شایانای عزیز و آقا مهردااد واقعا صحبتاتون به دلم نشست و کمی ارومم کرد ممنون میشم بازم کمک کنید
از وقتی جدا شدم اصلا حال و هوام یه جور بدیه خیلی بد
اصلا از زندگی لذت نمیبرم رفتم خرید اما انگار از هیچی خوشم نمیاد
عاشق شهری هستم که درش زندگی میکنم مخصوصا مکانهای دیدنیش با خودم گفتم اگه برم یه چرخی تو شهر بزنم حالم خوب میشه اما همش خاطرات میومد تو ذهنم
خاطرات خرید عقدمون،بیرون رفتنامون،واااااااااای خیلی درد داره
اقا کاوه خوش بحالتون که از جانب خودتون خیالتون راحته که طلاق از طرف شما نبوده
اما میشه بگید همسرتون چرا خواست جدا شه؟ازتون خواسته ای نداشت که شما براورده اش نکرده باشین
اخه مثلا دوتا از دلایلی که من خواستم از همسرم جدا شم این بود که گفت من کلا از خانواده ات خوشم نمیاد
و حاضر نبود یه خونه اجاره کنه و اصرار داشت تو یه خونه که امکانات مجزا نداشت با خانواده اش زندگی کنیم
و از طرفی هم چون من رفتم مشاوره و خودم بهش نگفتم که میرم مشاوره ناراحت شد و گفت ما به درد هم نمیخوریم و برو تموم کن اما فرداش گفت این حرفو نزده
با این بدیاش،باوجود اینکه راه نیومد واسه زندگیمون احساس میکنم اونم مثل شما پیش خودش میگه اون خواست جدا شه چون قرار محضرو ما گذاشتیم و اونام اومدن
احساس میکنم اونم اینطوری خیال خودشو راحت کرده
خدا میدونه تو دلش چی میگذره اما من دوستش دارم
با اینکه حق و حقوقمو نداد ازش متنفر نیستم لعنت بر شیطون که ........
البته من اصلا منظوری ندارم که بخوام بگم شما تو جدایی خودتون مقصر بودید یانه
من در جریانزندگی شما نبودم شما خودتون بهتر میدونید
اما همسر سابقم (خیلی برا دردناکه که میگم همسر سابق)فقط اشتباهات طرف مقابلو میبینه وبه تبع اون ظلمی که تصورمیکنه در حقش شده و بعدش هم کینه به دل میگیره
اما با همه ی اینا دوستش دارم هنوز
چی کار کنم
خواهش میکنم برام دعا کنید
حالم خوب نیست
فکر نمیکردم اینقدرسست باشم
علاقه مندی ها (Bookmarks)