به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

موضوع: عذاب وجدان

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 96 [ 21:02]
    تاریخ عضویت
    1396-10-08
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 20.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عذاب وجدان

    سلام . امید وارم کسایی که این متن رو می خونن شاد و سلامت باشن چیزی که من لااقل از دوران راهنمایی دیگه حتی حس کردنشم یادم نیست . خواهشا اونایی که حوصله دارن متنو بخونن چون بلنده . ببخشید اگه نوشته هام یه موقع خیلی درست و حسابی نبود اخه دیگه اعصابی برام نمونده فقط اینا رو می نویسم چون دارم دق می کنم از بس تو خودم خفش کردم . لابد با خودتون میگید این کدوم بدبختیه این جور شروع به نوشتن کرده . من پسری هستم که تو خوانوادمون نه کسی مریضی داره و نه مشکلات مادی داریم پدرم کارمنده اما درامدش زیاده . رییس یه اداره تو یه استان به همین خاطر هیچ وقت مشکلات مادی نداشتیم تا الان که 28 سالمه هم برام خونه خریده هم ماشین . تو دوران دبستان تو سه مدرسه متفاوت درس خوندم که غیر انتفاعی بودن و سطح بالا . تو هر سه تاشون هر پنج سال ابتدایی شاگرد اول بودم . تو دوران راهنمایی از مدرسه نمونه دولتی قبول شدم . سال اول شاگرد اول شدم . سال دوم مشکلاتم شروع شد نمی دونم دلیلشم چی بود اما از اون موقع تا حالا هر دردی می کشم ولم نکرده . من تو روابط اجتماعی عادی بودم . نه ادم منزوی بودم نه ادم خیلی اجتماعی . بدبختی از اونجایی شروع شد خودمو با همه مقایسه کردم . تا این موقع که خودمو مقایسه نکرده بودم تو زندگیم هیچ مشکلی وجود نداشت . وقتی افراد اجتماعی رو می دیدم از خودم بدم می اومد در صورتیکه خیلیا مثل من بودن . یواش یواش اعتماد به نفسمم از دست دادم . بچه بودم نمی فهمیدم . هیچ وقت نه تو خونه چیزی گفتم نه پیش مشاور رفتم که ای کاش می رفتم . سال دوم رو تموم کردم بازم شاگرد اول شدم . اما تو سوم راهنمایی هم اعتماد به نفسم شدیدا کاهش پیدا کرد و هم بیشتر خودمو با همه مقایسه می کردم و احساس حقارت . درسته این مقایسه تو اجتماعی بودن نباید اینقدر رو من تاثیر می ذاشت اما کار خودش رو کرد . دیگه حوصله حرف زدنم نداشتم نمی دونم شاید دلابل روانشناختیه دیگری هم تو تشدید این مسیله دخالت داشت که من نمی دونستم شاید افسردگی بود ولی نمی دونم . تو سال سوم افت تحصیلیم زیاد شد نتونستم تیزهوشان قبول شم در حالیکه از خیلی از اونایی که قبول شدن درسم بهتر بود . از نمونه دولتی قبول شدم . مشکل همچنان با من موند تا دوران دبیرستان شدیدتر شد افت تحصیلی بدتر شد . اصلا دیگه نمی تونستم تست بزنم . اصلا تمرکز نداشتم . حوصله مدرسه رفتنم نداشتم . بدبختیه دیگم شروع شد . باور نمی کنید اما بعضی وقتا خودمو با بقیه مقایسه می کردم به خودم فحش می دادم بعضی وقتا بغضم می ترکید گریه می کردم . بعضی وقتا از حال خرابم خندم می گرفت انگار دیونه شده بودم .یه چیزی هم خیلی منو اذیت می کرد قدم بود انگار رشد قدم متوقف شده بود منی که قدم از 70 درصد هم وسن وسالام بلند تر بود حالا از 70 درصد پسرای مثل خودم کوچکتر بودم . اعتماد به نفسم خیلی کمتر شده بود . کنکور همینطوری الکی دادم رفتم ازاد برق خوندم . نه پشت کنکور موندم نه چیزی . تو دوران دانشگاه عین دبیرستان بود همین روحیات همون افکار خونه خراب کن . بعضی مواقع منی که 20 سال داشتم باور نمی کنید از حرص و بغض گریم می گرفت . اصلا انگار تو حال زندگی می کردم . نه فکر اینده بودم نه چیزی خودمم نمی دونم چرا . هر روز زندگیم عذاب می کشیدم به خاطر این مسایل بی خودی که گفتم . شروعش بیخود بود ولی دیگه تبدیل به مرض روانی شده بود . اواخر دوره لیسانس بود اعتماد به نفسم اینقدر کم شده بود که فکر می کردم هر کی به من نگاه می کنه منو مسخره می کنه یا در مورد من حرف می زنه . یواش یواش حتی هنگام صحبت کردن هم صدام می گرفت یا نفس نفس می زدم چیزی که قبلا اصلا وجود نداشت . تو دوران راهنماییو دبیرستان چند بار مقاله ارایه داده بودم بدون هیچ تپق زدن یا استرسی . اما حالا حتی ساده صحبت کردن هم برام شده بود درد . گاهی حرف های مهم رو با ادم های مهم راحت وبدون استرس می زدم اما می دیدی تو خیابون دارم نوشابه می خرم یهو نقس نفس زدنم شروع می شد . بعد خدمت سربازی بدون هیچ فکرو خیالی و اینده نگری همینطوری رفتم ازاد ارشد برق خوندم . ارشدم 4 سال طول کشید یعنی خودم طولش دادم فقط با خودم درگیر بودم و با استرس . منه احمق حتی یه بار خواستم برم پیش مشاور یا روانپزشک . شماره هم گرفتم اما وقتش که شد نتونستم . الان یک سال از زمانی که ارشدم رو تموم کردم می گذره . تازه می بینم چه بلایی سر خودم اوردم . نمی دونم چیگار کنم . همه مشکلات روحی و روانی رو دارم . استرس - نفس نفس زدن هنگام صحبت - عذاب وجدان - حسرت روزهای گذشته - گریه و ختده از ناراحتی - کافیه تنها بشم با خودم حرف می زنم اونم همش سرکوفت - حواس پرتی - باور نمی کنید گاهی میرم دنبال چیزی جلوی چششمه اما نمی بینمش یا میرم دنبال یه چیزی از پله ها میرم پایین عوض اینکه اون چیز رو بردارم یه دو دور انباری رو می گردم یهو یادم میفته اومدم مثلا دنبال بطری اب . گاهی دوستام با من حرف می زنن اول جملرو می شنوم بقیشو نه - می خوام کتاب بخونم اصلا تمرکز نمی تونم بکنم - خندتون می گیره میریم فوتبال بازی کنیم یارکشی می کنیم . همه با سرعت بازی می کنن توپ میفته دستم می خوام به یکی بدم باید پیداش کنم قبلا اصلا اینطور نبود و راحت بازی می کردم انگار سرعت پردازش اطلاعات مغزم افت کرده . خیلی بی حال و همیشه خستم . کار ها رو به ارومی انجام میدم به طوری که طرف میگه چقدر کندی - صبح ها از ساعت 6 پا میشم دیگه خوابم نمی بره . همش تو فکر اینده گندی ام که برا خودم درست کردم . اون همکلاسیایی که کنار من نشسته بودن بعضیاشون شدن پزشک در صورتیکه من از اونا بهتر بوذم . یه عدشون دکترا خوندن . تو امتحان دکترا شرکت کردم اما نمی تونم سوال حل کنم اونقدر طول می کشه به یه سوال چواب بدم که وقت می گذره تو دو ساعت می بینی فقط 15 تا سوال حل کردم .
    خیلی نا امیدم . دارم دیوونه میشم . همه هم سن و سالا و دوستام ازدواج کردن موندم من . خانواده و دوستام میگن ازدواج کن اما از دردام خبر ندارن و با این وضع چطور برم یکی دیگرم بدبخت کنم . الان یه مشکل دیگه هم دارم به شدت کمال گرا شدم یعنی از همه چیز بهترشو می خوام . عذاب وجدان داره دیوونم می کنه می خوام برم بشینم بعد 11 سال دوباره کنکور بدم یا قبول میشم از پزشکی یا همه چیزو ول می کنم میرم تا اخر عمرم یه گوشه ای بمیرم . یه اشنایی داشتیم دخترش خیلی خوشگل بود . من خودم شرایطمو می دونم می دونستم با این شرایط نمی تونم ازدواج کنم . هیچ وقت جلو نرفتم . اون دختر ازدواج کرد با یه پسری که تو تهران خونده بود و به خاطر تهران بودن دانشگاه تو یه سازمان دولتی استخدام شده بود . اصلا می شنوم یکی با درس خوندن به یه جایی رسیده خودم میام جلوی چشمام و عصبی میشم . نمی دونم چیکار کنم . می خوام برم روانپزشک . هی تو فکرم میاد اگه تو عقلتو بکار می بردی از فرصت هات استفاده می کردی الان می تونستی بری خواستگاری اون دختر . الان اعصابت به هم نخورده بود. حالا بدبختیه هی تو مغزم به خودم میگه اگه یه زمانی ازدواج کردی باید با یه دختری ازدواج کنی از اون خوشگلتر باشه . تو رو خدا ببینین خودمم می دونم این طرز تفکرم غلطه اما غیر این فکر می کنم بغضم می ترکه انگار شدم کوه غم که به خاطر گذشته ای که از دست دادم دارم خودمو مجازات می کنم . الانم واقعا نمی تونم تحمل کنم باید بشینم اونقدر بخونم بشم پزشک نتونم دیوونه تر میشم چون دیگه نمی تونم تحمل کنم . اخه چطور فرصتای قبلی رو جبران کنم . ببخشید سرتونو درد اوردم . اگه کسی این متن خسته کننده و طولانی رو خوند ازش تا اخر عمرم ممنونم چون این حرفا رو زدم یکم ارومتر شدم داشتم دق می کردم .
    لطفا کسی مشکلی مثل من داشته حل شده راهنمایی کنه . فردا میرم پیش روانپزشک چون دیگه تجمل زندگی کردن رو هم ندارم کاش می تونستم بمیرم . خدا نگهدارتون دوستان .

  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 28 بهمن 96 [ 09:37]
    تاریخ عضویت
    1396-10-07
    نوشته ها
    2
    امتیاز
    19
    سطح
    1
    Points: 19, Level: 1
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 4.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقای امیر
    امیدوارم حالتون بهتر باشه
    من متنتون رو خوندم.مطمئنم شما ادم ارزشمندی هستین.بهتون اطمینان.میدم اگه پیگیر مشکلتون باشید و به جای نا امید بودن و اندوه گذشته به اینده نگاه داشته باشید به بهترین های زندگیتون دست پیدا میکنید.
    گفتین فردا میخواین برین پیش روانپزشک.ما منتظریم نتیجه جلسه فردا رو از خودتون اینجا بشنویم.
    موفق باشین

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 96 [ 21:02]
    تاریخ عضویت
    1396-10-08
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 20.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام صبح اميد
    ممنون از لطفتون
    اگه خدا بخواد همه مشكلات حله

  4. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام امیر اقا
    تو خانواده کسی افسردگی یا وسواس داره؟

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 دی 96 [ 21:02]
    تاریخ عضویت
    1396-10-08
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    28
    سطح
    1
    Points: 28, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 20.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط esm نمایش پست ها
    سلام امیر اقا
    تو خانواده کسی افسردگی یا وسواس داره؟
    سلام به شما
    نه فقط عمه بنده يكم افسردگي داره اونم به خاطر شرايطي كه تو زندگيش پيش اومده . من خودم قبلا حدود ١ سال به چيز هاي نجس وسواس داشتم اما برطرف شده

  6. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 مرداد 00 [ 22:21]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    7,024
    سطح
    55
    Points: 7,024, Level: 55
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 126
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    36

    تشکرشده 169 در 79 پست

    Rep Power
    29
    Array
    میدونین وسواس و حالات افسردگی هر دو به دلیل اضطراب به وجود میان. اونقدر اضطراب زیاد و غیرقابل کنترل میشه که این شکلی بیرون میزنه. شما بنظر میاد اضطراب پیدا کردی که باید همیشه از همه بهتر باشی. این اضطرابها ممکنه از طرف والدین کمالگرا در بچه ها ایجاد بشه.
    من به همه ادمهایی که تو این حالات میچرخن ورزش رو خیلی خیلی توصیه میکنم.
    خودشناسی هم بهتون خیلی کمک میکنه. کتاب بخوونید٬ تو نت سرچ کنید. وقتی یواش یواش دلیل رفتارهاتونو بفهمید خیلی بهتر میتونید کنترلشون کنید. خدا رو شکر اوضاع مالی هم روبراهه٬ مشاوره رو ترک نکنید.

  7. کاربر روبرو از پست مفید esm تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (شنبه 23 دی 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.