-
مشکل با مدیر
سلام به همه دوستان
امیدوارم حال همگی خوب باشه
در مورد مشکلات و گذشته کارم و شرایط محیطی کارم قبلا توی یه تاپیک دیگه گفتم اما برای مشکل جدیدم تو محل کار نیاز به راهنمایی دارم.
این چند وقته خیلی سعی کردم آروم تر باشم و کمتر حرص بخورم و یا نگران باشم اما شاید تعجب کنید که حتی خودمم نمیدونم این آرامشم ظاهریه یا واقعی، چون هنوزم خیلی جاها ناراحت و نا امید میشم. سعی کردم زیاد مسائل رو جدی نگیرم اما بازم گاهی همه چی اوج میگیره و من همون آدم سابق میشم.
از اون زمانی که مدیرم تو رقابت تنگاتنگ من و همکارم، همکارم رو به عنوان رئیس من انتخاب کرد و من خیلی سرخورده و بی انگیزه شدم، به مرور رابطه من با مدیرم بسیار بسیار کمرنگ شد. جوری که منی که هر روز با مدیرم کارهای زیادی رو هماهنگ میکردیم حالا شاید هفته ای یه بار همدیگرو میدیدیم و ایشون گزارش کار من رو از رئیسم میگرفتن یا شاید تو جلسه ای صحبتی کوتاه راجع به پروژه ها.
الان حدود دو سه ماهه که ساختمون کارمون عوض شده و سالن کار ما دقیقا کنار اتاق مدیرمون اومده و به صورت تصادفی و باز تو جلسات همدیگه رو میبینیم. تو این مدت متوجه شدم که احساس درونیم نسبت به مدیرم خیلی تغییر کرده و حس احترام سابق جای خودشو به حسی شبیه حس تنفر داده.
در هر برخورد بسیار سردم و خیلی وقتا توی خیابون حتی انگار ندیدمش از کنارش رد میشم و کوچکترین عذاب وجدان و حس خجالتی هم پیدا نمیکنم.
مدیرمم دقیقا متوجه این مسئله شده و چیزی به جز صحبت های کوتاه جلسات و بی محلی های گاه و بی گاه، رابطه دیگه ای نداریم.
مزایای این رابطه اینه که در واقع مثل گذشته نمیتونه منو به بهانه پیشرفت شغلی گول بزنه و کارهای خودشو بندازه گردن من!! اما خیلی وقتا حس میکنم توی تعریف پروژه ها کاملا نادیده گرفته میشم و همکارای منم که همگی مرد هستن و پروژ های خوب رو به واسطه دوستی با رئیس جدید بر می دارن و پروژ های سطح پائین و حتی خطرناک رو با اینکه من تنها خانم اینجا هستم گردن من میندازن.
وقتی که کمی اعتراض میکنم میگن آقای فلانی و فلانی درگیر اون پروژه ها هستن و وقت ندارن.
همکارا و رئیس حال حاضر در واقع گروه رقیب چند سال پیش هستن که با گروه ما (من و تمام همکارانم که الان همشون خارج از ایران هستن) رقابت داشتن و فقط من موندم. از طرفی رابطه ام با مدیرم همونجوریه که گفتم و اصلا نمیتونم رو کمکش به عنوان مقام بالاتر حساب کنم.
انقدر گیجم که حتی نمیدونم آیا همه این مسائل توهمه یا ایراد از خودم و بی انگیزه شدنمه؟
اما میدونم که اینجا شرایطش خیلی خوب نیست چون نیروهای جدیدی که از سال پیش گرفتن هم دقیقا نظر من رو بعد از یک سال کار کردن دارن با این تفاوت که اونا امید و انگیزشون به عنوان نیروی جدید بیشتره و من یه نیروی شکست خورده ای هستم که شش ساله اینجام.
به نظرتون رابطمو با مدیرم بهتر کنم؟ با اینکه خیلییییییی خیلیییییییییی برام سخته و حاضر نیستم دیگه کوتاه بیام
-
سلام دوست عزیز
اینکه با مدیرتون با سردی برخورد می کنید یا نشون می دید که بی انگیزه هستید کاملا غیر حرفه ایست . می دونم خیلی سخته منم مشابه شرایط شما رو داشتم تنها خانم در محل کارم هستم با این تفاوت که مدیر من هم خانم هستند و در خیلی از موارد انگیزه کشی می کردند . مشکل من با صحبت مستقیم با خود ایشون و البته یه جنجال حسابی بین من و مدیر و مقام بالاتر برطرف شد . گاهی مدیرها نمی دونن از چی ناراحتی و یا چی می خوای. اگه مدیرت فردی هست که به حرفت گوش می ده درخواست یک جلسه خصوصی داشته باش و شرایطت رو بگو و خواسته هات رو بگو و علت بی انگیزه شدنت رو بگو و گوشزد کن که تو نیروی 6 ساله اینجایی و تجربه داری. بگو می خوای پیشرفت کنی و رزومت رو قوی کنی و پروژه های خوب برداری .
اگر این جواب نداد ظاهرت رو حفظ کن نشون نده ناراحت یا بی انگیزه ای این اصلا حرفه ای نیست . همان پروژه هایی هم که بهت سپرده می شه به خوبی انجام بده و در رزومت قید کن و با افتخار روش کار کن چوری که همه فکر کنن تو نباشی پروژه می خوابه . کلاس زبان و ورزش برو و از وقت خارج از کارت استفاده کن . خودت رو انقدر قوی کن که بدونی اگه حتی یه روزی از این شرکت رفتی جای بعدی به عنوان مدیر استخدام می شی. تو فیلد خودت بهترین شو و به تشویق و حقوق و رئیس بازی فعلا کاری نداشته باش فقط خودتو قوی کن . نهایتش انقدر خوبی که به یه مقامی می رسی یا نه اگه دیدی از همه بهتری از اینجا می ری البته باید ثابت کنی که بهتری ها همینجوری که همه می گن ما بهتریم.
موفق باشی
-
سلام و ممنونم برای جوابتون
در واقع به مدیرمون بی انگیزه بودنم رو نشون نمیدم فقط متوجه سردی روابط من نسبت به خودش حتی در نحوه سلام کردن شده و واقعا با اینکه از خیلی مسائل اینجا ناراضی هستم تمام پروژه های مربوط به خودم رو به خوبی انجام میدم و اصلا کار یا مسئولیت انجام نشده ای ندارم. خیلی وقته که دنبال پست و مقام نیستم حتی جالبه ترجیح میدم هیچ پستی نداشته باشم تا بتونم بیشتر روی کارهای فنی تمرکز کنم و بیشتر پیشرفت کنم اما متاسفانه پروژه های خوبی برام تعریف نمیشه.
خیلی ها بهم میگن تو دختری و نیازی نیست این همه کار کنی. از طرفی همکارای مرد خیلییییییی بیشتر از من کار میکنن، اغلب تا ساعت 10 شب میمونن و حتی روزهای تعطیل 12 ساعت کار میکنن. من در رقابت با اونا از این نظرها به خاطر شرایط خانم بودنم کم میارم(از 8 صبح تا 6 بعد از ظهر کار میکنم به نظر خودم کم نیست اما ظاهراً کمه!).
همین مسائل(کنار مسائل دوست بازی های رئیس جدید) باعث میشه پروژه های سطح بالایی به من ندن. البته این مشکل رو قبلا نداشتم و حتی با همین شرایط پروژه های خوبی رو کار میکردم اما با رئیس جدید شرایط فرق کرده، از اونجایی که میترسه گزارش کارش عقب بمونه پروژه ها رو واسه افرادی که 24 ساعت کار میکنن تعریف میکنه. از یه طرف بهش حق میدم از یه طرف نه!
کلاس های ورزشی رو سه روز در هفته بعد از ساعت کاری میرم. کلاس زبان هم دوره هاش تموم شده. یکی از ایرادای من اینه که حس کماگرایی بالایی دارم که توی تاپیک قبل هم بهش اشاره شد و با تمام قدرتم دارم سعی میکنم کنترلش کنم و حداقل در سطح معقول نگهش دارم واسه همین فکر پست و مقام رو از سرم فعلا و در شرایط حاضر خارج کردم. اینجوری آرامش بیشتری پیدا کردم ولی دوست داشتم زمانی که اینجا هستم پروژه های بهتری داشته باشم که زمانم مفیدتر باشه که نمیشه انگار.
از نظر پست و مقام خیلییییی از افرادی که توی بخش های دیگه هستن و سابقه کار و حتی تحصیلات پائین تری دارند بیشتر از ساعت معمول هم کار نمیکنن، مدیر و رئیس شدن اما من متاسفانه رقبای قوی دارم که حتی روزای تعطیل کار میکنن و فکر این مسائل رو باید از سرم بیرون کنم.
روزای تعطیل تو خونه رو پروژه هایی که میخوام کار میکنم هر چند زیاد فرصت نمیشه.
اصلا احساس پیشرفت کردن ندارم اینجا، در سطحی که میگید بتونم جایی دیگه ادعای یه فرد خیلی ماهر رو داشته باشم نیست، مخصوصا با شرایط اخیر.
-
شغل خوب رای خانم ها شغلی است که پاره وقت باشه و در هفته 3 روز با تایم ساعت کاری مثلا 8 تا 12
هنوز ازدواج نکردی ببینی با بچه با شغل با همسرداری چقدر سخت هستش که بتوانی جوابگوی همه مسائل باشی
این همه حرص زدن اخه واسه چی ؟
ایه همه اعصاب خوردی ؟
به نظرم هر چی کارت سبکتر باشد به مسائل شخصیت بهتر میرسی
هنوز گیر یک ادم نامرد نیفتادی که روزی هزار بار بخای به خاطر اون خدارا شکر کنی
دوست داشتی مدیری داشتین که حق نا حق میکرد هر جا به نفعش بود همون را اجرا میکرد
این روزها همه در سر پل عدالت در جا میزنند
خیلی راحت حق را پایمال میکنند یک اب روش میخورند
میدونی که ملت اسلامی هستیم متاسفانه در عجبم اگر ایرانی نبودیم چی میشدیم
-
من یه همکار داشتم خیلی اتفاقا برامون می افتاد که نا خوشایند بود مثل پزخواشگری مدیر سر مسائل و خطاهای جزئی که تقریبا همه یکبار به فکر استعفا افتادیم جز این همکارم . با بی خیالی کاریو که بهش می دادن نه به بهترین شکل شاید هم به بدترین شکل ممکن انجام می داد و بعد از 5 6 بار برگشت کارش بالاخره تمومش می کرد این در حالت نرمال برای بقیه 2 3 بار برگشت بود . به حدی آروم و بی خیال بود که پروژه های مهم رو ازش گرفتن و دادن به ما . وقت برابر با ما داشت اما پروژه های ساده و کارشو با آسایش انجام می داد از همه بیشتر مرخصی می رفت سر ساعت اتمام کار می رفت و ما می موندیم مثل شما تا 7 یا 8 شب کار می کردیم . می دونی آخرش چی شد ؟ ما موندیم با پروژه های سنگین و تکراری . در طی دوسال یه مسافرت درست و حسابی نرفتیم و حقوقمون فقط کمی با ایشون تفاوت داره . در آخر هم ایشون کارش درست شده که بره کانادا درس بخونه و ما موندیم و کارهای روتین و سخت . نمی خوام بگم کانادا خوبه ها اما هدفش این بود و کار خودشو کرد با فراغت بال و آخرشم به هدفش رسید حالا ما با این حجم کار نه می تونیم ادامه تحصیل بدیم نه زبان بخونیم نه چیز جدید یاد بگیریم و نه به مقامی قراره برسیم . پس عزیزم قصه نخور منم این همکارمو الگو قرار دادم هدفمو مشخص کردم و سعی می کنم خودم تلاش کنم نه اینکه منتظر بمونم بهم کار سخت بدن.
منم مثل خودت کمال طلبم و دقیقا می دونم چی می گی و مثل تو تو چنین شرایطی بودم و تصمیم گرفتم به هدفم نزدیک شم و از کارم برای زندگی کردن کمک بگیرم نه اینکه فقط بچسبم به کار و زندگی رو فراموش کنم. کارت باید تورو بسازه و به هدفت نزدیکت کنه اگه نه روش انجامشو تغییر بده. کارای سبک کن ولی مطالعه کن درباره رشتت مقالاتی که در رابطه با کارت می آد و هرچیزی که تورو رشد بده. پروژه رو از همکارات بپرس دربارش و خودت مطالعه کن.
در ضمن با رئیس جدیدت رابطه خوبی برقرار کن ازش سوال کن بهش پروبال بده و از دانشش کمک بگیر مطمئن باش اگه لایقش باشی به جاهای خیلی بالاتر از اون می رسی
-
سلام نسيم:72:
احساساتت را درك ميكنم. اما تنها راه حل تو برخورد حرفه اي هست و متاسفانه برخورد هاي احساسي الانت هيچ كمكي به تو نميكنند.
اما توصيه من به تو اين هست كه با توجه به سابقه كاري و تجربياتي كه داري و به خصوص از انجا كه توانايي و مهمتر استحقاق مديريت را در سطحي كه همكار رقيبت الان دارد در خود مي بيني، شروع به اقدام براي كار در شركتي ديگر براي پست بالاتر مديريتي كني. البته لزومي ندارد تا لحظه ترك محل كار فعلي كسي متوجه اين موضوع بشود. اگر موفق شدي كه خداحافظي مي كني و خلاص، اگر نه كه حداقل قدر موقعيت فعليت را بهتر متوجه ميشوي.
موفق باشي:72:
كامران
-
سلام به همه دوستان و ممنون برای راهنمائیتون
راستش علت اینکه میخواستم سر کار پروژه های بهتری داشته باشم این بود که خب من زمان زیادی از روز رو اینجا هستم. بخش عمده ی انرژی من از صبح تا بعد از ظهر سر کار میره، وقتی میرسم خونه بعد از انجام یه سری کارها واقعا حتی انرژی ندارم با کسی حرف بزنم و میخوابم، دوباره فردا صبح...
بنابراین زمان زیادی بیرون از شرکت نیستم اگه هم باشم فرض کنیم روزای تعطیل که خب آدم واقعا نیاز به کمی استراحت داره، نمیتونم خیلی انرژی بذارم چون یه مدت که روزای تعطیل واسه خودم تو خونه مطالعه میکردم احساس کردم بدجوری دارم افسرده میشم.
خودم دلم نمیخواست اینجوری کار کنم، شاید چون رشته ام هم مردونه است. زندگیم خیلی شبیه مردای عیال وار شده فقط شغل دوم رو کم دارم!
علت اینکه کلاس های ورزشی هم میرم همینه، که یه کم از نظر روحی و جسمی رفرش بشم و البته یادم بیاد که دخترم!
نمیخوام بگم اوضاع خیلی وخیمه نه اینطور نیست اصلا، اما خب زندگیم مردونه شده حتی شاید وارد رقابت های مردونه هم شدم.
راجع به بعد از ازدواج باید بگم اصلا دوست ندارم اینجوری کار کنم، شاید همون پارت تایمی که اسما گفت، شایدم اصلا کار نکنم.
مریم جان نظیر همکار شما رو من حدود 5-6 تا از همکارای سابقم داشتم، همونایی که گفتم همشون از ایران رفتن، یکیشون که شاهکار تر از بقیه بود و شاید حتی از همکار شمام زرنگ تر بود همینجا تو شرکت درس میخوند واسه فوق و فکر کنید در صورتی که روزی 12 ساعت سرکار بود ارشد هم بهترین دانشگاه قبول شد. البته بعد از اینکه مدیرا فهمیدن ازش خواستن که بره، اما خب اونم استفاده شو کرد! تازه مدارک زبانشو هم گرفت و برای استرالیا اقدامم کرد که هنوز پذیرفته نشده.
اینکه میگید هدفتون رو انتخاب کردید و کارو سبک تر کردید خوبه اما من نمیدونم هدفم چیه چون قصد ندارم واسه دکترا بخونم، از طرفی تعویض شغل اونم تو این شرایط و بعد از این همه سال سابقه آیا واقعا هدف یا کار درستیه؟
بعد از پرسیدن این سئوالا از خودم تصمیم گرفتم همینجا پیشرفت کنم و پروزه های بهتری انجام بدم تا هم تجربه کسب کنم هم دانش، اونم تو ساعاتی که انرژی دارم، که به همون مشکلی که گفتم بر خوردم. باور کنید اصلا آدم ناسازگاری نیستم، اینجا خیلی مسائل پیش اومد که غرورم له شد اما تحمل و سازش کردم گفتم حتما همه جا همینطوره. بهترین روابط رو بین همکارام دارم (البته به جز همون گروه رقیب که البته اونا هم وقتی میبینن من آزاری بهشون نمی رسونم درگیری بینمون ایجاد نمیشه)
روابطم با رئیسم بد نیست یه جورایی با اینکه برام سخته سعی میکنم احترامشو حفظ کنم اما علت سردی و بی تفاوتی با مدیر اینه که وعده و قول های زیادی داده بود و حسابی به اون بهانه ها چندین سال از من کار کشید و حالا .... فکر نمیکنم چنین مدیری شایستگی احترام داشته باشه. بی احترامی بهش نمیکنم اما کلا به عنوان یک مدیر خیلی از مسائلش برام مهم نیست. زمانی که خیلیا دارن چاپلوسی میکنن من به راحتی از کنارش رد میشم اما انتظار کمک هم مسلما ازش ندارم.
خلاصه اینه اوضای کار من که گاهی به شدت عصبیم میکنه و هر کی منو میبینه میگه واقعا کار واسه تو انقدر ارزش داره که اینجوری بشی؟!!! نمیدونم!