سلام دوستای خوبم
من مدتیه که اینجا عضوم اما چون خجالت میکشیدم با آیدی خودم پیام بذارم و سوالمو طرح کنم یک ایدی دیگه ساختم . ازتون میخوام بهم راهنمایی بدید.ببخشید اگر طولانی میشه و ممنون از حوصلتون.

متولد 69 ام و مدت تقریبا 6 ماهه که با پسری به قصد ازدواج آشنا شدم که ایشون متولد 66 هستند. ایشون خیلی پسر خوبین از لحاظ اینکه توی این 6 ماهی که شناختمش اخلاق های خوبی داره و توی اخلاق تا به حال همه معیارهای مورد نظر منو داشته. و شاید یه دلبستگی هم ایجاد شده.

الان سربازن تا اسفند. لیسانس مکانیکه (من ترم دیگه انترن میشم). خونشون به ما نسبتا نزدیکه. هر دو خانواده کم جمعیتی داریم.ایشون وضع مالی خانوادشون خوبه. اما الان شغل نداره . پول نداره .( قراره برای ازدواجش پدرش بهش یه خونه بده و الانم ماشین داده.البته ماشین حق الزحمه کارش کنار پدرشه اخه از 14 سالگی با پدرش کار کرده.) .تازه میخواد کنکور ارشدو بده و برای تحصیلات (تا دکترا) راه درازی در پیش داره. ایشون از بچگی سختی کشیده و بزرگ شده. تافل داره.اختراع داره.
اخلاقش فوق العاده عالیه. حسود ،خسیس،بددل،خاله زنک، نیست.تا اینجا قابل اتکا بوده و اهل نماز روزه هست و خیلی خوش تیپن..من اولش که جذبش شدم واسه این بود که میگفت الگوی زندگیش یکی از شهداس. اصولا برای خودش طرز فکر داره.برنامه داره. باری به هرجهت و صرفا گذران زندگی به هر صورتی نیست. از جامعه اگاهه و جهت گیری سیاسی یکسانی داریم.با اینکه میتونه به زیردستاش زور بگه اما عادله و بین خودش و اونا تفاوت نمیذاره. نمیذاره دعوامون بشه و میتونه هیجان هاشو کنترل کنه (مثبت و منفی- مثلا کنترل عصبانیت -ول نکردن و رفتن در شرایط سخت). تا حالا از گل نازکتر بهم نگفته ( 2-3بار که من خواستم امتحانش کنم با حرف خودش عصبانیش کنم ببینم تو عصبانیت چه واکنشی نشون میده که بسیار احترام امیز برخورد کرد.. البته منم احترامشو نگه میدارم. ) مشورتاشو با من میکنه. تابحال منو تو غم و شادی و امتحان ساپورت کرده و کتاب میخونه تا روحیه خانم ها رو یاد بگیره.خداییش تابحال چیزی کم نذاشته.

اما جدیدا (چون دوست صمیمی من داره ازدواج میکنه و ذهن من درگیر این قضایا شده) احساس میکنم شاید برای ازدواج با من مناسب نباشه.

چنتا چیز ذهنمو مشغول کرده.
1-پزشک نبودن ایشون مهمه؟ آخه مثلا وقتی تو دوستام یکی میگه فلانی یه خواستگار داره مثلا متخصص قلب-ارتوپدی... عمیقا بهش غبطه میخورم. از طرفی به خودم میگم مهم آدم بودن و زندگی خوبه. نه صرف دکتر بودن ( اما مثلا اخلاق نداشتن، مثلا بد دل یا خسیس باشه). نمیدونم درست فکر میکنم یا نه؟؟؟؟
2- ایشون قدش 1-2سانت از من کوتاهتره و من تو رویاهام شوهر قدبلند دوست داشتم! برای تکیه کردن بهش.و الان مثلا با برادرم میرم بیرون افتخار میکنم اما با ایشون زیاد این حسو ندارم.
3-بعدش اینکه پدر و برادر ایشون نماز نمیخونن و خانوادشون یه کم از ما بازتره. اما ما همگی اهل نمازو ... هستیم.
4-ما خانوادمون تحصیل کرده اند و شغل های کارمندی دارن ولی ایشون خانوادش تحصیلات کمتری دارن.مثلا پدرش از یک شغل سطح پایین شروع کرده (گرچه برای تحصیل دانشگاه رفتن اما بخاطر خرج خانواده مجبور به ترکش شدن) الان وارد کار ساخت و ساز شده و وضعش خوبه. یعنی یه اختلاف فرهنگی این وسط بین دوتا خانواده ایجاد میشه. مثلا من یکبار فیلم ها و عکس های عروسی و ... اقوام ایشونو میدیدم زده شدم که تو دلم گفتم فامیلهای اونا کجا فامیل های ما کجا. مثلا میگم نکنه نو کیسه باشن و اون فرهنگ مناسب مد نظر منو نداشته باشن؟ (منت بذارن و ... گرچه خودش الان اصلا اصلا اینطور نیست)
5- ایشون خانوادش روحیه مردسالارتری دارن تا ما و ایشون هم همینطوره نمیدونم این ممکنه مشکل ساز بشه یا نه.
6-احساس میکنم شاید در اینده رابطه ما از همسری یکنواخت شه و به خواهر برادری تبدیل شه.(یعنی یکنواخت) شاید چون ایشون زیاد هیجان رو بروز نمیدن و منم ادم آرومی ام .شاید چون اونام زندگیشون عادیه و من همیشه فکر میکردم بعد ازدواج خیلی فرق داره و آدم کلا متحول میشه و ... اما دیدم نه اونام مثل مانو مثل همه آدم هایی که تو مترو و اتوبوس میبینم .

ایشون آینده خوبی داره اما الان واقعا نه. من اگر ایشونو بخوام (گرچه الان هم اعلام میکنه که تا 2-3 ماه دیگه که سربازیش تموم شه میتونه بیاد چون چنتا پیشنهاد کاری داره که بلافاصله بعد سربازی و کنکور ارشد مشغول میشه) باید حدود 2-3 سال صبر کنم. تا حداقل فوقشو بگیره . کارش استیبل(با ثبات) شه. پس انداز کنه و ... (که خانواده من راضی شن. اخه براشون تحصیلات مهمه).
از طرفی ایشون به قدری به قدری انسان اند که دلم نمیاد این مدتو به قولی بذارمش تو آب نمک که ایشون باشه و اگر شرایط مناسبش ایجاد شد( مثلا پزشک ) ازش خداحافظی کنم. تازه از کجا معلوم بعد 2-3 سال خانوادش از من خوششون بیاد( یا بالعکس) وضربه روحی نخورم؟

ازطرفی چون متاهل ها میتونن قبل از رفتن به طرح پزشکی که 2 ساله یکبار امتحان تخصص بدن و اگر قبول شن طرح نرن ، این وسوسه منو اغوا میکنه که زودتر ازدواج کنم تا اون 2سال هدر نره و شاید یه رشته خوب قبول شم.اما بعد میگم بخاطر 2سال زندگیتو خراب نکن و عجله ای تصمیم نگیر؟؟؟

اینم بگم من تا به حال خواستگار دکتر نداشتم (با2-3نفر پزشک که معرفی شدن در حد 1جلسه (بیرون خونه) صحبت کردم و در اصول مشکل داشتیم.). چهره ام خیلی معمولیه. همه میگن بعد تخصص تازه سروکله خواستگار خوب پیدا میشه عجله نکن.ولی خوب نیاز روحی خودم هست .یه کمی حسودیم میشه به دوستانی که دارن ازدواج میکنن و دیدن خوشبختی اونا.

از یه طرف میگم مگه چنتا پسر دکتر متخصص هست که سنش به تو بخوره .مثلا شغل و خونه و ماشین داشته باشه و اخلاق های مورد نظر تورو داشته باشه؟قدش به تو بخوره.خانوادش به تو بخوره.میزان مذهبی و سیاسی و پاکی و وفاداری اش به اندازه قابل قبول تو باشه و ... و از تو خوشش بیاد!

نمیدونم نمیدونم واقعا گیجم.
برا همین گفتم تکلیفمو با خودم روشن کنم. میخوامش یا نه؟ چطور این رابطه رو برنامه ریزی کنم؟
ممنون میشم راهنماییم کنید.