سلام دوستان.شب همگی خوش
دوستان اگه در جریان تاپیک قبلی من باشید میدونید که من در حال جدایی از همسرم هستم(بدلیل خیانت،فحاشی،دست بزن و ...). من الان با سه تا مشکل مواجه شدم که میخواستم از دوستانم کمک بگیرم.
همون طور که قبلا عرض کردم من و همسرم تو یک ارگان دولتی بزرگ، همکار هستیم.یعنی همدیگه رو نمی بینیم ولی گاها برای انجام برخی وظایف باید به واحد همدیگه بریم و طبیعتا همکاران مشترکی هستند که هر دوی مارو میشناسند.
این آقا کلا قصد اذیت کردن من رو داره و رضایت به طلاق نمیده.منم برای اینکه دلیل محکمه پسندی داشته باشم از طریق وکیلم مجبورم خیانت و باقی مشکلاتی که این آقا برام ایجاد کرده رو ثابت کنم تا بلکه قاضی رای به طلاق بده.
من تو این 5 ماهی که از خونه ایشون اومدم بیرون به همکارانم چیزی نگفتم.فقط برای کارهای استخدامم مجبور شدم به رییسم و مسئول کارگزینی که مدارک همسر رو ازم میخواستن، جریان جدایی رو بگم.
اما این آقا متاسفانه مثل خاله زنک ها به اکثر همکارانش گفته.خیلی چیزهارو هم به دروغ گفته و تهمت های خیلی بدی به من زده.اینکه این خانم هدفش از ازدواج فقط گرفتن مهریه بود،با یکی ارتباط داره و...یعنی خیانت ها و اشتباهات خودش رو داره به من نسبت میده.مدام نوشته های خیلی بد روی پروفایل تلگرامش میذاره مثلا متنفرم ازت خائن و...طوری که همکاران و فامیل هاش هم این نوشته هارو می بینند.
من در مقابل تمام حرکات و رفتارهای این آقا،سکوت کردم هیچ فیدبکی نشون نمیدم.و فقط روند قانونی قضیه رو از طریق وکیلم پیگیری میکنم.
همکاران من تا یک هفته پیش اطلاعی از این قضیه جدایی نداشتند.تا اینکه همکاران اون آقا به یکی از همکاران من که خانم مسنی هستش قضیه رو گفتن که مثلا بیان برای پادرمیونی.من نمیدونم واقعا اون حرفهای زشتش در موردم چیه و این پادرمیونی چه معنی ای میده.
این خانم همکار از اونجایی که با من رودروایسی داریم مستقیما با خود من صحبت نکردن و به یکی از همکاران گفتن که بیان با من صحبت کنند.اما چون من تا به حال به هیچ کس جریان جدایی رو نگفته بودم،این همکارمون هم خواستن اول مقدمه چینی بکنند تا من شروع به صحبت بکنم.به من گفتن چند ماهه خیلی روحیاتت تغییر کرده، خیلی تو خودت هستی .اگه مشکلی هست میتونم کمکت بکنم،واقعا حالت خوبه؟منم فقط گفتم ممنون خوبم و اگه کمکی بود حتما مزاحمتون میشم. چون واقعا حس و حال توضیح دادن به کسی رو ندارم. ولی بعدا خودخوری میکنم میگم کاش میگفتم تا حداقل در مقابل حرفهایی که اون آقا زده از خودم دفاع کرده باشم اما باز میگم نه ولش کن حوصله سوالات کنجکاوانه همکاران و خاله زنکی شدن قضیه رو ندارم.
این یه مشکل من هستش که واقعا باید چیکار کنم در مقابل این جور سوالات همکاران؟از خودم دفاع کنم؟هیچی نگم؟
سوال دوم من:من چندین ساله تو این ارگان مشغول به کارم و بعد از سختی های فراوان بالاخره دو هفته پیش موافقت استخدامم از تهران اومد به محل کارم.
همون طور که اطلاع دارید برای استخدام یه سری مصاحبه های عقیدتی انجام میشه.تو این مصاحبه یه حاج آقایی بودند که من الان از لحن صحبت ایشون و افکار مسمومی که در مورد من، تو ذهنش شکل گرفته به شدت عصبانی هستم.
تو این مصاحبه رییسم هم حضور داشتن و خیلی از من تعریف کردن .رو همین حساب این حاج آقا سوال خاصی از من نپرسید اما دو روز پیش منشی ایشون به من زنگ زده که حاج آقا میخواد شمارو ببینه.
رفتم دفترشون.مدام میگفت من خیلی برای استخدام شما سختی کشیدم مخصوصا با حواشی و مسایلی که با همسر سابقت داشتی استخدام شما تقریبا غیرممکن بود.دوستان شما فقط به این کلمه حواشی توجه کنید.انگار تو کل ایران فقط منم که دارم جدا میشم.
هی ایشون گفت من زحمت کشیدم ریش گرو گذاشتم.منم هی گفتم ممنونم بزرگواری کردین.لطف بزرگی کردین.
تا اینکه امروز منشی این حاج آقا بازم با من تماس گرفت و وسط صحبت هاش گفت خیلی من و حاج آقا پیگیری کردیم کار شمارو.منم گفتم ممنونم لطف کردین انشالله بتونم جبران کنم.که این خانم برگشت گفت دیگه جمله جبران میکنم رو نگو.حاج آقا میگه به منم یکی دو بار گفته.حاج آقا میگه منظورش چیه از این جمله؟؟؟!!!!
یعنی من با شنیدن این حرف مغزم سوت کشید.گفتم من اصلا یادم نمیاد به ایشون گفته باشم یا نه. الان به شما گفتم.بعدشم من منظوری ندارم.خلاصه هی این خانم گفت حاج آقا میگه گفتی.آخرشم گفت ولش کن اون دیوانه هستش.
یعنی من واقعا از اینکه یه جمله ساده من که اصلا یادم نمیاد گفتم یا نگفتم باعث ایجاد یه فکر مسموم و مزخرف تو سر یه شخصیت مثلا مذهبی شده به شدت عصبانی ام.حتی امروز تصمیم گرفتم به این خانم زنگ بزنم بگم من اصلا نمیخوام دیگه استخدامم رو پیگیری کنید و واقعا قید کارم رو بزنم.
سوال سوم هم اینه که:همون طور که عرض کردم تازه همکاران من از طریق اخبار خاله زنکی همسرم در جریان جدایی ما قرار گرفتند اما من چیزی نگفتم بهشون. چندین سال پیش یه آقایی مثلا به عنوان خواستگار با من تماس گرفتند ولی از اونجایی که خیلی آداب این کار رو بلد نبود من همون جا بهش گفتم دیگه با من تماس نگیرید.ایشون همون اول بسم الله گفتن میشه عکس شمارو ببینم؟بعدا من متوجه شدم یکی از همکارانم که خانم به ظاهر خوبی هستند شماره من رو به ایشون دادن.خلاصه دیگه این داستان تموم شد. تا اینکه امروز من همین همکار خانم رو دیدم و از سوالی که ازم پرسید فهمیدم که اینم از جریان جدایی من باخبره اما باز من چیزی نگفتم.
امروز عصر که من خونه بودم یه شماره ای چندین بار به گوشی من زنگ زده بود اما من نشنیده بودم.گفتم شاید دوستی فامیلی باشه زنگ بزنم ببینم چیکار داره اما یکم مکث کردم گفتم اول بببینم تو تلگرام عکسی چیزی داره شاید اصلا یه فرد غریبه هستش تا اینکه اسم و عکس همون آقایی رو نشون داد که چند سال پیش این همکارم معرفی کرده بود و بازم مغز من سوت کشید!!!!!
حدس میزنم کار همین همکارم هستش اما واقعا برام جای تعجبه این خانم با 52 سال سن چرا همچین کاری میکنه؟من هنوز رسما از همسرم جدا نشدم!!!
این سه تا موضوع در عرض همین چند روز من رو خیلی به هم ریخته.شدیدا احساس غمیگنی و عصبانیت دارم.از اینکه چقد قراره این نوع افکار مسموم رو که نسبت به یه خانم مطلقه وجود داره رو تحمل بکنم؟اصلا میتونم تحمل بکنم؟
چالش هایی که همسرم برام درست کرده و حرف هایی که پشت سرم میزنه یه طرف قضیه هستش،این بحث هایی که مطرح کردم یه طرف دیگه.واقعا دچار استیصال شدم.
من تو این چندین سالی که تو این ارگان کار میکنم خیلی بی حاشیه بودم.همیشه سرم به کار خودم بوده اما به خاطر خاله زنک بازی های همسرم اسمم افتاده سر زبونها.منم مثلا با سکوتم در مقابل همکاران نمیخوام اجازه بدم کنجکاوی بکنند.نمیدونم اصلا روشم درسته یا نه.
دوستان ممنونم که با حوصله به حرف هام گوش دادین،خواهش میکنم منو راهنمایی بکنید در مورد این موضوعات و سوالاتی که مطرح کردم.پیشاپیش ممنونم از همگی
علاقه مندی ها (Bookmarks)