میشد اما اینها همه فشار احساسات بود که آدم را متوهم میکنه
    اگر میخواهید بدونید دلایل همسر من برای جدایی چی بود بهتره برید تاپیکم را بخونید. شاید براتون مفید باشه و متوجه بشید که چقدر تفاوت بین شما و اون هست!! دست کم فکرتون یکم مشغول میشه کمتر افکار بد آزارتون میده

    طرف شما هم اهل زندگی نبوده که اگر بود شروط خرکی نمیذاشت برات.

    بیخود الکی طرفتون را مبرا نکنید، سعی نکنید تقصیرها را بندازید گردن خودتون. چون تحمل این اتفاق خیلی سخته دارید خودتون را گول میزنید بلکه راهی پیدا کنید برای برگشت.
    اما برنگردید و راهتون را با همه سختی ادامه بدید
    راهتو برو مسافر، برگشتنت هلاکه
    ویرایش توسط kaveh-r : دوشنبه 09 شهریور 94 در ساعت 18:11

  4. 2 کاربر از پست مفید kaveh-r تشکرکرده اند .

    مهرااد (دوشنبه 09 شهریور 94), آخیش (چهارشنبه 11 شهریور 94)

  5. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 09 آبان 99 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1392-10-21
    نوشته ها
    406
    امتیاز
    13,219
    سطح
    74
    Points: 13,219, Level: 74
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 547 در 219 پست

    Rep Power
    74
    Array
    يكي از بدترين روزاي عمرمو دارم سپري ميكنم ديگه منو نميخاد و دركش برام غير قابل تحمله دارم ميميرم

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Sahar51 نمایش پست ها
    يكي از بدترين روزاي عمرمو دارم سپري ميكنم ديگه منو نميخاد و دركش برام غير قابل تحمله دارم ميميرم
    خانم سحر
    و البته بقیه دوستان
    درک ما از پیرامون و اتفاقاتی که برای ما میفتند بستگی زیادی به نوع نگرش ما دارند. خود اتفاق یک بحث هست و نگاه شما به آن اتفاق یک بحث دیگری.
    اگر شما ایشان را نمیخواستید الان وضع متفاوت بود.
    نوع نگاه شما به یک پیشامد میتواند آن پیشامد را به سادگی از یک پیشامد تلخ به یک اتفاق شیرین برای شما تبدیل کند

    مشکلتان این هست که برداشت شما از این جدایی به جمله " اون دیگه منو نمیخواد" ختم میشود که همین نگاه واقعا ویران کننده هست.
    حتی قویترین انسانها با این نوع نگاه به جدایی، در هم میشکنند.

    حالا بیاید یک آزمایش انجام بدید و نتیجه اش را اینجا بنویسید.

    روی یک برگ کاغذ ( یا حتی در ذهنتان) سعی کنید همه بدیها و کاستی ها و صفات ناخوشایند طرفتان را بنویسید. حالا چند بار بخوانید و بعد از خودتان بپرسید آیا حاضر به زندگی با همچین فردی هستید؟
    بعد سعی کنید در ذهنتان با جمله ی " من دیگر او را نمیخواستم و جدا شدم" نوع نگاهتان را تغییر دهید. چند تا نفس عمیق بکشید، سرتون را بگیرید بالا و حالا این سناریو را در ذهنتان بپرورانید که شما حاضر با زندگی با او نبودید.

    بعد بیاید و احساستون را بنویسید.

  7. 2 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    مهرااد (چهارشنبه 11 شهریور 94), آخیش (چهارشنبه 11 شهریور 94)

  8. #35
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 04 خرداد 03 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    15,094
    سطح
    79
    Points: 15,094, Level: 79
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 256
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    968

    تشکرشده 673 در 234 پست

    Rep Power
    76
    Array
    سلام
    سحر خانوم کاملا درکت میکنم
    البته همسر سابق من حتی این اواخر نگفت که که نمیخوامت،یعنی جرات نداشت که بگه نمیخوامت ،البته غیر مستقیم تو بحقایی که میکردیم میگفت خودت تمومش کن
    و بعد وقتی به بزرگترا و واسطه میگفتم این حرفو زده انکار میکرد،که همش به خاطر مهریه بوده
    یا اینکه ثبات نداشته
    چون قسم خورد که دوستم داره
    اما به نظر شما ایا این دوست داشتنش فایده ای داشت واسه من،که حاضر نشد یه خونه اجاره کنه،با این که توانایی مالیشو داشت؟

    از این جهت به قضیه نگاه کن که وقتی طرفت میگه تو رو نمیخواد،یعنی یه ادم دم دمی مزاج داره شرشو از زندگیت کم میکنه
    شما که با زور زنش نشدی که خودش اومده خواستگاری
    پس شما گناهی نداری که فردا،پس فردا بخوای عذاب وجدان داشته باشی
    اما شما خوب بودن و خوب رفتار کردن با همسرت رو فراموش نکن
    مطمئن باش ضربه ی این کارشو میخوره
    اصلا جلوش گریه نکن
    احترام خودتو حفظ کن ،مهربون باش ،محکم باش
    من الان عذاب وجدان دارم چرا تو محضر سرش داد زدم
    اما دیگه گذشت
    مطمئن باش اگه شما خوب باشی،روزی دلش واسه خوبیات تنگ میشه

    حالا که گفته نمیخواد،اگه بدی کنی راحتر میذاره و میره،بذار کسی که ضرر میکنه از این جدایی اون باشه،نه تو
    شما داره یه ادم بی مسیولیتو از دست میدی پس ناراحتی نداره


    حال و روز منم بهتر از خودت نیست به تاپیکم سر بزن خوشحال میشم

    یادت نره ما خدارو داریم که از رگ گردن بهمون نزدیک تره
    دنیا دار مکافاته

    راستی اقامهرااد اسم کتاب دوم رو متوجه نشدم میشه دوباره اسمشو بگید
    ممنون میشم به تاپیکم سربزنید
    اقا کاوه متاسفانه به دلیل محدودیت ارسال پست نمیتونم هم اینجا بنویسم هم توی تاپیک خودم
    خوشحال میشم اونجا هم نظر بذارید

    پست اخریتون رو که واسم نوشتید رو درحالی که گریه میکردم،میخوندمش وقتی رسیدم به اونجایی که نوشتید شرطای خرکی یه دفعه زدم زیر خنده با اون حالم
    نمیدونم واقعا منو دوست داشت یا نه
    نمیدونم قسم خوردناشو قبول کنم
    یا کارایی که کرد شرطایی که گذاشت
    دیگه فرقی نمیکنه چون دوست داشتنش با نداشتنش هیچ فرقی نمیکرد
    یا تعریفش از دوست داشتن یه چیز دیگه بوده که به درد زندگیمون نخورد
    مرسی

  9. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام به همگی
    منم دو ماهه بت نامزدم قهرم و اون ناگهان خواهان طلاق شده.
    اگه بخوام از حال و روز اوایل بگم که واقعا افتضاح بود. من حرفاشو در مورد جدایی تا یک هفته به هیچکس نگفتم چون فکر میکردم شوخیه. ت
    ولی بازم تو اون یه هفته حس یه مرده رو داشتم.یادم میرفت غذا بخورم. بعد از یک هفته به خانوادم گفتم. اوضاع بدتر شد نگران حال پدر و مادرم بودم. خیلی ناراحت بودن. اون یک هفته خیلی سخت بود. بعدش کم کم با قضیه کنار اومدم. رفتم پیش یه روانپزشک و برام داروهای ارام بخش ضعیف نوشت. ولی واقعا خیلی کمکم کرد.الان تصمیم گرفتم دوباره برم سرکار. کوهنوردی هم میرم و خیلی حالمو خوب میکنه، تصمیم دارم کلاس زبانم برم. حتما اگه فرصت کنم دوس دارم مثل گذشته نقاشی بکشم.
    فقط مشکل مالی اذیتم میکنه. خیلی عجیبه دیگه روم نمیشه از بابام پول بگیرم خیلی خجالت میکشم وقتی مجبور میشم ازش پول بگیرم.

  10. کاربر روبرو از پست مفید زانکو تشکرکرده است .

    آخیش (جمعه 13 شهریور 94)

  11. #37
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط زانکو نمایش پست ها
    الان تصمیم گرفتم دوباره برم سرکار. کوهنوردی هم میرم و خیلی حالمو خوب میکنه، تصمیم دارم کلاس زبانم برم. حتما اگه فرصت کنم دوس دارم مثل گذشته نقاشی بکشم.
    دوباره برم سرکار؟
    کوهنوردی؟
    زبان؟
    اینا رو بخاطر ازدواجت گذاشتی کنار؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  12. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94)

  13. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    امروز رفتم هر چی دفترچه یادداشت و عکس و فیلم و .... داشتم رو آتیش زدم و خواستم با این کار به فراموشی زندگی سابقم کمک کرده باشم. خیلی سخت بود.
    دارم کم کم رو خودم مسلط می شم اما، هنوز نتونستم باور کنم که زندگیم شکست خورد و از بین رفت. واسم دعا کنید تا زودتر به خودم بیام و به شرایط عادی برگردم.

  14. کاربر روبرو از پست مفید tanhaye93 تشکرکرده است .

    گیسو کمند (شنبه 14 شهریور 94)

  15. #39
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 09 آبان 99 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1392-10-21
    نوشته ها
    406
    امتیاز
    13,219
    سطح
    74
    Points: 13,219, Level: 74
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 547 در 219 پست

    Rep Power
    74
    Array
    من درخواست مهريه كنم خوبه ؟

    احساس ميكنم اگه اينكارو كنم حالم بدتر ميشه حوصله و توان ندارم

  16. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط tanhaye93 نمایش پست ها
    امروز رفتم هر چی دفترچه یادداشت و عکس و فیلم و .... داشتم رو آتیش زدم و خواستم با این کار به فراموشی زندگی سابقم کمک کرده باشم. خیلی سخت بود.
    دارم کم کم رو خودم مسلط می شم اما، هنوز نتونستم باور کنم که زندگیم شکست خورد و از بین رفت. واسم دعا کنید تا زودتر به خودم بیام و به شرایط عادی برگردم.
    همه به شما توصیه کردند اینکارو نکنید اما کار خودتو انجام دادی.
    برای من که عکسهای عروسی و نامزدی هنوز به دیواره. البته من اون سمت خونه نمیرم و درهاشم بستم ولی وقتی هم میرم نگاه میکنم خیلی دیگه ناراحت نمیشم. اینقدر نامردی کرد این اواخر و دروغ گفت که حسم نسبت بهش از بین رفت. ناراحتم که زندگیم موفق نبود اما برای نبودن اون ناراحت نیستم.
    شما باید در درونت فراموش کنی. آتش زدن عکس بدتر اذیتت میکنه که ممکنه اثرش در آینده بدتر باشه

    من درخواست مهريه كنم خوبه ؟

    احساس ميكنم اگه اينكارو كنم حالم بدتر ميشه حوصله و توان ندارم
    خانم سحر به نظرم اگر میبینی بدون دلیل منطقی و یکطرفه نمیخواد زندگی کنه حتما مهرتو بذار اجرا که فردا نره دوباره همین کارو با یکی دیگه بکنه
    من اگر یکی از دولتمردها بودم برای طلاق جریمه میذاشتم. بویژه واسه اونهایی که پشیزی برای زندگی مشترک و خانواده ارزش قایل نیستند

    من اگر ایران بودم یه دور همی برای دوستانی که جدا شدن میذاشتم توی پارکی جایی که بیان بشینن و حرف بزنن و بهم روحیه بدهند، خیلی تاثیر داره.خیلی کارهای مثبتی میشد کرد. امیدوارم مدیر همدردی به اینجور گردهمایی ها فکر کنن. کارهای ترمیمی مثبتی میشه انجام داد.
    البته اگر این باب باز بشه ممکنه از فردا همین بشه منبع درآمد و دکان برای بعضی ها که یه نونی بزنن تو خون دل مردم و بخورن.


 
صفحه 4 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تنهایی گذروندن روزها و ماه ها و سالها
    توسط mohammad-ra در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 08 شهریور 93, 09:49
  2. راهنمایی برای کاهش استرس اولین روزهای کاری...
    توسط نوش آفرین در انجمن سایر مشکلات خانواده
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 01 شهریور 93, 19:12
  3. پاسخ ها: 24
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 تیر 92, 19:18
  4. دیگه دلم با زندگیم نیست و فکر جدایی هر روزم رو پر کرده
    توسط JJ1234 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 تیر 91, 10:35
  5. برنامه غذایی روزه داران
    توسط baby در انجمن علمی و آموزشی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مرداد 88, 11:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:23 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.