سلام دوستان،

ممنون ميشم وقت بگذارين و منو راهنمايى كنيد.

من دختر و فرزند اول هستم، هميشه بچه درسخون، موفق و سر براهى بودم و به دليل روابط اجتماعي خوب و موفقيتهام هميشه بين خانواده و دوستانم محبوب بودم. اعتماد به نفس بالايى دارم و هميشه إحساس ميكنم كه قادر به انجام هر كارى هستم و به همين دليل خيلى تو كارهام موفق هستم.

راستش اين قضيه يكم برام دردسر شده چون با هر مرد حتى موفقى هم برخورد ميكنم همين كه استقلال و اعتماد به نفس منو مي بينه أولش خيلى خوشش مياد ولى بعد از يه مدت احساس ميكنم سر جنگ داره و انگار كه مى خواد ثابت كنه كه أون رئيسه با اينكه من خيلى رفتارهاى زنونه دارم و اصلا نمى خوأم چيزيرو ثابت كنم ولى إحساس مى كنم انگار كه أونا بخوان گربرو دم حلجه بكشن.
راستش سؤالم الآن در مورد اقايى هست كه يه مدت زياديه مىشناسمش. اين اقا خيلى تحصيلات و شغل خويا داره و از لحاظ ظاهر هم خيلى خوبه يعنى منظورم اينكه هيچ كمبودى نداره ولى اصلا اون خصوصيتهايى كه بقيه داشتن رو نداره. خيلى متواضع و صبوره و مى دونم كه منو خيلى دوست داره مخصوصا همين اخلاقايى كه گفتم.
حالا شايد بپرسيد مشكل چيه پس. دقيقا سؤال خودم هم همينه. اينكه هميشه مثبت و منطقيه انگار همهچى زيادى خوبه. نه بحثى، نه.هيچى همه چى عالى، فوق ألعاده فهميده، زحمتكش، اهل خانواده و كمك به هم نوع. تنها چيزيرو كه اذيتم ميكنه يكى اينكه ٣ سال كوچيكتره، قدس ٥ سانت از أيده ال من كوتاهتره ( مى دونم مسخرست) و ديگه اينكه چون پدر و مادرش جدا شدن حس مى كنم شايد زود به ادما وابسته ميشه ( البته اين فكر منه. هيچ چيزى نديدم).

حالا شما نظرتونو بگين لطفا. من خودم بعضى وقتها فكر مى كنم شايد من يه مشكل روحى دارم. البته خيلى كمالگرا هستم كلا. و يه چيز ديگه اينكه خيلى به اين مسائل فكر مى كنم و باعث ميشه روزى ١٠ بار تصميم مىگيرم باهاش ازدواج كنم و روزى ١٠ بار پشيمون ميشم و اين قضيه تو رفتارم باهاش خيلى تأثير ميذاره! كمكم كنيد لطفا. ممنون :)