سلام خدمت همگی
دوستان اینجا در جریان تاپیک قبلی من هستن. مختصر بخوام یه توضیحی بدم من و خانمم سر مسئله ای که خودشم مقصر بود دعوامون شد من روش دست بلند کردم و اونم بعد از پنج هفته قهر، بالاخره بخاطر اینکه زلزله اومد و ترسیده بود، باهام آشتی کرد.
مطمئن نیستم ولی فکر میکنم شاید اثر اون دعوا و قهر هنوز توی رابطه مون مونده.
من شرایط فعلی رو سعی میکنم کامل توضیح بدم لطف کنید راهنمایی بفرمایید بعد از این باید چی کار کنم باهاش.


بعد از آشتی که رابطه مون یه ده روزی عالی بود. بردمش شمال و یک هفته فقط خوش گذروندیم کوچکترین نظارتی روی هیچ کارش نداشتم.. همونطور که اینجا بهم گفتین به خودم گفتم قرار نیست بچه بزرگ کنی و بذار چند روز خودش خوب و بدو انتخاب کنه.. حتی برای اینکه چه لباس گرمی بپوشه که سرما نخوره هم جلوی خودمو میگرفتم چیزی نگم فقط لباس اضافه برمیداشتم که هرجا سردش شد خودش بپوشه دیگه مستقیم دخالت نمیکردم... از شیشه ماشین تا کمر میرفت بیرون هیچی نمیگفتم قبلا به زور میکشیدمش تو و یه ساعت دعوا داشتیم آخرم قهر میکرد این دفعه هربار اینکارو کرد یا یه چیزی ازش میخواستم که خودش بیاد تو و مشغول بشه یا به یه بهانه میزدم کنار و کلا تو همه چی به همین شکل آزاد گذاشتمش... همه جوره با شیطنت هاش راه اومدم و خودمم باهاش همکاری کردم... محبت کلامیمو خیلی زیاد کردم که البته بیشتر غیرارادی و از سر دلتنگی زیادم از دوره قهرش بود خلاصه هرکاری کردم که خوشحال و راضی باشه به جفتمون خیلی خوش گذشت... اونم اون یک هفته تماسش با دوستاش و فامیلاشو کم کرد که کاش میشد همیشه اونجوری میموند.... در حد یک اخم هم مشکلی بینمون پیش نیومد و با هم هماهنگ بودیم و علی رغم آب و هوا همه چی فوق العاده عالی و شاد بود هرجا میرفتیم اصلا درها به رومون باز میشد نمیدونم حتی بتونم ماه عسل هم به این اندازه براش خاطره خوب بسازم.
خیلی مسافرت عالی ای بود و بعد از اون همه تنشی که هردو داشتیم برامون خیلی لازم و مفید بود. اعصاب من خیلی آروم شد، اضطراب خانمم هم فکر میکنم کامل از بین رفته. خداروشکر میگه دیگه کابوس نمیبینه و خوابشم درست شده. خلاصه با این حد استراحت و حس های خوب من فکر میکردم میتونم خودم بعدش باهاش به جاهای خوبی برسم و لازم نیست بیام دیگه وقت دوستان رو هم اینجا بگیرم.


بعد از سفر میخواستم راجع به دعوایی که داشتیم که باعث قهرش شده بود باهاش جدی صحبت کنم چون اصلا بعد از آشتی کردنش هیچ کدوم یک کلمه راجع بهش حرف نزده بودیم که از اینجا اوضاع خراب شد یا من خراب کردم نمیدونم. مهمترین خواستمم این بود که بعد از این بدون اجازه من جایی نره و اگرم حتی به هر دلیل مجبور شد و رفت حداقل ازم پنهون نکنه بهم راستشو بگه. خب من اینو حق خودم میدونم.
همه شرایطم سعی کردم مناسب باشه که استرس نگیره گذاشتم یه روزم از سفرمون بگذره و خستگیش بره و بعد خواستم صحبت کنیم که اصلا خوشش نیومد و بهش گفتم برام مهمه بدونم تو اون مهمونی کیا بودن گفت نمیشناسیشون و ازش خواستم اسم ببره، فقط چهار تا اسم دوستاشو گفت که اصلا یادم نمی اومد سه تاشون کی بودن و گفت برو از هرکی میخوای بپرس تو اون مهمونی فقط زن بوده... منم دیگه سخت نگرفتم گفتم باشه و من حرفتو باور میکنم این مسئله تموم ولی برای بی اجازه رفتنت و مخفی کاریت باید عذرخواهی کنی که خیلی بهش برخورد و گفت تو منو زدی من بیام عذرخواهی کنم و من داداشت نیستم میزنی تو گوشش میاد معذرت میخواد و یه ربع غرغر کرد و من هیچی نگفتم حتی گفت یه بار دیگه انگشتمو روش بلند کنم تا ابد باهام حرف نمیزنه!!! در حالی که قبلا میذاشت کاری میکرد من به عنوان هشدار یواش بزنمش همون در حد انگشتی نه زدن واقعی. دردش نمی اومد اصلا. الان فکر کنم منظورش اینه دیگه اون کارم نکنم.
مسئله عذرخواهی نیست و منم عقده عذرخواهی شنیدنش رو ندارم ولی چون قبول نمیکنه اشتباهشو نمیتونم بهش اعتماد کنم که باز اینکارو تکرار نمیکنه و این یکم اذیتم میکنه.
بهش گفتم بریم مشاوره نظر اونو بپرسیم ببینیم میگه تقصیر تو هم هست یا نه... میگه مشاورمون چون زنه طرف تورو میگیره من دیگه نمیام! در حالی که مشاور کامل مراعات حال اونو میکرد و مرتب به من توصیه میکرد ملاحظه شو بکنم و باهاش مهربون باشم.


سعی کردم بدون اینکه عصبانی بشم این چند روز در موقعیت های مختلف باهاش راجع به این مسئله حرف بزنم چند بار بهش گفتم حداقل عذرخواهی نمیکنی قول بده دیگه اینکارو تکرار نمیکنی که من خیالم راحت بشه بگو دیگه بی اجازه جایی نمیری که فقط میگفت باشه! بعد میگفتم قول بده هرچی اصرار میکردم بگه قول میده میگفت ولم کن گیر نده چرا انقدر دوست داری نبش قبر کنی! خب اگر باشه رو داره راست میگه دیگه چرا اینجوری مقاومت میکنه برای قول دادن؟


بهش میگم دیگه قهر نداریم قهر ممنوعه میگه بازم وحشی بازی دربیاری بدتر از اینو میبینی!!
کلا این چند روز از وقتی از سفر برگشتیم چون سر این مسائل حرفمون شده رفتارشو باز یه جوری کرده. بی احترامی میکنه. بهم تیکه میندازه. کاری میکنه نگاشم میکنم که یعنی این چه کاری بود میگه میخوای بیا منو بزن! یا مثلا بهش میگم دوستت دارم فقط میگه می تو! یا میگم من دیوونه تم میگه منم دیوونه خودمم در حالی که تا قبل این حتی تو همین مسافرت آخرمون جواب این چیزارو درست میداد. دارم باهاش حرف میزنم برمیگردم میبینم داره تلفنی با یکی حرف میزنه با اینکه میدونه من چقدر از اینکه وسط حرف من تلفن جواب بده بدم میاد! یا مثلا بهش میگم چرا از خونه فلانی زنگ نزدی من بیام دنبالت میگه روز درگیر جهاز خونه ی تو بودم شب میخواستم با دخترها مجردی حال کنم!! قبلا به این افتضاحی جوابمو نمیداد. یا بهش میگم ببین من این همه بهت محبت میکنم هرکار میخوای برات میکنم بازم میگی من قلب ندارم؟ میگه نه قلب داری خیلیم مهربونی فقط وقتی وحشی میشی بیشعور میشی!!!! بهش میگم این چه طرز حرف زدنه الان من چی کارت کردم تو یه جمله دوتا فحش بهم میدی میگه ببین باز داری بیشعور میشی!!! باز همون حرف زشتشو تکرار میکنه!
میدونم ممکنه این کاراش از سر لجبازی و حتی انتقام گرفتنش باشه ولی صبر منم دیگه حدی داره و نمیخوام هم این رفتارها عادتش بشه.



پریشب دیگه جدی بهش توپیدم و تقریبا دعوامون شد که بهش گفتم رفتار و حرف زدنتو درست نکنی منم مال خودمو عوض میکنم گفت هرکاری دوست داری بکن و من دیروز یه صبح تا شب باهاش حرف نزدم و جواب زنگ و پیامشو ندادم شب رفتم دیدنش کلی ژست و قیافه اومد برام و آخرم منو برای رابطه جنسی تهدید کرد.
میتونم از جریان دعوایی که داشتیم بگذرم و برام مسئله خیلی حادی نیست مقاومت کنه و قولم نده تکرار نکنه هرچند اذیتم میکنه ولی نهایتا خودم مجبورم بیشتر مراقبش باشم و غیرمستقیم کنترلش کنم ولی لازمه یکم حرف شنوی ازم داشته باشه و الان حس میکنم کلا کرک و پرم ریخته براش. قبلا میترسید سرش داد میزدم و رفتارشو درست میکرد الان چون خیالش راحته اینکارو نمیکنم و بهش گفتم اخلاقمو درست میکنم هرچی دلش میخواد میگه و هرکار میخواد میکنه.


بهش میگم تحت هر شرایطی و هرجایی که بودی باید از این به بعد موبایلتو جواب بدی وقتی من زنگ میزنم میگه مگه خودت جواب میدی میگم من سر کارم گاهی نمیتونم جلوی دیگران حرف بزنم میگه من از داداشت پرسیدم جواب اونو همیشه میدی فقط با من لجی! براش دلیل میارم که داداشم از من حرف رمانتیک نمیخواد و تلفنشم زیر یه دقیقه تموم میشه میگه منم دیگه ازت حرف رمانتیک نمیخوام! در حالی که پدر منو درمیاره اگه جلوی کسی باشم و پشت تلفن یکم رسمی باهاش حرف بزنم. میگم یه بار دیگه گوشیتو جواب ندی گوشیتو ازت میگیرم میگه بگیر میرم یه گوشی و خط جدید میخرم به همه میسپرم شماره مو بهت ندن!!

خب من چی کار کنم وقتی انقدر حاضرجوابه؟
تنها حرفی که کل این مدت گوش کرده راجع به رفت و آمدش در سطح شهر بود که بخاطر اوضاع مملکت و سرکشی هایی که داره میکنه مجبور شدم یکم تند باهاش حرف بزنم و ممنوعش کنم بدون من و پیاده یه جاهایی بره که این یه حرف منو فعلا این پنج شش روزه گوش کرده اونم چون بهش گفتم اگه بفهمم سرخود جاهایی که ممنوع کردم رفته و بازم منو پیچونده این دفعه رفتاری از من میبینه که کتکی که خورده کلا یادش میره و این دیگه خونه دوستش رفتن نیست و با این مسئله شوخی نمیشه بکنه. یعنی چون تهدیدش کردم گوش کرد. جاهایی که حق نداره بره رو هم روی نقشه براش بزرگ علامت زدم دادم دستش که نگه یادم نبود و مسخره بازی دربیاره ولی همین یه تندی رو بهش کردم و این صحبتمون هم زیاد طول نکشید چون بهش گفتم هیچ حرفی نمیخوام راجع به این مسئله بشنوم و باید فقط گوش کنه اونم مقاومت و لجبازی ای نکرد و پرونده ش بسته شد. ولی نمیتونم برای همه چی تهدیدش کنم و اگرم اینکارو بکنم تهدیدم دیگه بی اثر میشه چون برنامه ای برای اجرای تهدیدم ندارم و فقط اینجوری بهش گفتم که جدی بگیره قضیه رو و گوش کنه.



راجع به دوستشم که اصلا دیگه بهش چیزی نگفتم.


من یه حد متعادل ازش میخوام نه میخوام اونقدر بترسه ازم که باز دروغ بگه و مخفی کاری کنه نه انقدر به نظرش بی بخار بیام که جرئت کنه تهدیدم کنه و هیچ حسابی نبره. مشکل اینجاست که الان میدونه من چقدر مثلا قهر کردنش برام مهمه بعد منو با همین مسئله تهدید میکنه یا مسائل دیگه. از نقطه ضعف هام علیه م استفاده میکنه. چیزهایی که من صادقانه بهش گفتم.


فعلا چون تازه خستگی در کردم و از مسافرت اومدیم و تازه هم آشتی کرده قاطی نمیکنم سر کاراش ولی آدم صبوری هم نیستم زیاد و معمولا وقتی خیلی تحمل میکنم بعدشم بدتر عصبانی میشم و چون باید مراقب باشم دستمم دیگه روش بلند نشه نبایدم بذارم اصلا به شرایط قاطی کردن برسم. ولی کنترل رفتارش برام خیلی سخت شده چون من عادت داشتم دوتا داد میزدم سرش و اونم میترسید حرفمو گوش میکرد ولی الان دارم کنترل میکنم اینکارو هم نکنم و راه ملایم تری هم بلد نیستم که به حرفم گوش کنه. سعیم کردم به قول یکی از دوستان اینجا از در قلبش وارد بشم و با محبت بخوام مطیعش کنم که اصلا گوش نمیده و منو به هیچی حساب نمیکنه. لطیف ظریف تر از اینم بلد نیستم دیگه واقعا رفتار کنم. برام هم مهمه اطاعت کنه و طبق نظر مشاور بیشتر شخصیت سلطه گر دارم نمیتونم کلا بذارم هرکاری خواست همیشه بکنه.


الان نمیدونم چطوری باید باهاش رفتار کنم که هم ازم نترسه و مشکلی دیگه پیش نیاد هم به حرفم گوش کنه و درست رفتار کنه.


فقط لطفا در راستای همین مسئله ای که مطرح کردم و توضیحاتی که دادم اگر میتونید به بنده بازم مشورت بدین. اینکه من حق ندارم بخوام زنم ازم اطاعت کنه یا آدم خیلی بدی هستم که زدمش و توضیح باید بدم و ندامت و پشیمونی ای که باید در این مورد ابراز کنم مهم نیست برام اینجا و به حل مسئله م کمک نمیکنه. اونقدر که من اینجا ابراز پشیمونی کردم جلوی زنم نکردم. البته این نظراتم محترمه و منو به فکر میبره ولی واقعا الان کاربردی برام نداره. وقتی هم چندتا موضوع همزمان با هم مطرح میشن نمیتونم نتیجه گیری کنم و بدتر گیج میشم.

پیشاپیش ممنون از راهنماییتون.