به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 50
  1. #31
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    25
    Array
    میدونم.مطمئنم که تحمل یه لحظه ناراحتیمو ندارن.الان هم نمیدونن که من چه عذابی دارم میکشم .....اما خودم روم نمیشه.آخه وقتی گفتم میخوام با این شخص ازدواج کنم.با این همه تفاوت و اختلاف فرهنگی و مالی و خونوادگی و...حتی یبار هم باهام مخالفت نکردن.تازه همه چیو آسون گرفتن..خودشون نامزدی مفصل گرفتن و گفتن دیگه نمیخواد عروسی بگیرین..تمام خرجها و دردسرها و...واسه خونواده من بود.خونواده همسرم انگار نه انگار دارن پسر داماد میکنن.مثل یه مهمون اومدن و رفتن... و بعدها هم در ادامه زندگیمون همیشه کمک پدر و مادرم(بغیر از جنبه مالی)منظورم کمک کردن تو کارها و مسائل مثلا اسباب کشی و ...اینجور چیزهاست.همیشه از لحاظ عاطفی حامی من بودن .من انقدر پدر و مادر خوبی دارم که روم نمیشه اینجوری باعث ناراحتیشون بشم..ما تو شهر کوچکی زندگی میکنیم.خواهرم هنوز مجرده.من خودم رو نسبت به آینده اون مسئول میدونم.نمیخوام برا ازدواجش کسی با نگاه به زندگی من نسبت به اون پیش زمینه ای داشته باشه.میدونم این حرفها خیلی سطحی و مبتدیه اما.....من حتی وقتی فکر میکنم پدر یا مادرم جلو خونواده در جواب سوالاتشون یا فضولیهاشون شرمسار میشن اذیت میشم...میگم حالا که اون موقع حواسم نبود و کار خودمو کردم باید تنبیه بشم.....

  2. #32
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 06:33]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,214
    سطح
    35
    Points: 3,214, Level: 35
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    422

    تشکرشده 448 در 154 پست

    Rep Power
    34
    Array
    الهه جان واقعا نميدونم چي بگم... اگه تونستي آخرين پستمو توي تاپيك خودم بخون. ما حتي اگه جدا هم بشيم آينده خوبي در انتظارمون نيست. انتخاب بين سوختن و ساختن يا يك آينده بسيار مورد دار و مبهمه! در مجموع فكر ميكنم سوختن و ساختن بهتره برامون تا اينكه جدا شيم و چند وقت بعد دوباره يه آدم مريض يا مشكل دار ديگه پيدا شه تو زندگيمون كه هر روز هم تحقيرمون كنه كه تو اگه زن زندگي بودي شوهر سابقت "طلاقت نميداد".

  3. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 شهریور 96 [ 22:02]
    تاریخ عضویت
    1389-9-06
    نوشته ها
    1,077
    امتیاز
    14,205
    سطح
    77
    Points: 14,205, Level: 77
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 245
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,300

    تشکرشده 3,560 در 934 پست

    Rep Power
    121
    Array
    من " سا بی نا " ی سابق هستم
    یه سری به تاپیک های منم بزن
    یه نوع دیگه ای از مشکلات شما رو من داشتم که جدا شدم هفت ماه پیش
    شما رو درک می کنم واقعا، زندگی بدون محبت، هم صحبتی و رابطه زناشویی که دیگه زندگی نیست. همه این ها به مرور زمان اعتماد به نفس شما رو ، عزت نفس شما رو، شادی و امیدواری و روحیه شما رو تحلیل می بره به طوری که شاید دو سال بعد تصمیم به جدایی گرفتید و اونزمان چیز زیادی از شما باقی نمونده باشه.
    منم تقریبا همیشه با شوهر سابق بیرون می رفتیم و باور کنید دو ساعتی که بیرون بودیم هیچ حرفی رد و بدل نمی شد . آدمی بودم که همه له له می زدند یک کلمه با من حرف بزنند ولی شوهری که انتخابم بود افتخار همصحبتی نمی داد.
    من نمی تونم بگم جدا بشید یا نشید و یا راه ساختن و بهبود زندگی های اینچنین چطوری هست. اگر می دونستم که خودم بهبود می دادم زندگیمو ( با این که هنوزم که هنوزه عمیقا معتقدم که زندگی من درست بشو نبود چون طرفم نمی خواست که درست بشه و تلاشی نمی کرد). و شاید هم صبر و حوصله من با سوختن و ساختن نمی خوند. و الان فکر می کنم که چرا زودتر طلاق نگرفتم . ماها چیزهایی را در جریان این زندگی ها از دست میدیم که بعدا به دست آوردنش خیلی سخته . مثل همین سلامت روانی و روحی و اعتماد به نفس. مواظب این سرمایه هاتون باشید که هیچ شخص و هیچ مسئله ای ارزش از دست دادن این ها رو نداره.
    بعد از جدایی نه دلم واسش تنگ شده و نه هیچی، نه حتی خوابشو دیدم، کلا از ذهنم رفته بیرون . تنها چیزی که مونده جراحات عمیق این سه سال و نیم تحقیر و تحمل هست که به این آسونی ها از روحم پاک نمیشه .
    ضمنا عزیزم مشکل شما و وایلت یه تفاوت عمده دارند و اون هم مسئله نبود رابطه جنسی هست که کم چیزی نیست در زندگی.

  4. کاربر روبرو از پست مفید نیلا تشکرکرده است .

    الهه آذر (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  5. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    عزیزم مسائل زناشویی رکن خیلی اساسی ای در گرما بخشیدن به زندگی مشترکه. من فکر می کنم نیازه کمی روی اون بیشتر کار کنی. اما برای اینکار بهتره بدونی که تمام جوانب زندگی مشترک روی هم اثر دارند. یعنی همزمان بعد عاطفی زندگیت و بعد معنوی اون رو هم باید بالا ببری. من تاپیک قبلیت رو نخوندم. آیا همسرت از ابتدای ازدواجتون اینطور بود؟ چند ساله ازدواج کردید و هر کدوم چند سالتونه؟ آیا می دونی همسرت انتظاراتش از شما چیه؟ آیا می تونی یک لیست از علایق همسرت رو بنویسی؟

    - - - Updated - - -

    تاپیکت رو خوندم. اطفا به دو سوال آخر در بالا جواب بده . راستش فکر می کنم تا حدودی بتونم کمکت کنم اما لازمش اینه که 1- صبور باشی 2- از نقش قربانی بیرون بیایی. 3- فعلا به ساختن زندگیت فکر کن (سوختن با ساختن در تناقضند). زمانی که به جدایی فکر می کردم یک جمله ای توی یک جایی دیدم که گفته بود چقدر طول کشید تا به نتیجه قطعی برای جدایی برسی؟ اگر همون مقدار تلاش برای ساختن دوباره زندگیت کردی و نتیجه نگرفتی اونوقت تصمیمت رو عملی کن. شما الان بعد از 4 سال به این نتیجه رسیدی . حالا من می گم شما فقط 1 سال تلاش کن. مطمئنم نتایج متفاوتی می گیری. در ضمن سوالاتی که در پست 6 در تاپیک قبلیت کردی به نظرم مشکلاتت رو خوب لیست کرده. لطفا یکی یکی اون سوالات رو به ترتیب اولویت برای خودت اینجا بیار تا جواب بگیری.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  6. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    الهه آذر (پنجشنبه 10 مرداد 92)

  7. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیلا نمایش پست ها
    من " سا بی نا " ی سابق هستم
    یه سری به تاپیک های منم بزن
    یه نوع دیگه ای از مشکلات شما رو من داشتم که جدا شدم هفت ماه پیش
    شما رو درک می کنم واقعا، زندگی بدون محبت، هم صحبتی و رابطه زناشویی که دیگه زندگی نیست. همه این ها به مرور زمان اعتماد به نفس شما رو ، عزت نفس شما رو، شادی و امیدواری و روحیه شما رو تحلیل می بره به طوری که شاید دو سال بعد تصمیم به جدایی گرفتید و اونزمان چیز زیادی از شما باقی نمونده باشه.
    منم تقریبا همیشه با شوهر سابق بیرون می رفتیم و باور کنید دو ساعتی که بیرون بودیم هیچ حرفی رد و بدل نمی شد . آدمی بودم که همه له له می زدند یک کلمه با من حرف بزنند ولی شوهری که انتخابم بود افتخار همصحبتی نمی داد.
    من نمی تونم بگم جدا بشید یا نشید و یا راه ساختن و بهبود زندگی های اینچنین چطوری هست. اگر می دونستم که خودم بهبود می دادم زندگیمو ( با این که هنوزم که هنوزه عمیقا معتقدم که زندگی من درست بشو نبود چون طرفم نمی خواست که درست بشه و تلاشی نمی کرد). و شاید هم صبر و حوصله من با سوختن و ساختن نمی خوند. و الان فکر می کنم که چرا زودتر طلاق نگرفتم . ماها چیزهایی را در جریان این زندگی ها از دست میدیم که بعدا به دست آوردنش خیلی سخته . مثل همین سلامت روانی و روحی و اعتماد به نفس. مواظب این سرمایه هاتون باشید که هیچ شخص و هیچ مسئله ای ارزش از دست دادن این ها رو نداره.
    بعد از جدایی نه دلم واسش تنگ شده و نه هیچی، نه حتی خوابشو دیدم، کلا از ذهنم رفته بیرون . تنها چیزی که مونده جراحات عمیق این سه سال و نیم تحقیر و تحمل هست که به این آسونی ها از روحم پاک نمیشه .
    ضمنا عزیزم مشکل شما و وایلت یه تفاوت عمده دارند و اون هم مسئله نبود رابطه جنسی هست که کم چیزی نیست در زندگی.
    نیلای عزیزم.متاسفم برای آسیبهایی که دیدی و رنجی که کشیدی.عمیقا باهات همدردی میکنم.علائمی رو که نام بردی(کمبود اعتماد به نفس و...)همشو بخوبی تو خودم میبینم.دیگه ادم 4 سال پیش نیستم.امیدوارم حالا که مسیر زندگیتو جدا کردی بتونی تکه های شکسته قلبتو کنار هم بچینی و خودتو بهبود بدی و در وقت مناسب شریک واقعی لحظه هاتو پیدا کنی....الان وقت ندارم به تاپیکت حتما سر میزنم.یه دنیا ممنونم که باهام همدردی کردی.بعد ازینکه تاپیکتو خوندم از وضعیت خودمو وشباهت و تفاوتهامون خبرت میکنم.بهم بازم سر بزن..

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط deljoo_deltang نمایش پست ها
    عزیزم مسائل زناشویی رکن خیلی اساسی ای در گرما بخشیدن به زندگی مشترکه. من فکر می کنم نیازه کمی روی اون بیشتر کار کنی. اما برای اینکار بهتره بدونی که تمام جوانب زندگی مشترک روی هم اثر دارند. یعنی همزمان بعد عاطفی زندگیت و بعد معنوی اون رو هم باید بالا ببری. من تاپیک قبلیت رو نخوندم. آیا همسرت از ابتدای ازدواجتون اینطور بود؟ چند ساله ازدواج کردید و هر کدوم چند سالتونه؟
    آیا می دونی همسرت انتظاراتش از شما چیه؟ اون هیچ وقت در مورد انتظاراتش باهام واضح صحبت نکرد.بارها اوایل زندگیمون ازش خواستم دقیقا بهم بگه ازم چی میخواد اینطور نباشه که تو دعوا از لابلای حرفهاش بفهمم از چی دلخوره...اما باورتون میشه هیچ وقت جواب درستی بهم نداد.همش میگفت خودت میدونی. اما چیزهایی که خودم فهمیدم اینه که 1-وقتی از سرکار میاد جز در مورد موارد معمولی صحبتی نکنم.هیچ بحثی نباشه.گله و درخواستی نباشه چون آقا باید فکرشون آزاد باشه2-هر کی هر جا هرچی گفت اگه به اقا برخورد من باید ازشون دفاع کنم.مثلا خانوادم چیزی بگن که خوشش نمیاد من باید حرفی بزنم که ایشون دلشون خنک شه(بارها علیرغم میلم اینکارو کردم مثلا وقتی دروغهای معمولی و بی دلیلش جلو خونوادم رو شد شروع کردم به دفاع کردن ازش.چون میدونستم همینو بهونه میکنه یجا میکوبه تو سرم)
    آیا می تونی یک لیست از علایق همسرت رو بنویسی؟
    علائق شخصی همسرم اینا هستن:
    1-شرکت تو مراسم مناسبتی مذهبی مثلا همین شبهای احیا
    2- در نبود من یا وقتی که خوابم دیدن کانالها و سایتهای ناجور(تو رو خدا میبینین چقدر ضدونقیضه این اقا)
    3- کارشم خیلی براش مهمه و دوسش داره

    4-بیرون رفتن با دوستهای خانوادگیمون
    متاسفانه دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه...گفتم که ما دو تا غریبه ایم زیر یه سقف..مثل دو تا همخونه ایم.
    - - - Updated - - -

    تاپیکت رو خوندم. اطفا به دو سوال آخر در بالا جواب بده . راستش فکر می کنم تا حدودی بتونم کمکت کنم اما لازمش اینه که 1- صبور باشی 2- از نقش قربانی بیرون بیایی. 3- فعلا به ساختن زندگیت فکر کن (سوختن با ساختن در تناقضند). زمانی که به جدایی فکر می کردم یک جمله ای توی یک جایی دیدم که گفته بود چقدر طول کشید تا به نتیجه قطعی برای جدایی برسی؟ اگر همون مقدار تلاش برای ساختن دوباره زندگیت کردی و نتیجه نگرفتی اونوقت تصمیمت رو عملی کن. شما الان بعد از 4 سال به این نتیجه رسیدی . حالا من می گم شما فقط 1 سال تلاش کن. مطمئنم نتایج متفاوتی می گیری. در ضمن سوالاتی که در پست 6 در تاپیک قبلیت کردی به نظرم مشکلاتت رو خوب لیست کرده. لطفا یکی یکی اون سوالات رو به ترتیب اولویت برای خودت اینجا بیار تا جواب بگیری.
    حرفهاتون یه امید دوباره تو دلم زنده کرد...امیدوارم بتونم از راهنماییهاتون استفاده کنم.یه دنیا ممنونم

    - - - Updated - - -

    [QUOTE=الهه آذر;285282]نیلای عزیزم.متاسفم برای آسیبهایی که دیدی و رنجی که کشیدی.عمیقا باهات همدردی میکنم.علائمی رو که نام بردی(کمبود اعتماد به نفس و...)همشو بخوبی تو خودم میبینم.دیگه ادم 4 سال پیش نیستم.امیدوارم حالا که مسیر زندگیتو جدا کردی بتونی تکه های شکسته قلبتو کنار هم بچینی و خودتو بهبود بدی و در وقت مناسب شریک واقعی لحظه هاتو پیدا کنی....الان وقت ندارم به تاپیکت حتما سر میزنم.یه دنیا ممنونم که باهام همدردی کردی.بعد ازینکه تاپیکتو خوندم از وضعیت خودمو وشباهت و تفاوتهامون خبرت میکنم.بهم بازم سر بزن..

    - - - Updated - - -



    حرفهاتون یه امید دوباره تو دلم زنده کرد...امیدوارم بتونم از راهنماییهاتون استفاده کنم.یه دنیا ممنونم[/QUOT
    طبق فرمایشتون سوالهای پست6 از تاپیک قبلیم رو هم آوردم:
    -سوال اولم اینه من چطور باید با یه آدم عصبی ارتباطمو مدیریت کنم؟مثلا سر قضیه ای شوهرم شروع به داد و بیداد میکنه که اصلا و ابدا من نقشی توش نداشتم(مثلا دو هفته پیش مادرم حرفی زده و شوهرم منتظر یه فرصت تا دق دلشو خالی کنه)به محض اینکه نشونه ها رو میبینم ایا درسته سکوت کنم؟(کاری که اغلب مواقع انجام میدم)اینجور وقتها قائله زودتر ختم میشه اما من از دست خودم ناراحت میشم که چرا اجازه میدم تا این حد تحقیر بشم؟آیا درسته که جواب حرفها و اتهامات همسرمو مثلا وقتی پدرمو متهم به رفتاری میکنه یا خودمو که کاملا ناحقه آیا من باید از خودم دفاع کنم؟
    2-فرض کنیم من امشب از حرفی که تو جمع جلو همه شوهرم بهم زده ناراحت شدم.این ناراحتی چطور باید بروز داده بشه تا رفتار بالغانه ای رو بازتاب بده و در دراز مدت نتیجه بده؟
    3- خواهشا به این سوالم جواب بدین...با مردی که اعتیاد به پورنو داره چه رفتاری باید داشت تا مناسب باشه ؟ایا پیشقدم شدن من به دفعات از شدت این اعتیاد کم میکنه؟ یا صحبت رک و مستقیم درسته؟اگه من راجع به این موضوع با همسرم صحبت کنم باعث لطمه به غرورش و دورتر شدنش نمیشه؟کما اینکه تا الان ناخواسته با رفتارهام و نوع اعتراضم کارو خرابتر کردم....اگه براش یسری مقاله جمع اوری کنم تا بدون حضور من مطالعه کنه صحیحه؟بفرض اگه مردی اصلا نخواد این واقعیت رو بپذیره نقش زن چیه؟
    4
    -سیاستهای زنونه رو چطور و از کجا میشه آموخت؟ایا این سبک رفتار(تمجید مداوم.تائید رفتارها هرچند مطمئن باشی نادرسته..زبون بازی.ابراز علاقه کلامی و....)در مورد تمام تیپهای شخصیتی مردان جواب میده؟
    5- در مورد دروغگوییهای بیمورد چه میشه کرد؟آیا ندیده گرفتن درسته یا اینکه به شخص دروغگو نشون داده باشه که هربار متوجه این رفتار میشیم؟

    - - - Updated - - -

    deljoo-deltangعزیز من برای راهنمایی گرفتن از شما کاملا آمادم.ضمنا فرمودی باید صبور باشم...صبر یکی از ویژگیهای بارز منه.واسه همین 4 سال تونستم دووم بیارم.لطفا کمکم کن.ممنونم

  8. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چقد این رفتارا برام آشناست ... میشه یکم از خونواده ی همسرت بگی ؟ پدر مادر خواهر برادر
    و اینکه رفتاراشون با همسرت چطوریه

    میشه بگی چطور با همسرت آشنا شدی و چه مدت از آشناییتون گذشت عقد کردین ؟
    ویرایش توسط m_eros : جمعه 11 مرداد 92 در ساعت 00:43

  9. #37
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 خرداد 93 [ 13:17]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    1,443
    سطح
    21
    Points: 1,443, Level: 21
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 57
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    182

    تشکرشده 105 در 70 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همین الان تاپیک قبل و پستاتو خوندم ،
    مشکل شوهرت دقیقا ریشه در کودکی و خونوادش داره ، این رفتارا ناشی از کمبود هاییه که از گذشته داره و یه جور عقده شده ، محبت ندیده ، نمیتونه محبت شمارو درک کنه ، یعنی اصلا درکی از محبت نداره
    تو این مورد من فک نمیکنم کاری از دستت بر بیاد و نمیتونی تغییرش بدی ، اون حتما به یه متخصص احتیاج داره برای درمان ، تو این راه میتونی کمکش کنی
    تو که 2 سال باهاش دوست بودی یعنی از قبل ازدواج متوجه هیج کدوم ازین رفتاراش نشدی ؟ حتی پرخاشگریش ؟ مطمئنا نشونه هایی داشته ولی تو بیش از اندازه کوتاه اومدی
    عزیزم من مجردم ولی با پسری آشنا شده بودم که خصوصیات رفتاری که از همسرت گفتی داشت اما نه به این شدت اونم چون من خیلی باهاش راحت بودم متوجه شدم شاید اگه باهاش زندگی میکردم خیلی بدتر ازین می بود متاسفانه بهش علاقمند شدم و خیلی ضربه خوردم الان رابطمو باهاش قطع کردم ، اینا دست خودشون نیست همش ریشه تو خونواده و کودکی داره ، چیزی از عشقو علاقه و احساسات نمیفهمن چون کم دیدن
    ولی به نظر من تو که الان تو زندگی هستی واسش تلاش کن ، راهی پیدا کن برای حرف زدن با شوهرت ، باهاش صحبت کن نه اینکه رو اعصابش بری ، راهشو پیدا کن
    موفق باشی
    ویرایش توسط m_eros : جمعه 11 مرداد 92 در ساعت 02:29

  10. کاربر روبرو از پست مفید m_eros تشکرکرده است .

    الهه آذر (جمعه 11 مرداد 92)

  11. #38
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,024 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام الهه جان

    درک میکنم.شرایط سختی داری و باید به خودت و فکرت مدتی ارامش بدی تا بتونی تصمیم درست رو بگیری.

    قبل از هرچیزی مطمئن باش اگر خانوادت بفهمن که شرایط الان شما بده قطعا حمایتت میکنن و به هیچ عنوان سرزنشت نمیکنن.
    شما هم کف دستت رو بو نکرده بودی که بدونی ممکنه بعدها مشکلاتی برات پیش بیاد.

    اونا پدر و مادرت هستن و شک نکن در این اوضاع شما رو حمایت میکنن.
    انشالله همیشه سلامت باشن و سایه اشون بالای سر شما باشه.اما به روزی فکر کن که فقط خودت میمونی و همسرت و باید بتونی به همسرت تکیه کنی.

    از طرفی زندگی یک جاده دو سویه است.و همه چیز متقابله.اگر یک نفر بخواد یکطرفه سرویس ارائه بده و طرف مقابل فقط گیرنده باشه خب قطعا اون طرف کم میاره.
    دقیقا مثل شارژ کردن تلفن همراهه.
    اگر بهش انرژی برق رو نرسونی نیمتونی ازش توقع درست کار کردن داشته باشی.وقتی شما به تنهایی داری بار عاطفی زندگی رو به دوش میکشی و هیچ گونه شارژی نمیشی خب طبیعتا خسته میشی و کم میاری.

    این رو هم اضافه کنم اگر پدرت بفهمه صرفا به خاطر ناراحت نشدن اونه که دخترش داره عذاب میکشه خیلی بیشتر از زمانی که شما برگردی ناراحت میشه.

    حالا من نمیگم فردا صبح برو و طلاق بگیر.برای طلاق همیشه وقت هست.

    ولی این رو بدون طلاق راه اخره و یک روند فرسایشی روحی رو برات به همراه خواهد داشت.که البته این برمیگرده به مقاومت ادمها.ولی در کل راه راحتی و اسونی نیست.
    ولی لازمه برخی مواقع بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کنی.اما با درایت و اینده بینی.

    جریانی رو که تعریف کردی کاملا میفهمم و درک میکنم.باید ببینی ریشه بهونه گیریهای همسرت چیه؟

    فکر نمیکنی اون هم خسته شده؟شاید اون هم از دست شما ناراحته....

    در این 4 سالی که باهم بودید(قبل از ازدواج) بازهم به خانواده شما توهین میکرد؟

    کلا بد دهنه و یا فقط نسبت به خانواده شما اینوطوره؟

    محل کارش دچار مشکل خاصی نیست؟مثل مشکلات مالی...

    برای حل شدن مشکلات زناشویی تون حتما باید به یک متخصص مراجعه کنید.مثل دکتر مهرداد افتخار و ....که در ان زمینه تبحر دارن.

    الهه عزیز

    هیچ کس حق نداره و نمیتونه به شما بگه جدا شو و طلاق بگیر.

    ما فقط اون ابعادی رو که شما چون الان در مشکل هستی و نمیبینی ، بهت یاداوری میکنیم.و تصمیم گیرنده نهایی خودت خواهی بود.

    قبل از هر اقدامی به خودت این اعتقاد رو بقبولون که من دارم تلاش میکنم برای حفظ زندگیم.و انچه که لازم باشه برای درست شدن انجام میدم.اگر خدا خواست و درست شد که چه بهتر و اگر دیدم عمرم و وقتم و جوونیم داره به پای یک مرد قدرنشناس از بین میره اون موقع قاطعانه تصمیم خودم رو میگیرم و همه تبعاتش رو میپذیرم.

    الهه جان
    صورت مسئله رو پاک نکن.خودت رو سرگرم نکن که به پوچی زندگیت پی نبری.با خودت حداقل صادق باش.

    یک لیستی تهیه کن و این سوالها رو جواب بده:

    1.چرا من باید جلوی دیگران توسط همسرم خورد بشم؟

    2.چرا همسرم باید به خودم و خانوادم فحش بده و منو تحقیر کنه؟

    3.چرا من باید از حقهای طبیعی و یک رابطه سالم زناشویی محروم باشم؟

    4.چرا من حق ندارم در مورد کوچیکترین مسئله اظهار نظر کنم؟

    5.چرا من باید انقدر شخصیتم کوچک و تحقیر بشه که همسرم بهم بگه کسی زورت نکرده که بمونی؟

    6.چار انقدر شخصیتم حقیر شده که حاضرم تن به طلاق عاطفی بدم؟

    7.چرا انقدر خودم رو کوچیک میکنم و فقط میخواهم با بی اعتنایی ها و بی محلی هاش کتار بیام؟

    8.چرا من نمیتونم مثل اکثریت زنها که از زندگیشون لذت میبرن در کنار همسراشون باشم؟چرا باید تن به سوختن و ساختن بدم؟

    هرگز فکر نکن که میتونی بسوزی و بسازی.الان جوونی و صبر و تحملت بالاست اما به مراتب با بالا رفتن سنت صبرت کم میشه و استانه تحملت به شدت کم میشه.

    هیچ ذهن سالمی نمیگه بمون و بسوز و بساز.اگر همچین چیزی بود اصلا خدا طلاق رو قرار نمیداد.و میگفت بنده خوب اونه که بسوزه و بسازه.

    ضعف و منفل بودن خودت رو بهونه نکن.یه زمانایی لازمه یه نیرویی به قلب و عقلت وارد کنی و دستت رو به زانوت بگیری و بلند بشی.همت کنی و برای زندگی بهتر تلاش کنی.

    این همه زوج که جدا میشن ، نمیتونستن مثل شما بگن میمونیم و میسوزیم و میسازیم؟

    مگه ادمی چقدر زنده است و چقدر میخوا زندگی کنه ؟

    همه ادمها حق دارن شاد و سالم زندگی کنن.نه با تحقیر و توهین و محرومیت از خواسته های طبیعیشون.


    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  12. کاربر روبرو از پست مفید maryam123 تشکرکرده است .

    الهه آذر (جمعه 11 مرداد 92)

  13. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    25
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط m_eros نمایش پست ها
    همین الان تاپیک قبل و پستاتو خوندم ،
    مشکل شوهرت دقیقا ریشه در کودکی و خونوادش داره ، این رفتارا ناشی از کمبود هاییه که از گذشته داره و یه جور عقده شده ، محبت ندیده ، نمیتونه محبت شمارو درک کنه ، یعنی اصلا درکی از محبت نداره
    آره عزیزم.همینطوره که میگی..متاسفانه شوهرم تو خونه پرتنشی زندگی میکرده..داد و دعوا و فحش و حرف رکیک تو خونشون کاملا عادیه
    تو این مورد من فک نمیکنم کاری از دستت بر بیاد و نمیتونی تغییرش بدی ، اون حتما به یه متخصص احتیاج داره برای درمان ، تو این راه میتونی کمکش کنی
    تو که 2 سال باهاش دوست بودی یعنی از قبل ازدواج متوجه هیج کدوم ازین رفتاراش نشدی ؟ حتی پرخاشگریش ؟ مطمئنا نشونه هایی داشته ولی تو بیش از اندازه کوتاه اومدی
    من در مورد عصبانیت و پرخاشگریش یه چیزایی دستم اومده بود .اما حرف زشتو رکیک و بددهنی ازش ندیده بودم.در مورد رفتار جنسیشم که هیچ اطلاعی نداشتم و نمیتونستم داشته باشم.
    عزیزم من مجردم ولی با پسری آشنا شده بودم که خصوصیات رفتاری که از همسرت گفتی داشت اما نه به این شدت اونم چون من خیلی باهاش راحت بودم متوجه شدم شاید اگه باهاش زندگی میکردم خیلی بدتر ازین می بود متاسفانه بهش علاقمند شدم و خیلی ضربه خوردم الان رابطمو باهاش قطع کردم ، اینا دست خودشون نیست همش ریشه تو خونواده و کودکی داره ، چیزی از عشقو علاقه و احساسات نمیفهمن چون کم دیدن
    متاسف شدم برات امیدوارم بتونی شخص مناسب خودت رو پیدا کنی.خیلی مهمه آدم با کسی باشه که قدر آدمو بدونه.
    ولی به نظر من تو که الان تو زندگی هستی واسش تلاش کن ، راهی پیدا کن برای حرف زدن با شوهرت ، باهاش صحبت کن نه اینکه رو اعصابش بری ، راهشو پیدا کن
    واسه همین اومدم اینجا.

    ممنونم عزیزم که تجربتو باهام درمیون گذاشتی.موفق باشی
    موفق باشی
    ..


    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam123 نمایش پست ها
    سلام الهه جان

    درک میکنم.شرایط سختی داری و باید به خودت و فکرت مدتی ارامش بدی تا بتونی تصمیم درست رو بگیری.

    قبل از هرچیزی مطمئن باش اگر خانوادت بفهمن که شرایط الان شما بده قطعا حمایتت میکنن و به هیچ عنوان سرزنشت نمیکنن.
    شما هم کف دستت رو بو نکرده بودی که بدونی ممکنه بعدها مشکلاتی برات پیش بیاد.

    اونا پدر و مادرت هستن و شک نکن در این اوضاع شما رو حمایت میکنن.
    انشالله همیشه سلامت باشن و سایه اشون بالای سر شما باشه.اما به روزی فکر کن که فقط خودت میمونی و همسرت و باید بتونی به همسرت تکیه کنی.

    از طرفی زندگی یک جاده دو سویه است.و همه چیز متقابله.اگر یک نفر بخواد یکطرفه سرویس ارائه بده و طرف مقابل فقط گیرنده باشه خب قطعا اون طرف کم میاره.
    دقیقا مثل شارژ کردن تلفن همراهه.
    اگر بهش انرژی برق رو نرسونی نیمتونی ازش توقع درست کار کردن داشته باشی.وقتی شما به تنهایی داری بار عاطفی زندگی رو به دوش میکشی و هیچ گونه شارژی نمیشی خب طبیعتا خسته میشی و کم میاری.

    این رو هم اضافه کنم اگر پدرت بفهمه صرفا به خاطر ناراحت نشدن اونه که دخترش داره عذاب میکشه خیلی بیشتر از زمانی که شما برگردی ناراحت میشه.

    حالا من نمیگم فردا صبح برو و طلاق بگیر.برای طلاق همیشه وقت هست.

    ولی این رو بدون طلاق راه اخره و یک روند فرسایشی روحی رو برات به همراه خواهد داشت.که البته این برمیگرده به مقاومت ادمها.ولی در کل راه راحتی و اسونی نیست.
    ولی لازمه برخی مواقع بین بد و بدتر ، بد رو انتخاب کنی.اما با درایت و اینده بینی.
    ممنونم بابت درک درستت.همه حرفات صحیحن.حتی اگه مشکلم حل نشه .اومدن به اینجا و خوندن حرفاتون آرامش عجیبی بهم میده .چون تو دنیای واقعی هیچ کسو واسه درددل ندارم.

    جریانی رو که تعریف کردی کاملا میفهمم و درک میکنم.باید ببینی ریشه بهونه گیریهای همسرت چیه؟

    فکر نمیکنی اون هم خسته شده؟شاید اون هم از دست شما ناراحته....
    آره .مطمئنم اونهم از من دلخوره.چند شب پیش بهش گفنم هردومون تنهاییم.بهم گفت من از وضعیتم راضیم.اما میدونم داره عذاب میکشه.چون وقتی ازدواج کردیم24 سالش بود.خونه و ماشین رو خودش تنهایی بدون حمایت کسی تامین کرد.خرید خونه اول ازدواج واسه یه مرد 24 ساله موفقیت بزرگی حساب میشه.اونهم بدون کمک مالی کسی..(البته من کمی پس انداز داشتم از خونه پدری که بهش دادم)منظورم کمک خانواده من و خودشه...اما شوهرم همیشه فکر میکنه این کارش از دید خونواده من مورد قدردانی قرار نگرفته.یا وقتی ماشین خرید همش میگفت پدر و مادرت عکس العمل خاصی انجام ندادن.انگار جای خوشحالی ناراحت شدن.مگه میشه/؟پدر و مادرم ناراحت بشن؟اینها توهمات ذهن خودشه که تا حالا هم پاک نشده.رویهمرفته دوست داره مدام ازش تعریف بشه که خب در این زمینه خونواده من کوتاهی کردن(البته چون این روحیشو نمیشناسن)منم در طول این 4 سال تو دعواها و بحثهامون فهمیدم.
    در این 4 سالی که باهم بودید(قبل از ازدواج) بازهم به خانواده شما توهین میکرد؟
    قبل از ازدواج هیچ وقت.تازه خیلی دوسشون داشت چون هیچ مانعی واسش نتراشیدن و حتی یه عروسی مختصر هم ازش نخواستم.همه جا ازشون تعریف میکرد.اما بعد از ازدواج یواش یواش بهونه هاش شروع شد...اینهم بگم الانشم علیرغم دلخوریهاش اگه دو سه شب نریم سر بزنیم مدام اصرار میکنه بریم خونتون پیش مامان بابات یسر بهشون بزنیم.در حالیکه خونه مامان باباش ماهی یبار میریم..خودش اینطوری میخواد.

    کلا بد دهنه و یا فقط نسبت به خانواده شما اینوطوره؟
    کلا بددهنه حتی نسبت به خونواده خودش.البته قبل از ازدواج ظاهرا مراقب بود چون من هیچ وقت حرف رکیک ازش نشنیده بودم.
    محل کارش دچار مشکل خاصی نیست؟مثل مشکلات مالی...
    کار سختی داره....باید همه رو راضی نگه داره.مثلا اولیا دانش آموزایی که میان پیشش و از مشکلاتشون با بچه نوجوونشون میگن.ساعتها پای حرفشون میشینه.یا مسائل مالیشون و.....در کل واسه همه بجز من وقت داره....فشار و ساعت کاریش زیادهاز صبح میره تا 9 شب

    برای حل شدن مشکلات زناشویی تون حتما باید به یک متخصص مراجعه کنید.مثل دکتر مهرداد افتخار و ....که در ان زمینه تبحر دارن.

    الهه عزیز

    هیچ کس حق نداره و نمیتونه به شما بگه جدا شو و طلاق بگیر.

    ما فقط اون ابعادی رو که شما چون الان در مشکل هستی و نمیبینی ، بهت یاداوری میکنیم.و تصمیم گیرنده نهایی خودت خواهی بود.

    قبل از هر اقدامی به خودت این اعتقاد رو بقبولون که من دارم تلاش میکنم برای حفظ زندگیم.و انچه که لازم باشه برای درست شدن انجام میدم.اگر خدا خواست و درست شد که چه بهتر و اگر دیدم عمرم و وقتم و جوونیم داره به پای یک مرد قدرنشناس از بین میره اون موقع قاطعانه تصمیم خودم رو میگیرم و همه تبعاتش رو میپذیرم.

    الهه جان
    صورت مسئله رو پاک نکن.خودت رو سرگرم نکن که به پوچی زندگیت پی نبری.با خودت حداقل صادق باش.
    عزیزم .میخوام اگه تصمیمم برا طلاق قطعی شد با قدرت اینکارو انجام بدم.الان در موضع ضعفم.میخوام بعد طلاق زن قوی و مستقلی باشم..از لحاظ مالی.شخصیتی و...الان اگهبرگردم خونه پدری با قبل ازدواجم چه فرقی دارم.ضعیفتر و کم قدرت ترم...امروز تصمیم گرفتم یکسال آینده فکر طلاق نباشم.رو خودم.رابطم.اعتماد بنفس ازدست دادم.کارکنم.نیاز شوهرمو بشناسم و یه فرصت دیگه به خودم بدم اگه نتیجه نگرفتم دیگه وقتمو تلف نمیکنم.جدا میشم.

    یک لیستی تهیه کن و این سوالها رو جواب بده:

    1.چرا من باید جلوی دیگران توسط همسرم خورد بشم؟

    2.چرا همسرم باید به خودم و خانوادم فحش بده و منو تحقیر کنه؟

    3.چرا من باید از حقهای طبیعی و یک رابطه سالم زناشویی محروم باشم؟

    4.چرا من حق ندارم در مورد کوچیکترین مسئله اظهار نظر کنم؟

    5.چرا من باید انقدر شخصیتم کوچک و تحقیر بشه که همسرم بهم بگه کسی زورت نکرده که بمونی؟

    6.چار انقدر شخصیتم حقیر شده که حاضرم تن به طلاق عاطفی بدم؟

    7.چرا انقدر خودم رو کوچیک میکنم و فقط میخواهم با بی اعتنایی ها و بی محلی هاش کتار بیام؟

    8.چرا من نمیتونم مثل اکثریت زنها که از زندگیشون لذت میبرن در کنار همسراشون باشم؟چرا باید تن به سوختن و ساختن بدم؟
    تلنگر بزرگی برام بود.......واقعا نمیدونم چرا اجازه دادم که تا این حد بدبخت و حقیر بشم.باید این سوالات رو بنویسم و هر روز نگاهشون کنم.و به جوابش فکر کنم.

    هرگز فکر نکن که میتونی بسوزی و بسازی.الان جوونی و صبر و تحملت بالاست اما به مراتب با بالا رفتن سنت صبرت کم میشه و استانه تحملت به شدت کم میشه.

    هیچ ذهن سالمی نمیگه بمون و بسوز و بساز.اگر همچین چیزی بود اصلا خدا طلاق رو قرار نمیداد.و میگفت بنده خوب اونه که بسوزه و بسازه.

    ضعف و منفل بودن خودت رو بهونه نکن.یه زمانایی لازمه یه نیرویی به قلب و عقلت وارد کنی و دستت رو به زانوت بگیری و بلند بشی.همت کنی و برای زندگی بهتر تلاش کنی.

    این همه زوج که جدا میشن ، نمیتونستن مثل شما بگن میمونیم و میسوزیم و میسازیم؟

    مگه ادمی چقدر زنده است و چقدر میخوا زندگی کنه ؟

    همه ادمها حق دارن شاد و سالم زندگی کنن.نه با تحقیر و توهین و محرومیت از خواسته های طبیعیشون.


    موفق باشی


    ایکاش میتونستم قدردانیمو با کلمات ازتون نشون بدم.خیلی ممنونم.فقط میتونم همینو بگم عزیزم..منونم بابت وقتی که برام گذاشتی


    - - - Updated - - -

    از همه دوستان عزیزی که تا حالا کمکم کردن یعالمه تشکر میکنم.میخوام قوی باشم اما راهشو بلد نیستم.چیکار باید بکنم؟از کجا شروع کنم؟کسی کتابی میشناسه بهم معرفی کنه؟

  14. 2 کاربر از پست مفید الهه آذر تشکرکرده اند .

    maryam123 (جمعه 11 مرداد 92), m_eros (جمعه 11 مرداد 92)

  15. #40
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    25
    Array
    پس کجایی deljoo-deltang؟ منتظرتم


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.