سلام دوستان،
چقد خوب مینویسن و چقد از احساس تنهاییم کم میشه وقتی اینجارو میخونم، باورم نمیشه کسایی گ هرکز منو ندیدن چقد براشون مهمه ک حال من بهتر بشه،
ممنون جناب امین، من از قدیم الایام قبل اینکه شما صورتی بشین،نوشته های شما و خانم شیدا. خیلی به دلم مینشست و همیشه میرنین به هدف.
همینطور جناب باغبان و بقیه دوستان که خیلی دلسوزانه برام مینویسین، حقیقتا امشب ک وارد سایت شدم دیدم سه تا پیام دارم چشام اشکی شد و یه لحظه حس کردم زیادم تنها نیستم.
بهاره جون میدونم چی میگی، تجربه ش نکردم ولی میففمم، حالا فک کن کسی جلوت بود ک با خصوصیات اخلاقیش مهاجرت همیشه برات غیر ممکن غیر ممکن میشد، اونوقت این به حسرت همیشگی بر دلت نبود؟ مطمعننا هرروز بیشتر احساس سرخوردگی میکردی،
ولی خب باید این بهشت برینی ک برایم خودم از مهاجرت ساختمم خراب کنم، چون مث اینکه خیلیا با این ذهنیت رفتن و دیدن ک اسمان همه جا همین رنگیه.
میدونی، یه دوستی میگفت افسردگی یعنی همه چی برات بی اهمیت باشه
اضطراب یعنی همه چی زیادی برات مهم باشه
ولی وقتی بین این دوتا گیر کنی فاجعهس،
و من دقیقا همین لا کیر کردم.
اقای امین من میدونم کدوم حال دوستتونو میگین، من تحربه ش کردم، یه پستی دارم توی پیج اینستاگرامم ماله ۴ سال پیشه، شبی ک شوهرم با خونوادم اشتی کرده و من هنوز هزار تا مشکل دیگ داشتم، ا
اون شب با دوستم رفتم قدم زدم و باهم عکس گرفتیم و زیرش نوشتم:
"لحظه به لحظه زندگی رو میخوام، کمتر از لحظه هم داریم؟! اونم میخوام"
خوب یادمه حال اوم شبم، ولی دیگ نمیتونم به دستش بیارم،
هرروز صبح ک بیدار میشم میگم خدایا یه صبح دیگه؟ چطوری دلت میاد؟
امشب ک فک میکردم میبینم همسرمم بی تاثیر نیس،
نمیخوام دوباره برم سروقت مبحث شیرین شوهرداری... ؛:)) ولی حس میکنم خیلی دنیامون فرق داره،
امشب ک داشتم خبر خوش لاتاری برنده شدن دوستمو میدادم میدونین چی گفت؟؟
کفت ولش کن بابا امریکا چ خبره، بیا این عکسو ببین حال کن،
چن تا عکس بی تربیتی نشونم داد و غش عش خندید،
کلا نمیکم حال بدم تقصیر اونه
نمیگم مرد بدیه، برعکس خیلی مهربون و خوش قلبه و ویژگیای خوب زیادی داره،
، ولی الان مزید بر علت شده:
۱.شخص اول ضدحال زدن تو همه چیه، هرچیزی دوس دارم ان بدش میاد، عاشق مهمون بودم وبا هزار ذوق مهمون دعوت میکردم میاد میگه اه اینارو کی گفت بیاد؟
با هزار ذوق ساک میچینم بریم سفر و بریم طبیعت، از در میاد تو میگ اه بیرون چ خبره،مسافرت چه خبره، قلیون بیار بکشیم جلو تلویزن کیف کنیم
میرم بیرون تفریحم اینه کتاب بخرم،میگ پولتو میریزی دور این کاغذا چیه
میرممشاور ، میگ مشاورا دیونن خودشون حیف پول
هزاد جور فیلم درجه یک میگیرم با زیر نویس ببنیم، میگ اینا چیه سریال دل بذار بابا
من تو زندگیم برای فرار از دعوا تنش سعی کردم خیلی چیزارو دوس نداشته باشم، عاشق سفر بودم
عاشق معاشرت بودم،
جفتشو به شدت کم کردم که حالم بهتر بشه، و الان تقریبا دیگ از بین رفتن در من.
شما تصور کن، یه ادم ب قول شما هنری و اهل فرهنگ، شده عاشق یه ادم لوتی طور، ازینا ک سر در پیجش زده عشقم مادرم :))))
دوسش دارم، ولی خیییلی بهم سخت میکذره خیلی،
خیلی احساس تنهایی دارم
۲.خودش خیلی افسرده س، در ظاهر میگ میخندخ، ولی خیلی گره های شخصیتی داره،
وابستگیای مرض گونه ش ب خونوادش،
همهش غرق گذشته و خاطراتشه،
گریه های گاه بیگاهش ،
چن وقت پیش حرف خودکشی میزد،
اصلا حالش خوبنیست، ولی متاسفانه انقد سطحی و سنتیه ک به هیچ روشی تن به مشاور و روانکاوی و درمان نمیده.
گاهی حس میکنم باهاش تو دنیای کوچیکش که قد یه قوطی کبریته کیر افتادم.
سعی میکنم چیزی بگم کمکم کنه، گزینه کمک گرفتن پ مراهیهمسرم کلا بذارین کنار
ذهنم اشفته س ببخشید اگ از هر دری چیزی میکم
علاقه مندی ها (Bookmarks)