نوشته اصلی توسط
at6372
سلام دوستان..
بنده ۲۲سال دارم و شوهرم ۳۲ سالشه..اختلاف سنی زیاد و تفاوت فرهنگی که بینمون هست منو از زندگی خسته کرده..
من و شوهرم از دوشهر متفاوتیم..من اهل شمال و ایشون اهل جنوب..
حدود یک ساله که عقد کردیم و سه ماهه که خونه خودمون هستیم..تو این مدت خیلی اذیت شدم..شوهرم منو بخاطر کارا و رفتارایی که از روی جهل انجام دادم تحقیر و توهین میکنه.من اوایل ازدواج نمیدونستم چطور باید با یک مرد برخورد کنم و بخاطر همین رفتارای من اذیت شد..بارها ازش عذرخواهی کردم ولی بشدت کینه ای و هروقت بینمون بحث میشه اون رفتارارو تو سرم میزنه
بخاطر خونه ای که پدر ومادرش برامون خریدن هیچ کدوم از وسایل جهیریه رو نخرید و همه رو پدر و مادرم خریدن..
سر جهیزیه من کلی بهم توهین کرد و میگفت پدر و مادر خسیس تو اشغال ترین چیزا رو گرفتن..درصورتی که پدر من حتی پول قرض گرفت و برام درحد معتدل همه چیز خرید.ی سری چیزایی رو که خیلی کوچیک هستن مث جاقاشقی و اینجور چیزا نگرفتن و سر اونا مرتب بهم سرکوفت میزد و توهین به پدر و مادرم میکرد..
میگه از پدر و مادرت خوشم نمیاد و ادمای دغلبازی هستن..با این حرفاش و توهیناش دلمو سوزونده..
اصلا نمیتونه درکم کنه توقع داره مث ی زن ۴۰ساله باهاش رفتاز کنم..بهش میگم من ده سال از تو کوچیکترم اقتضای سن من با تو فرق میکنه میگه ربطی نداره ..
تو خواستگاری بهش گفتم الگوی زندگی من حضرت زهراس حالا همش توسرم میزنه میگه تو کجایی و الگوت کجاس..!!
در صورتی که همیشه سعی کردم دین و ایمانم برام ازهمه چیز مهمتر باشه..
از وقتی خونه خودمون اومدیم دوکیلو کم کردم انقدر که منو باحرفاش سوزونده..
هرجا میخوایم بریم باید التماسش کنم تا منو ببره..
هروقت دعوا و بحث بوده من بخاطر خدا کوتاه اومدم و رفتم سمتش و حتی دستشو بوسیدم اما اون حتی حاضرنیست عذرخواهی کنه
میگه هرکاز کردم خوب کردم..
حالا دیشب بهم میگه هیچ علاقه ای بهت ندارم و به هیچی پایبند نیستم..اگر بهت سخت میگذره برو خونه بابات
دارم از تنهایی دق میکنم..اصلا هیچ توجهی بهم نداره..دارم ازین کمبود محبت خفه میشم..
صدبار بهش گفتم به محبت و توجه تو نیاز دارم اما فایده نداره..خیلی مغروره..
باهیچکس نمیتونم درد دل کنم...چون میدونم هیچکس از اطرافیانم جز غصه خوردن نمیتونه کاری برام بکنه
پیش مشاور رفتم گفت باید با همسرت حرف بزنم که اونم بشدت مغروره و حرف حرف خودشه.
شما بگید من چکار کنم؟ دیگه کم اوردم
این روهم بگم که الان تو شهری که من هستم زندگی میکنیم چون شرط من برای ازدواج بوده و حالا هی تهدید میکنه که بریم شهر خودم
علاقه مندی ها (Bookmarks)