به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 18 دی 00 [ 21:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    709
    امتیاز
    18,833
    سطح
    86
    Points: 18,833, Level: 86
    Level completed: 97%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    3,454

    تشکرشده 2,695 در 688 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    127
    Array
    سلام یوسف گمگشته خوبی عزیزم؟
    من تایپیکهاتو همشه دنبال میکنم منم واقعا نگرن این ذهن اشفته و بی قرارت بودم. دقیقا حرفهای شیدا ی عزیز رو قبول دارم چیزایی بودن که واقعا با خوندن تاپیکهات میومد تو ذهنم ولی چون قدرت کلام من به اندازه شیدای عزیز قوی تاثیر گذار نیست به خودم اجازه ندادم چیزی برات بنویسم.
    خواهر گلم خودت باش برای خودت زندگی کن برای اهدافی که دوست داری و ازشون لذت میبری برنامه ریزی کن!
    ولی انتظار زیادی هم از خودت نداشته باش اونقدر که در توان خودت میبینی هم روحی و هم جسمی و هم فکری از خودت تلاش کن و انتظار داشته باش!
    تو میخوای همه شرایط و محیط و ادمهای اطرافت کامل و بی عیب ونقص باشن میخوای همه چی اونجوری باشن که دوست داری و انتظار داری باشن!
    ولی خودت میدونی که نمیشه و نمیتونیم مورد قبول همه وهمه مورد رضایت ما باشن! بزار هر کسی زندگی خودش بکنه راه خودشو بره تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی نه پدرتو نه مادرت نه برادرتو همونجوری که اونا نمیتونن تو رو اونجوری که دوست دارن تغییر بدن!
    تو زندگی خودتو بکن مواظب خودت باش کاری که قلبا میدونی درسته انجام بده اینقدر عجول نباش اینقدر جسم و روحتو آزار نده عزیزم
    امیدوارم خدا هر چور زودتر اون ارامشی رو که میخوای و دنبالشی نصیبت کنه

  2. 6 کاربر از پست مفید abi.bikaran تشکرکرده اند .

    earth (جمعه 11 بهمن 92), faghat-KHODA (جمعه 11 بهمن 92), toojih (جمعه 11 بهمن 92), کاغذ بی خط (پنجشنبه 17 بهمن 92), میشل (جمعه 11 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  3. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام شیدا جون
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    من از هر ده باری که می خوام سرت غر بزنم، نه بارش خودم را کنترل می کنم و یه بار می نویسم.
    بهتره همون 10 بار بنویسی تا اینکه یهو بهم بگی.(اتفاقا تلنگر خوبی بود اما اگر پایدار باشه)
    نمیتونم دروغ بگم که همین الان تغییر میکنم چون تا الان جوشی ترین فرد خانواده من بودم.


    چون تاپیکهای مختلف داری، من این پست را در مورد هر سه تاپیک اخیرت که تقریبا فعاله می نویسم.


    • چرا اینقدر مضطرب و عجولی؟ خواستگار زنگ می زنه، شما در موردش تاپیک می زنی در حالی که سوال خاصی نداری. فقط نگرانی.
    • خب نگرانی رو باید گفت تا برطرف بشه




    • برادرت هنوز شرکت نزده، می گی به من گفته بیا پیش خودم، بچه ها می گن برو، می گی آخه شرکت نزده که !
    • اون زمان که تاپیک زدم فکر کردم همه کاراشو کرده اما بعد گفت هنوزمونده تا تاسیس بشه.ازم خواسته برم کلاس حسابداری ودرسمو رها کنم واسه همین پرسیدم.
    • چرا تو کارهای همه دخالت می کنی و خودت را مسئول زندگی و تعلیم و تربیت همه می دونی؟
    • چون ذاتا نمیتونم بیتفاوت باشم.




    • به شما چه که برادرت سیگار می کشه یا موهاش را فشن می کنه یا دوست دختر داره یا نداره. آخه آدمی که خودش این همه گرفتاری وکار داره (مثل هر آدم بزرگسال دیگه ای، همه ما درگیریهای خودمون را داریم) که نمی تونه بره یک پسر جوون را که کس دیگه ای تربیت کرده و مسئول وضعیت امروزش هم کس دیگه ای هست، عوض کنه و از نو تربیت کنه!
    • حق باشماست چون نمیتونم عذابم بیشتره.وقتی یه لحظه خونه رو خالی میبینه هرکار میخواد میکنه ومیخواد همه چیو طبیعی کنه من که تو این خونه زندگی میکنم وظیفمه به خاطر خودم یه کاری بکنم.(بقیه اعضاء خانواده واسشون اهمیتی نداره یا حوصله ندارن مهم بدونن.خواهرم که واسه خودش زندگی میکنه.مامانمم واسه خودش)
    • ازدواج مجدد پدر و مادرت به شما چه؟ پدرت همیشه پدر تو هست، مادرت هم همیشه مادر تو هست. با هم باشند یا نباشند. به بقیه اش هم کار نداشته باش. به جای مادرت تصمیم نگیر. شاید دوست داشته باشه با همسر سابقش زندگی کنه. شاید همه اون غرغرها و سختی ها برای ایشون شیرین باشه و برای تو سخت. شاید دلش برای زندگیش با همسرسابقش تنگ شده، شاید از پیری و تنهایی آینده اش می ترسه و ........... هزار تا شاید دیگه. چیکار داری که برای دیگران تصمیم می گیری و اینقدر نگرانی و وقت و انرژی خودت را می ذاری سرکاری که بهت مربوط نیست؟ دعوا می کنند؟ در را ببند برو تو اتاقت. گوشهات را ببند. هزاران نفرش هستند که پدر مادرشون دعوا و بحث دارند و یه اتاق هم ندارند که برن توش صداش را نشنوند. در کنارش مشکلات مالی و... دارند. بذار پدرت برگرده و تو هم در حد خودت رابطه پدر و فرزندی داشته باش و کاری به رابطه زن و شوهری اون دو نفر نداشته باش.
    • اتفاقا دیروز به همین نتیجه رسیدم ومیخوام خودمو از این قضیه کنار بکشم.چون پدرومادرم روابطشون خیلی بهتر شده.
    • من میدونم مامانو بابام واسه پیریشون به هم احتیاج دارن.
    • من میدونم اگر پدرم باشه دیگه زیاد غصه کارای برادرمو نمیخورم.
    • من میدونم اگر برگرده پشتم گرمتره.
    • من میدونم اگر برگرده دیگه لازم نیست واسه هر خواستگار که میاد پشتم بلرزه که چطور بگم.
    • پس مطمئنم حتما خدا خودش کمک میکنه تا باهم خوب زندگی کنن.
    • داییت در کودکی تو را آزار جنسی داده، ازش بدت می آد، با دیدنش یا هر نوع ارتباط دیگه ای اون خاطره برات زنده می شه و اذیت می شی، ارتباطت را قطع کن. چرا اصلا می ذاری پول به حسابت بریزه؟ مگه محتاجی به اون پول؟ شما که هم از برادرت و هم از پدرت پول می گیری. شماره حسابت را عوض کن و اگر هم گفت بگو دیگه نیازی نداری و نمی خوای بهت پول بده.
    • شما برداشت اشتباهی داشتید.
    • خانم داییم به من بدهکار بود واسه همین گفته بود داییم واسه من پول واریز کنه.ازش بدم میاد چون بازم همونیه که همون چندین سال پیش بود.جالب اینجاست که به همه میگه ...خیلی دختر خوبیه.با اینکه اینهمه شرایط خطا واشتباه داشته وتو خانوادش همه با اون فرق دارن باز هم خوبه.منو واسه دختراش الگو قرار میده.ازشکلش بدم میاد اما خوشبختانه کاری کردم که نیاد اینجا.منم نمیرم اونجا.شاید یه مجلسی باشه فقط در حد سلام.
    • من نسبت بهش حس تنفری ندارم که خودمو اذیت کنم.فقط میگم اون بی ارزشتر از اونه که حتی بهش سلام کنم.
    • برای ازدواج مامان بابات می ری مشاوره، برای درمان مشکلات خودت نمی ری؟ برو مشاوره و این فکر دایی را از ذهنت به کل پاک کن. برو این مشکل را حل کن.
    • واسه مشکلات خودم هم میرم.فکر میکنید من همینم که چند سال پیش بودم.نه.

    از وقتی با مساله به وجود اومده روبرو شدم وفهمیدم کارم گناهه فکر خودکشی کردم.
    چون تا اون زمان فکر میکردم آدم پاک وخوبی هستم که آزارم به یک مورچه نرسیده وبه همه خوبی کردم.به خدا میگفتم خدایا من که اینهمه خوبم چرا با اینهمه خواستگار نمیتونم ازدواج کنم؟شاید باورش الان سخت باشه اما گاهی هفته ای چندین خواستگار داشتم.

    وقتی توسط یک خانم روضه خون فهمیدم کارم گناهه تونستم به یک مشاور تلفنی خیلی سربسته مساله رو بیان کنم.
    فکر کنید که تمام دینو ایمانم رفت زیر سوال.از طرفی نمیدونستم باید چکار کنم.اون مشاور مرد بود ومن با هزار زحمت وتوسط سوالات خودش تونسته بودم مساله رو بیان کنم.نمیتونستم باهاش حرف بزنم.اما اون خیلی کمکم کرد.خودش 3تادختر بزرگ داشت وبیشتر درکم میکرد.

    3سال باهاش در تماس بودم وخیلی بهم کمک کرد.الان دیگه ازش خبری ندارم.اون منو به خودش وابسطه نکرد وخیلی خوب وباید بگم عالی کمکم کرد.همیشه دعای خیرم پشتشه.
    دوست ندارم داییم بدبخت بشه اما شده.خیلی بدبخته.اونقد که حدو اندازه نداره.
    دختراش وخانومش درغیاب اون هرکار میخوان میکنن اما همه چی از دیدش مخفی میمونه.وقتی اینارو میبینم میفهمم خدا داره تقاصمو ازش میگیره.من دیگه کاری ندارم بهش.
    اما بازم وقتی خانومش واسه دختراش کمک میخواد دریغ نمیکنم وهر کتابی داشته باشم بهشون میدم و...
    میخوام بگم خدا کارشو خوب بلده .هر چیزی به آدم برمیگرده.(البته من اصلا راضی به بیچارگی دختراش یا همسرش نیستم)



    • کی بالاخره تصمیم می گیری که چه درسی بخونی و چیکار کنی؟ چرا اینقدر به خودت از این نظر فشار می آری؟ همه که نباید تحصیلات عالیه و تخصص بالا داشته باشند. چرا علاقه ات را پیدا نمی کنی و نمی ری دنبال اون؟ چرا تواناییهای خودت را در نظر نمی گیری و بار سنگین برمی داری تا مایوس بشی و این یاس ناامیدترت کنه و ضعیف تر و سست تر بشی؟
    • حق باشماست.اما من باید کاری کنم که از خودم راضی باشم ودرس خوندن تو این رشته حتی اگر انتهای عمرم باشه منو راضی میکنه.
    • یکی دیگه هم بود که متاسفانه / شایدم خوشختانه از نظر شما، یادم رفت.
    • حتما بگو چون منتظرم.



    یوسف گمگشته ی عزیز، اگر اینقدر رک و بی پرده گفتم، برای اینه که حس می کنم لازمه که حتما یه تکون اساسی به خودت و نگرشت و زندگیت بدی.
    خیلی خودت را آزار می دی. خیلی خودت را اذیت می کنی.
    اگر می خوای مومن باشی، باید از جسمت و روحت درست مراقبت کنی. جسممو که همیشه مراقبم اما روحم از این چیزا که میگم آروم نمیشه.
    هیچ خالقی دوست نداره، مخلوقش خراب بشه، بشکنه، سالم نباشه ... خدا ازت انتظار داره که مراقب یوسف گمگشته باشی.
    میدونم اما خیلی دارم سعی میکنم که آروم باشم.نمیگم نمیتونم اما میخوام بتونم.
    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط abi.bikaran نمایش پست ها
    سلام یوسف گمگشته خوبی عزیزم؟
    سلام آبی بیکران عزیز خدا کنه بهتر از این باشم.

    من تایپیکهاتو همشه دنبال میکنم منم واقعا نگرن این ذهن اشفته و بی قرارت بودم. دقیقا حرفهای شیدا ی عزیز رو قبول دارم چیزایی بودن که واقعا با خوندن تاپیکهات میومد تو ذهنم ولی چون قدرت کلام من به اندازه شیدای عزیز قوی تاثیر گذار نیست به خودم اجازه ندادم چیزی برات بنویسم.
    خواهر گلم خودت باش برای خودت زندگی کن برای اهدافی که دوست داری و ازشون لذت میبری برنامه ریزی کن!
    ولی انتظار زیادی هم از خودت نداشته باش اونقدر که در توان خودت میبینی هم روحی و هم جسمی و هم فکری از خودت تلاش کن و انتظار داشته باش!
    تو میخوای همه شرایط و محیط و ادمهای اطرافت کامل و بی عیب ونقص باشن میخوای همه چی اونجوری باشن که دوست داری و انتظار داری باشن!
    ولی خودت میدونی که نمیشه و نمیتونیم مورد قبول همه وهمه مورد رضایت ما باشن! بزار هر کسی زندگی خودش بکنه راه خودشو بره تو نمیتونی کسی رو تغییر بدی نه پدرتو نه مادرت نه برادرتو همونجوری که اونا نمیتونن تو رو اونجوری که دوست دارن تغییر بدن!قبول دارم.
    تو زندگی خودتو بکن مواظب خودت باش کاری که قلبا میدونی درسته انجام بده اینقدر عجول نباش اینقدر جسم و روحتو آزار نده عزیزمدقیقا همینو میخوام.
    امیدوارم خدا هر چور زودتر اون ارامشی رو که میخوای و دنبالشی نصیبت کنه
    ممنونم

  4. 5 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 12 بهمن 92), faghat-KHODA (جمعه 11 بهمن 92), کاغذ بی خط (پنجشنبه 17 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  5. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    محل سکونت
    گیلان
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,808
    سطح
    44
    Points: 4,808, Level: 44
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,335

    تشکرشده 839 در 268 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    41
    Array
    سلام

    من از هر ده باری که می خوام سرت غر بزنم، نه بارش خودم را کنترل می کنم و یه بار می نویسم.
    شیدا خانم فکر کنم بهتر بود می نوشتید من از هر ده باری که میخوام سرت غر بزنم،نه بارش رو یهویی جمع می کنم و یدفعه شلیک می کنم

    جدا از شوخی بخش اعظم حرفهای شیدا خانم قابل تامله(همش رو قبول ندارم البته).واقعا خیلی توان میخواد که شما بخوای به اینهمه موضوع فقط فکر بکنید.حالا چه برسه به رفع و رجوع.بنده نمی گم بی تفاوت باشید.اما ... .

    مثلا شما در قبال برادرتون نقشی بیش از یه خواهر رو میخواید ایفا کنید.در صورتی که خدا رو هزار مرتبه شکر سایه پدر و مادر بالا سرش هست( ان شاءالله 120 ساله بشن).

    پس این وسط شما چی میشی ؟ کی باید نقش یوسف گمگشته شما رو بازی کنه ؟

    شما که ادم دل رحم و مهربونی هستید چرا در قبال خودتون اینهمه سختگیر و سنگدلید ؟

    ما که از خدا مهربونتر و تواناتر نیستیم.خدا اگه بخواد کسی رو هدایت کنه می کنه.شاید شما یه چراغ هدایت باشی واسه برادرت.شاید شیدا خانم یه زنگ هشدار باشه واسه یوسف گمگشته.حالا اگه چشم برادرتون ندید این چراغ رو،گوش یوسف گمگشته نشنید این زنگ رو تکلیف چیه ؟

    البته به نظر من شما در این مدت تغییراتی هم تونستید در خودتون ایجاد کنید.من تو تمام تاپیکها مزاحم شما بودم و یه شناخت تقریبا کامل(تقریبا 15 درصدی ) ازتون بدست اوردم.اما برد شما زمانی اتفاق میفته که بتونید خودتون رو دوست داشته باشید.مهربون باشید با خودتون.خیلی بیشتر از اینی که الان هست.


    راستی، اگه الان ریحانه خانم این پست رو ببینه به اسمایل مورد علاقم گیر میده.

    فقط خدا

  6. 4 کاربر از پست مفید faghat-KHODA تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 12 بهمن 92), earth (شنبه 12 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  7. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    [QUOTE=faghat-KHODA;315283]سلام سلام
    شیدا خانم فکر کنم بهتر بود می نوشتید من از هر ده باری که میخوام سرت غر بزنم،نه بارش رو یهویی جمع می کنم و یدفعه شلیک می کنم

    جدا از شوخی بخش اعظم حرفهای شیدا خانم قابل تامله(همش رو قبول ندارم البته).واقعا خیلی توان میخواد که شما بخوای به اینهمه موضوع فقط فکر بکنید.حالا چه برسه به رفع و رجوع.بنده نمی گم بی تفاوت باشید.اما ... .

    مثلا شما در قبال برادرتون نقشی بیش از یه خواهر رو میخواید ایفا کنید.در صورتی که خدا رو هزار مرتبه شکر سایه پدر و مادر بالا سرش هست( ان شاءالله 120 ساله بشن).

    پس این وسط شما چی میشی ؟ کی باید نقش یوسف گمگشته شما رو بازی کنه ؟میخوام یه کاری واسه خودم بکنم.من خیلی حساسم.

    شما که ادم دل رحم و مهربونی هستید چرا در قبال خودتون اینهمه سختگیر و سنگدلید ؟چون تنها زمانی از خودم راضی میشم که این گناه لعنتی رو کامل کامل کامل ترک کنم.

    ما که از خدا مهربونتر و تواناتر نیستیم.خدا اگه بخواد کسی رو هدایت کنه می کنه.شاید شما یه چراغ هدایت باشی واسه برادرت.
    شاید شیدا خانم یه زنگ هشدار باشه واسه یوسف گمگشته.حتما همینطوره
    حالا اگه چشم برادرتون ندید این چراغ رو،گوش یوسف گمگشته نشنید این زنگ رو تکلیف چیه ؟ من میشنوم ومطمئنم اما خیلی خسته ام.

    البته به نظر من شما در این مدت تغییراتی هم تونستید در خودتون ایجاد کنید.چه تغییری رو شما متوجه شدید؟
    من تو تمام تاپیکها مزاحم شما بودم و یه شناخت تقریبا کامل(تقریبا 15 درصدی ) ازتون بدست اوردم.اما برد شما زمانی اتفاق میفته که بتونید خودتون رو دوست داشته باشید.مهربون باشید با خودتون.خیلی بیشتر از اینی که الان هست.نمیدونم چطور یه گناهکارو میشه دوست داشت؟من فقط میتونم به جسمم برسم.همونم که با این فشار روحی نمیدونم چی میشه؟
    دیشب برادرم باز کار اشتباه کرد اما خواهرم گفت باید مبارزه کنیم نه اینکه فرار کنیم.من دیگه تحمل ندارم.



    راستی، اگه الان ریحانه خانم این پست رو ببینه به اسمایل مورد علاقم گیر میده.خوشحالم که حداقل تو نوشته هاتون خوشحالید.


    من میخوام تمام گذشتمو رها کنم اما درحال حاظر هیچی ندارم که بخوام واسه الانم زندگی کنم.منظورم ناشکری نیست فقط از لحاظ روحی میگم.


    فقط خدا

    - - - Updated - - -

    [QUOTE=faghat-KHODA;315283]سلام سلام
    شیدا خانم فکر کنم بهتر بود می نوشتید من از هر ده باری که میخوام سرت غر بزنم،نه بارش رو یهویی جمع می کنم و یدفعه شلیک می کنم

    جدا از شوخی بخش اعظم حرفهای شیدا خانم قابل تامله(همش رو قبول ندارم البته).واقعا خیلی توان میخواد که شما بخوای به اینهمه موضوع فقط فکر بکنید.حالا چه برسه به رفع و رجوع.بنده نمی گم بی تفاوت باشید.اما ... .

    مثلا شما در قبال برادرتون نقشی بیش از یه خواهر رو میخواید ایفا کنید.در صورتی که خدا رو هزار مرتبه شکر سایه پدر و مادر بالا سرش هست( ان شاءالله 120 ساله بشن).

    پس این وسط شما چی میشی ؟ کی باید نقش یوسف گمگشته شما رو بازی کنه ؟میخوام یه کاری واسه خودم بکنم.من خیلی حساسم.

    شما که ادم دل رحم و مهربونی هستید چرا در قبال خودتون اینهمه سختگیر و سنگدلید ؟چون تنها زمانی از خودم راضی میشم که این گناه لعنتی رو کامل کامل کامل ترک کنم.

    ما که از خدا مهربونتر و تواناتر نیستیم.خدا اگه بخواد کسی رو هدایت کنه می کنه.شاید شما یه چراغ هدایت باشی واسه برادرت.
    شاید شیدا خانم یه زنگ هشدار باشه واسه یوسف گمگشته.حتما همینطوره
    حالا اگه چشم برادرتون ندید این چراغ رو،گوش یوسف گمگشته نشنید این زنگ رو تکلیف چیه ؟ من میشنوم ومطمئنم اما خیلی خسته ام.

    البته به نظر من شما در این مدت تغییراتی هم تونستید در خودتون ایجاد کنید.چه تغییری رو شما متوجه شدید؟
    من تو تمام تاپیکها مزاحم شما بودم و یه شناخت تقریبا کامل(تقریبا 15 درصدی ) ازتون بدست اوردم.اما برد شما زمانی اتفاق میفته که بتونید خودتون رو دوست داشته باشید.مهربون باشید با خودتون.خیلی بیشتر از اینی که الان هست.نمیدونم چطور یه گناهکارو میشه دوست داشت؟من فقط میتونم به جسمم برسم.همونم که با این فشار روحی نمیدونم چی میشه؟
    دیشب برادرم باز کار اشتباه کرد اما خواهرم گفت باید مبارزه کنیم نه اینکه فرار کنیم.من دیگه تحمل ندارم.



    راستی، اگه الان ریحانه خانم این پست رو ببینه به اسمایل مورد علاقم گیر میده.خوشحالم که حداقل تو نوشته هاتون خوشحالید.


    من میخوام تمام گذشتمو رها کنم اما درحال حاظر هیچی ندارم که بخوام واسه الانم زندگی کنم.منظورم ناشکری نیست فقط از لحاظ روحی میگم.


    فقط خدا

    - - - Updated - - -

    میدونم همه از این همه غر زدن خسته میشن اما چکار کنم که همه چی زندگی من رو هواست.(به لطف خدا اعتقاد دارم اما من که اصلا خوب نیستم که لطف خدا بیشتر از این شامل حالم بشه.)

    - - - Updated - - -

    بازم چند وقت چیزی نمینویسم تا شاید(بعید میدونم)فراموش کنم.

  8. 3 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    faghat-KHODA (شنبه 12 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    محل سکونت
    گیلان
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,808
    سطح
    44
    Points: 4,808, Level: 44
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,335

    تشکرشده 839 در 268 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    41
    Array
    سلام

    میخواستم یه چیزایی بنویسم.اما فکر کردم شما دونسته هات اگه بیشتر از من نباشه قطعا ، کمتر از من نیست.نه شما مشکلاتت با چند تا پست من حل میشه ، نه من صلاحیت قضاوت و نظر دهی در مورد شرایط شما رو دارم.بی انصافیه با چند خط شما رو مورد نقد قرار بدم.


    خیلی دوست دارم یه روز بیاید و بنویسید دنیا به کامتون شده.لااقل درصد زیادی از مشکلاتتون مرتفع شده.بعضی اوقات ادم دلش میخواد یه کاری بکنه.یه جرقه ای ایجاد کنه اما نمیشه.

    من خیلی توفیق اومدن تو این تالار و پست گذاشتن رو ندارم.وقتم اجازه نمیده.والا خیلی دوست داشتم بیام و پررنگ شم و تو بخش هایی مثل صندلی داغ خانم میشل و مردی می اید ز خورشید اقا امین و .... پست بذارم.تو همین زمان کم یه چیزایی به فراخور درک و سوادم نصیبم شده.می گم شاید به دردتون خورد.

    اینجا با هیچ پستی (غنی ترین و بهترین پست از بهترین عضو تالار ) هیچ مشکلی از کسی حل نمیشه.هر پست فقط فقط یه محرک.فقط یه سیلی که ما رو بیدار کنه.متاسفانه بعد مدتی هم اثرش بی اثر میشه.پس باید تا اثرش رومون هست اقدامات عملی رو جهت تغییر شرایط انجام بدیم.نمونش پست شیدا خانم.اگه تلنگر خوبی بود پس یا علی.خودتونم فرمودید پایدار نیست.

    بهتره این پستهای ساده مثل پست بنده رو که اثرات تحریکیش در حد تفنگ بادی(شایدم سنگ انداز سنگی) هست رو جدی بگیرید تا دوستان با وینچستر و دوشکا نیومدن

    امیدوارم هر چی زودتر یه انگیزه قوی واسه زندگی کردن پیدا کنید.شما هم همین دعا رو واسه من بکن.

    فقط خدا

  10. 5 کاربر از پست مفید faghat-KHODA تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 12 بهمن 92), earth (شنبه 12 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (شنبه 12 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  11. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام
    امروز کتابهایی رو خوندم که خیلی کمکم کرد وتمام راه حل ها رو پیش پام گذاشت.چیزی که بعضی وقتا بهم گوشزد میشه اما نمیتونستم علت واقعیشو پیدا کنم واصلا باور نداشتم تا این حد بد رفتار میکنم.
    کتاب ستارگان ودنیای درون.ستاره دنباله دار عشق.ستاره اقبال.

    امیدوارم بتونم کم کم همشو انجام بدم.میام واینجا درموردش توضیح میدم.

    از همتون ممنونم که تنهام نمیزارین.
    البته باید بیشتر از خدا تشکر کنم که هیچوقت در بدترین شرایط رهام نمیکنه.

    واسم دعا کنید.

    - - - Updated - - -

    فقط خدای محترم دعای شما که تا اندازه ای گرفت اما دعای من که...نمیدونم امیدوارم بگیره.

    - - - Updated - - -

    من انسان نکته سنج ومنتقدی هستم که این خصوصیت از نظر خودم یعنی یک انسان مهربون وبا فکر که نمیتونه نسبت به اطرافش بی تفاوت باشه اما گاهی همین مهربونی بیجا که به مرور زمان بهش عادت کردم وبا وجود مسائل سخت روحی اطرافم از بچگی تا الان شدت گرفته دستو پامو واسه خیلی از کارا میبنده ونمیتونم نفس بکشم.

    اگر دوستان خوبی هستید همراهم باشید تا انگیزه لازمو پیدا کنم وبا توجه به سختی راه پشیمون نشم.
    من اراده خوبی دارم که اگر تصمیم جدی بگیرم دوست دارم تا حد ممکن عملی کنم.این اراده با انگیزه من بارور میشه ومیتونم زندگیمو از این تباهی نجات بدم.
    از خدای مهربونم میخوام کمکم کنه.

  12. 4 کاربر از پست مفید earth تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 12 بهمن 92), faghat-KHODA (شنبه 12 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  13. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 23:40]
    تاریخ عضویت
    1392-3-09
    محل سکونت
    گیلان
    نوشته ها
    294
    امتیاز
    4,808
    سطح
    44
    Points: 4,808, Level: 44
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 142
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,335

    تشکرشده 839 در 268 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    41
    Array
    سلام مجدد

    من انسان نکته سنج ومنتقدی هستم که این خصوصیت از نظر خودم یعنی یک انسان مهربون وبا فکر که نمیتونه نسبت به اطرافش بی تفاوت باشه اما گاهی همین مهربونی بیجا که به مرور زمان بهش عادت کردم وبا وجود مسائل سخت روحی اطرافم از بچگی تا الان شدت گرفته دستو پامو واسه خیلی از کارا میبنده ونمیتونم نفس بکشم.
    دوست داشتید این کلیپ رو دانلود کنید.فکر کنم بد نباشه و با مسئله فوق الذکر هم مرتبطه.من خودم دکتر میثاق رو خیلی دوست دارم و حرفاش بهم ارامش میده.کلیپهای دیگرش هم تو همون سایت هست.اگه خواستید میتونید دانلود کنید.امیدوارم به دردتون بخوره.

    اینم لینکشدکتر ابراهیم میثاق- اندوه به اندازه توانت بخور

    فقط خدا

  14. 5 کاربر از پست مفید faghat-KHODA تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 12 بهمن 92), earth (دوشنبه 14 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (شنبه 12 بهمن 92), میشل (شنبه 12 بهمن 92), شیدا. (شنبه 12 بهمن 92)

  15. #18
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط earth نمایش پست ها
    سلام
    امروز کتابهایی رو خوندم که خیلی کمکم کرد وتمام راه حل ها رو پیش پام گذاشت.چیزی که بعضی وقتا بهم گوشزد میشه اما نمیتونستم علت واقعیشو پیدا کنم واصلا باور نداشتم تا این حد بد رفتار میکنم.
    کتاب ستارگان ودنیای درون.ستاره دنباله دار عشق.ستاره اقبال.
    سلام
    می شه در مورد کتابهایی که گفتی چند خطی اینجا بنویسی. ممنون
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    earth (دوشنبه 14 بهمن 92), faghat-KHODA (سه شنبه 15 بهمن 92), فرشته اردیبهشت (شنبه 12 بهمن 92)

  17. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام فقط خدا محترم من نتونستم دانلود کنم.نمیدونم چه ایرادی داشت.

    شیداجون الان حالم اصلا خوب نیست.آخه نمیدونم هرچی میخوام خودمو از دخالت تو امور خونه دور نگه دارم نمیشه.
    امروز مامانم کار داشت گفت خواهرت تماس گرفت بگو نیاد چون مهمون داریم اونوقت حرف مامانموگفتم خواهرام از من ناراحت شدن.یکیشون اومد تو خونه بحث کردواسترس زیادی بهم وارد کرد اونیکی هم بهم پیام داد که دیگه خونتون نمیامو کلی حرف بی ربط.
    هر روز تصمیم میگیرم آرامش داشته باشم نمیشه.
    الان میگید تو چرا بهشون بگی؟خب من به مامانم گفتم اما اون اصلا امکان صحبت نداشت وگفت تو بگو مامان میگه فردابیا.

    انرژیم به صفر رسیده اما جدا نمیدونم چرا اینطور شد؟
    چرا آدم باید از یک حرف ساده اعصاب بقیه رو خرد کنه؟

    اینا حرفای دلم بود.

    من برنامه خودمو رها نمیکنم چون نمیخوام تسلیم ودر بند عقاید وافکار منفی اطرافیان بشم.خودم کم منفی نشدم.

    - - - Updated - - -

    سلام فقط خدا محترم من نتونستم دانلود کنم.نمیدونم چه ایرادی داشت.

    شیداجون الان حالم اصلا خوب نیست.آخه نمیدونم هرچی میخوام خودمو از دخالت تو امور خونه دور نگه دارم نمیشه.
    امروز مامانم کار داشت گفت خواهرت تماس گرفت بگو نیاد چون مهمون داریم اونوقت حرف مامانموگفتم خواهرام از من ناراحت شدن.یکیشون اومد تو خونه بحث کردواسترس زیادی بهم وارد کرد اونیکی هم بهم پیام داد که دیگه خونتون نمیامو کلی حرف بی ربط.
    هر روز تصمیم میگیرم آرامش داشته باشم نمیشه.
    الان میگید تو چرا بهشون بگی؟خب من به مامانم گفتم اما اون اصلا امکان صحبت نداشت وگفت تو بگو مامان میگه فردابیا.

    انرژیم به صفر رسیده اما جدا نمیدونم چرا اینطور شد؟
    چرا آدم باید از یک حرف ساده اعصاب بقیه رو خرد کنه؟

    اینا حرفای دلم بود.

    من برنامه خودمو رها نمیکنم چون نمیخوام تسلیم ودر بند عقاید وافکار منفی اطرافیان بشم.خودم کم منفی نشدم.

    - - - Updated - - -

    امیدوارم کمی بهتر بشم وبیام از اون کتاب بنویسم.

    اون کتابارو دکتر فرهنگ معرفی کرد وگفت واسه خودشناسی خوبه.
    نکات خیلی خوبی درموردمتولدین تمام ماههای سال داره.

  18. کاربر روبرو از پست مفید earth تشکرکرده است .

    faghat-KHODA (سه شنبه 15 بهمن 92)

  19. #20
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 19 اردیبهشت 93 [ 20:18]
    تاریخ عضویت
    1392-2-24
    نوشته ها
    283
    امتیاز
    1,885
    سطح
    25
    Points: 1,885, Level: 25
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    686

    تشکرشده 569 در 244 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام فقط خدای محترم امیدوارم دعای من در حق شما بگیره وخوشبخت بشید.
    نمیدونم چطوراز شما تشکر کنم.دانلود کردم ودیدم.
    درمجموع درمورد غم خوردن به دردم میخوره اما اون خانم مسائل منو نداشتن وفقط واسه دنیا ناراحت بودن.
    به هر حال اگر خدا هم کمکم کنه وکمی به سمت جلو ومستقیم هدایتم کنه میتونم برنامه های تغییرمو عملی کنم.
    نتیجه دانشگاهم 2روز دیگه میاد ودوست دارم از نو شروع کنم.نمیدونم چی میشه اما از خدا خیرمو میخوام.

    دارم رو خودم کار میکنم صبرمو بیشتر کنم.
    یک سری کلاسها بود که قبلا میرفتم وخانوادم به خاطر مذهبی بودن کلاسها نارضایتی زیادی داشتن.
    اونا میگن باید همه کارو درحد تعادل انجام بدی ونباید خودتو درگیر مذهب کنی وهمینقدر هم خیلی زیادی یاد داری. اما اون کلاسها باعث آرامش بیشترم شده بود چون بیشتر افراد اونجا مومن ومهربون بودن.
    خانوادم فقط چادرمو میبینن فکر میکنن خیلی مومنم اما من اگر چادرمو بزارم کنار هیچکدوم ازاخلاقام به یک آدم مومن شبیه نیست.

    من که با خودم تعارف ندارم.خداهم به اعمال من آگاهه.پس نمیخوام خودمو گول بزنم.باید کمی بیشتر به ایمان قلبی برسم.
    این ایمان قلبی رو هیچ جایی به اندازه اون کلاسها به دست نیاوردم اما مساله اینجاست که نمیتونم از خانوادم مخفی کنم ونمیدونم چطور میتونم با تمام حرفاشون کنار بیام وکلاسهارو برم؟
    حتی مامانم همیشه میگه تو خوبی لازم نیست کلاس اخلاق یا کلاس دیگه ای بری.خودتو خسته میکنی.
    اون اصلا نمیخواد من از پیشش برم.وقتی دوروز میرم دانشگاه وبعد تعطیلم میگه بمون تو خونه تو چه نیازی داری خودتو خسته میکنی؟
    همین خستگیمو بیشتر میکنه.چون انرژیم زیاد میشه واز این رفتو آمدا خوشحالم چون جون دوباره میگیرم اما وقتی به کرات مخالفت میکنن حس میکنم دائم میخوان کنترلم کنن ونمیزارن آزاد وراحت باشم.اونوقته که صبرم لبریز میشه ومیگم به من چکار دارین بزارین زندگیمو بکنم.اگر از من مطمئن نیستید که بگیدکجای کارم اشتباست؟اگر هم نه که بزارین سرم تو لاک خودم باشه از زندگیم کمی استفاده کنم.
    من فکر میکنم مامانم از جدا شدن از من وحشت داره.حتی اگر ازش ناراحت باشم وبخوام چند ساعت باهاش حرف نزنم تا ناراحتیم تموم بشه میگه با من اینطور نباش میدونی که من دوستت دارم.خب منم انسانم.عصبانی که میشم باید یه کاری بکنم که همه میگن سکوت بهتره اما مامانم همین سکوتو دوست نداره ونمیزاره آروم بشم خودم بیام طرفش.همه فامیل هم میگن مامانت رو تو یه حساب دیگه میکنه.
    خب گاهی درک میکنم اما گاهی باعث میشه شادیمو از دست بدم.

    - - - Updated - - -

    سلام فقط خدای محترم امیدوارم دعای من در حق شما بگیره وخوشبخت بشید.
    نمیدونم چطوراز شما تشکر کنم.دانلود کردم ودیدم.
    درمجموع درمورد غم خوردن به دردم میخوره اما اون خانم مسائل منو نداشتن وفقط واسه دنیا ناراحت بودن.
    به هر حال اگر خدا هم کمکم کنه وکمی به سمت جلو ومستقیم هدایتم کنه میتونم برنامه های تغییرمو عملی کنم.
    نتیجه دانشگاهم 2روز دیگه میاد ودوست دارم از نو شروع کنم.نمیدونم چی میشه اما از خدا خیرمو میخوام.

    دارم رو خودم کار میکنم صبرمو بیشتر کنم.
    یک سری کلاسها بود که قبلا میرفتم وخانوادم به خاطر مذهبی بودن کلاسها نارضایتی زیادی داشتن.
    اونا میگن باید همه کارو درحد تعادل انجام بدی ونباید خودتو درگیر مذهب کنی وهمینقدر هم خیلی زیادی یاد داری. اما اون کلاسها باعث آرامش بیشترم شده بود چون بیشتر افراد اونجا مومن ومهربون بودن.
    خانوادم فقط چادرمو میبینن فکر میکنن خیلی مومنم اما من اگر چادرمو بزارم کنار هیچکدوم ازاخلاقام به یک آدم مومن شبیه نیست.

    من که با خودم تعارف ندارم.خداهم به اعمال من آگاهه.پس نمیخوام خودمو گول بزنم.باید کمی بیشتر به ایمان قلبی برسم.
    این ایمان قلبی رو هیچ جایی به اندازه اون کلاسها به دست نیاوردم اما مساله اینجاست که نمیتونم از خانوادم مخفی کنم ونمیدونم چطور میتونم با تمام حرفاشون کنار بیام وکلاسهارو برم؟
    حتی مامانم همیشه میگه تو خوبی لازم نیست کلاس اخلاق یا کلاس دیگه ای بری.خودتو خسته میکنی.
    اون اصلا نمیخواد من از پیشش برم.وقتی دوروز میرم دانشگاه وبعد تعطیلم میگه بمون تو خونه تو چه نیازی داری خودتو خسته میکنی؟
    همین خستگیمو بیشتر میکنه.چون انرژیم زیاد میشه واز این رفتو آمدا خوشحالم چون جون دوباره میگیرم اما وقتی به کرات مخالفت میکنن حس میکنم دائم میخوان کنترلم کنن ونمیزارن آزاد وراحت باشم.اونوقته که صبرم لبریز میشه ومیگم به من چکار دارین بزارین زندگیمو بکنم.اگر از من مطمئن نیستید که بگیدکجای کارم اشتباست؟اگر هم نه که بزارین سرم تو لاک خودم باشه از زندگیم کمی استفاده کنم.
    من فکر میکنم مامانم از جدا شدن از من وحشت داره.حتی اگر ازش ناراحت باشم وبخوام چند ساعت باهاش حرف نزنم تا ناراحتیم تموم بشه میگه با من اینطور نباش میدونی که من دوستت دارم.خب منم انسانم.عصبانی که میشم باید یه کاری بکنم که همه میگن سکوت بهتره اما مامانم همین سکوتو دوست نداره ونمیزاره آروم بشم خودم بیام طرفش.همه فامیل هم میگن مامانت رو تو یه حساب دیگه میکنه.
    خب گاهی درک میکنم اما گاهی باعث میشه شادیمو از دست بدم.

    - - - Updated - - -

    راستی اون آقا دوباره ایمیل فرستاده که سلام نمره من 19.5 شد از شما خیلی ممنونم که کمکم کردید...
    من اصلا کاری واسش نکرده بودم.نمیخوام حرفشو تفسیر کنم چون واسم مهم نیست.
    اما یک سوال دارم...
    اما باز نگید نگرانیت بی مورده.فقط خواستم بدونم اگر مردی ببینه از طرف همکلاسی همسرش ایمیل فرستاده میشه ممکنه بهش شک کنه؟این شک چطور برطرف میشه؟
    میخوام بدونم اگر ایمیلمو تغییر بدم بهتر نیست؟آخه فکر نمیکنم اون باز هم به حرفم گوش داده باشه.از این ایمیل آخرش معلومه.

    دوستان اگر جواب بدید ممنون میشم.

  20. کاربر روبرو از پست مفید earth تشکرکرده است .

    faghat-KHODA (سه شنبه 15 بهمن 92)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چه طور زندگی را عاشقانه کنم وعاشقانه نگه دارم ؟
    توسط سرگشته دوست در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 26 مهر 93, 14:11
  2. وعده خدا یا نقصِِ برداشت ما؟
    توسط hamed-kr در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: شنبه 08 شهریور 93, 10:10
  3. قو ل و قرارهاي من و همسرم و خلف وعده همسرم بعد از عقد
    توسط مريم بانو در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 20
    آخرين نوشته: چهارشنبه 04 اردیبهشت 92, 21:33
  4. خانواده ي شوهرم به وعده هاشون عمل نكردن ،چه كار كنم؟
    توسط عسلي در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: پنجشنبه 28 دی 91, 12:11
  5. موضوعای منتقل شده، به کجا منتقل شده؟!
    توسط میثاق در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 مرداد 91, 13:02

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.