به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 115
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقا behzzad خیلی ازتون ممنونم که وقت با ارزشتون رو برای مطالعه تاپیکم گذاشتید. وقتی گفتید مورد مشابه با شوهرم خیلی کنجکاو شدم تا تاپیکای شما هم بخونم تا هم با احساس مردی که همچین مساله ای براش پیش اومده بیشتر آشنا شم که شوهرمو بهتر درک کنم هم اینکه اگه نکته ای هر چند کمی شبیه هم شده برای بازسازی این رابطه از تو تاپیکاتون یاد بگیرم و اینکه چطور به آشتی رسیدید خداروشکر!!

    امیدوارم حرفام خدای نکرده زیاد باعث یادآوری خاطرات تلخ گذشتتون و یا اثرگذاری بدی نشه.. مشکل شما از جهت تشابه با همسرم راستش حس میکنم خیلی بغرنج تر

    بود و واقعا اونقدی که شما حق داشتید تو ناراحت شدن شوهر من محق نیست . با این حال من درک میکنم غرورش بد شکسته شده اما اگه توجه کرده باشید اون اومد به خونه ما و سر یه چیز بی ارزش یکدفعه آبروی ناموس خودشو داشت میبرد من کار برادرمو اصلااااااا تایید نمی کنم و تعجب کردم که شما هم به عنوان خواننده این تاپیک مثل شوهرم اینجور برذاشت کردید که من طرف برادرمو گرفتم دوس دارم بدونم چطور این برداشتو کردید از دیدگاه یه مرد که به همون شکل شاید من بتونم این برداشت اشتباه رو از ذهن همسرم پاک کنم

    من حتی تا چند هفته اول فقط با برادرم بحث میکردم و دعوا که تو تیر خلاصو به زندگی من زدی تو زندگیمو برا همیشه خراب کردی من الان چهار ماهه با برادرم با اینکه تو یه خونه هستیم حرف نمی زنم حتی با مادرمم حرف نمیزنم خیلی کم!

    آقا بهزاد من خیلی تو تاپیکاتون سعی کردم توجه کنم بفهمم چطور شما آروم شدید و برگشتید که شاید راهی برای زندگی منم باشه .جالبه که شما هم تو تاپیکای اولتون دقیقا مثه شوهر من خیلی خیلی قاطعاانه میگفتید که برنمی گردید به این زندگی و چون از اول خوندن گفتید که آشتی کردید خیلی امیدوار شدم که پس امیدی برا زندگی منم هس هر چند که آدما و زندگی ها با هم فرق دارن..
    بیشترین نقطه عطفی که بنظرم یدفعه باعث شد نظرتون عوض شه فکر میکنم برگشتن چند روزه همسرتون به خاطر درخواست تمکین بود که برای شما یادآوری کرد که چقد همسرتون رو دوس دارید و دلتنگش شدید در حالیکه تا قبل دیدنشون تو پستاتون به ظاهر کاملا یچیز دیگه میگفتید .. منظورم اینه وقتی آدما تو همچین ناراحتی هایی که پیش میاد همدیگه رو نمی بینن انگار اون احساس دوس داشتن ظاااهرررا میمیره و باید یه شرایطی فراهم شه تا دوباره کنار هم قرار بگیرن تا حس دوس داشتن زنده شه تا اون دوس داشتنه اون مرد رو ترغیب کنه به حفظ زندگیش
    که خب من واقعا الان این راه در دسترسم نیس

    یکم حرفام قاطی شد
    یچیز دیگه هم که گفته بودید منو یاد دلیل ازدواج شوهرم که بعد عقد بهم گفته بود انداخت .گفتید اصلا نمیتونم آزادش کنم بره چون نمیتونم تصور کنم روزی با کس دیگه ای باشه .شوهر منم گف میدونی 50 درصد اینکه با اینکه اهل ازدواج نبودم اما آخر ازدواج کردیم این بود که حتی نمیتونستم تصورشو کنم برای کس دیگه ای بشی .

    من حتی دو هفته بعد دعوا یجورایی سعی کردم این حساسیتشو یادش بیارم تا شاید اثر داشته باشه روش ..گفتم به بعد طلاق فکر کردی؟من جز تو به زندگی با هیج کس دیگه ای تا آخر عمرم نمیتونم فکر کنم .. میخوای تا آخر عمر تنها بمونمو به خاطراتمون فقط فکر کنم.. اون لحظه جمله ای گف خیلی تعجب کردم ..با یجور نفرتی گف ازدواج میکنییی تو همونی هستی که تو دوستی خیلی راحت بهم گفتی اگه تموم کنیم ینی برم با فلانی(یکی از خواستگارای خیلی سمجم که در جریانش بود) ازدواج کنم؟..
    اینکه حرفیو که من چند ماه اول اَشناییمون اونم وقتی خودش حرف جدایی زده بود یبار بهش زده بودم الان تو اون موقعیت تو ذهنش بود و با نفرتی گف حس کردم انگار کینه ازم داره..

    بگذریم..

    آقا بهزاد من پست Quality عزیز رو چندین بار خوندم از شما هم خواهش میکنم اگه با توجه به تجربه شخصی ای که داشتین از دید یه آقا و احساسات آقایون در همچین شرایطی اگه ممکنه براتون با جزییات بهم راهکاری برای ترمیم غرور و اقتدارش بدید یا اینکه چکار کنم عصبانیتش فروکش کنه.. برم سمتش ؟نرم؟ کاملا به حال خودش رهاش کنم؟ یا ازون راهکارهای شماره ای که گفتم بنظرتون کدوم تاثیرگذارتره مثلا اگه شما بودید

    چیزی که برام جالب بود تو مورد شما این خودتون بودید که تصمیم به برگشت گرفتید خانمتون باغث نشد.. و البته توصیه ها و راهنمایی دوستان تو تالار و پیگیری های خودتون در اینجا به نظرم خیلی رو شما تاثیر داشت رو شناخت خودتون و روحیات و بیشتر درک کردن خانومتون .. کاش همسر منم اهل اینکارا و وقت گذاشتن برای خود شناسی بود..و اینجا به حرف بعضی دوستان رسیدم که تا مردی قلبا خودش تصمیم به برگشت نگیره کارای تو هیچ فایده ای نداره ..

    در هر صورت خیلی خوشحالم که الان زندگی خوبی دارید.. ممنون از آرزوی خوبتون منم برای شما و همسر عزیزتون آرزوی زندگی پر از آرامش و عشق دارم..

    منتظر نظرات شما و دوستان هستم..

  2. 2 کاربر از پست مفید راه برگشت تشکرکرده اند .

    behzzad (سه شنبه 29 آبان 97), Quality (سه شنبه 29 آبان 97)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام خدمت خانوم راه برگشت و بقیه دوستانی که نوشته منو میخونن.


    متنم کمی وقت لازم داره. چون از چند جهت بهش پرداختم و در یه پست ارسالش کردم. ممنونم که وقت میزارید و میخونید.


    اول از همه صحبت کوتاهی با دوستان عزیزی که نظراتی در این تاپیک میزارن داشتم. صاحب تاپیک اینجا مشکلشو مطرح کرده چون میخواد حلش کنه . میخواد زندگیشو بسازه. تعمیرش کنه. آرامش و خوشبختی رو تجربه کنه نه اینکه خدای نکرده اسم مطلقه روش بخوره و گرفتار هزاران درد بدتر بشه و ما اگر میخوایم نظری ارائه بدیم باید در راستای درخواست و هدف و خوشبختی ایشون باشه نه اینکه ایشون رو پر از استرس کنیم و سوقشون بدیم به آینده سیاهی که معلومه چه اتفاقات بدی در اون میوفته. اگر ایشون جدا بشن در خوشبین ترین حالت ممکن با هر کسی بخوان زندگی کنن اون شخص هم مشکلاتی داره و همزمان مشکلاتی هم از بابت خانواده برای ایشون وجود داره. همیشه زندگی سختیهایی داره و تلاشهایی رو لازم داره و بحرانهایی در زندگی هست که باید حل بشه و چه بهتر که همین الان که منجر به جدایی نشدن و چندین سال از زندگی عقب نیوفتادن و ضربه های بیشتر متوجه ایشون نشده این کارو بکنن و بحران رو مدیریت کنن.


    اگر ایشون جدا بشن و شخص جدیدی با مشکلات جدیدی رو تجربه کنن ممکنه خارج از صبر و تحمل و زمان و فرصت برای ایشون باشه و همزمان باید ترمیم و عوارض و سو تفاهمات ناشی از جدایی رو در طرف مقابل و خودشون به دوش بکشن و این در خوشبینترین حالتشه و چه بسا خیلی خیلی بدتر هم ممکنه باشه.


    پس این تفکر که به ایشون بگیم همسرشون درست نمیشه زندگیشون درست نمیشه یا جدا شو یا جنگ کن و فلان نه تنها از اساس اشتباه و ظلم در حق صاحب تاپیکه بلکه وقتی که ایشون اگر خدای نکرده جدایی و مشکلات ذکر شده براشون پیش بیاد شما میرید دنبال زندگی خودتون و مسئولیت گفته هاتون رو قبول نمیکنید و ایشون به تنهایی باید با مشکلات عدیده دستو پنجه نرم کنن. پس بهتره همین زندگیشون رو درست کنن و بحران پیش اومده که از خیلی جهات هم مربوط به همسر ایشون نیست رو حل کنن . عزت ایشون هم در همینه نه جنگ و پاک کردن صورت مساله یا خدای نکرده طلاق.


    باهوش اون زنیه که همسرشو جذب کنه و بعد اون همسرو از روی عشق و همدلی و یکی بودن به زندگی و محبت و خواسته های صحیح ، لازم و نیاز خودش سوق بده و همراه خودش کنه.


    خوشبختانه صاحب تاپیک دانا و باهوشه و من مطمئنم درایت و عقل و خردمندی لازمه رو دارن که تصمیمات و نگرشهای اشتباه رو در پیش نگیرند و اطمینان دارم قادرند مشکلشون رو حل کنند و امکانش هم میسر هست.


    ------


    از دوست عزیزمون بهزاد هم ممنونم بابت نظر لطفشون و البته بخاطر نظر مفید و سودمندشون که انصافا خیرخواهانه و واقع گرایانه مسائل رو بیان میکنن نه از روی قرضی. البته دوستان دیگه هم قرضی ندارند. گاهی ما در مسائل گم میشیم و دچار سو تفاهم میشیم. بزارید واقع گرا باشیم و انسانی نگاه کنیم.


    دوستان گلم خواهشی مجدد ازتون دارم اینه که چون ما همگی قبل از هر جنسیتی انسان هستیم و موظفیم انسانی و نه جنسیتی به مسائل نگاه کنیم. چه بسا مراوده و خیر و مصلحت ما خیلی وقتها با در نظر گرفتن مسائل از نگاه فرا جنسیتی حل میشن.


    ------


    خانوم راه برگشت
    من در جریان تاپیک شما هستم. نوشته های شما و دوستان رو بخوبی میخونم. خواستم زودتر مطالبی رو مطرح کنم از طرفی کمی گرفتار بودم و از طرفی هم منتظر بودم که جدیت شما و واکنش شمارو ببینم و خوشحال شدم که زندگیتون رو دوست دارید و عاقلانه به موضوعات مینگرید و عمل میکنید. خوشحالتر هم میشم که در نهایت زندگیتون به روال عادی و آرامشتون برگرده و خبر خوشبختی و ارامشتون رو به ما هم بدید. البته این یه پروسه هست. مثل یه پروژه بهش نگاه کنید و صبور باشید.


    مطئن باشید مشکلتون قابل حله. چرا که نه. صد البته که وقتی قدم و تصمیم برای راه درست برمیداریدو نیتتون سالمه انشالله نتایج خوبی هم به مرور میگیرید و این حق شماست و زندگی شماست. چون شما مسیر ازدواج و حلال و سالم رو انتخاب کردید.


    بهتره اول از چند جهت ریشه یابی کنیم و از نگاه افراد دخیل در موضوع مشکلو بررسی کنیم و بتونیم به راهکارهای مناسب دست پیدا کنیم. صحبتایی که میکنم چیزیاییه که از تجربه بهم ثابت شده.


    وقتی دو نفر ازدواج میکنن و وقتی همو انتخاب میکنن کوله باری از ارزو و عزت رو برای خودشون ترسیم میکنن و البته حقشونه. اما گاهی بخاطر نداشتن آگاهی یا نداشتن مهارت حل بحران مشکلاتی پیش میاد که بشدت تو ذوقشون میخوره و حس خطر میکنن. ممکنه بعضی در صدد انتقام یا پاک کردن صورت مساله بر بیان در این حالت که این بشدت بدترین راهه. باید امتحانتونو پس بدید و مشکلو حل کنید. در اینصورت هم عزت هم استحکامتون هم آرامشتون خیلی محکم تر از قبل احیا میشه. طعم آشتی رو به هم هدیه کنید. اما با ضرافت و مقدمه


    مردها معمولا انتظارشون اینه وقتی من تورو انتخاب کردم ازت توقع دارم همیشه پشتم باشی و از اقتدار من حمایت کنی برام بجنگی. مردا هم برای پشتوانه عاطفی و حمایت هست که ازدواج میکنن اما اینو کمتر به زبان میارن. گاهی حتی انتظار دارن به نا حق حمایت بشن ( البته تایید نمیکنم اینکارو اما سعی کنید با درایت از این حالت بیرونش بیارید )


    حالا به هر طریقی وقتی همسر شما حق قدرت و مردونگی خودش و برخورداری از حمایت شما یا خانوادتون رو نابود شده ببینه براش اصل زندگی میره سوال. اولین واکنش خیلی مردها اینه که همه خوبیها و وضایف و تلاشهاش رو متوقف میکنه تا این حقش ایفا بشه ( که البته این نگاه مردها هم دچار اشکاله و مقداری خامه )


    در نهایت به نظر با استفاده از جذابیتها و احساسات تاثیر گذار زنو شوهر باید با هم یکی بشن غرورشونو برای هم کنار بگذارند هر دو و اگر لازم بود کمی با هم همفکری کنن تا از باطلاقی که اطرافیان براشون ساختن با کمک هم بیرون بیان.




    اینکه گفتید همسرتون قدم پیش نمیزاره و قدمی برای برگشت برنمیداره ممکنه از دو چیز ناشی بشه. یکی از شما و حمایتتون مطمئن نیست یا اینکه فشار مشکلات مختلف رو زیاد میبینه و خودشو ناتوان در حلش میدونه. اینجاست که بهش قول حمایت بدید و مسئولیتش رو گوشزد کنید اما با شیوه و مهارت اینکارو بکنید.


    طبیعیه همسر شما هم اشکالاتی در رفتارشون دارند ( مثل هر انسان دیگه ) مثلا عدم مدیریت کنترل بهران. نداشتن مدیریت حل بحران. که البته در شما هم دیده میشه. اما نگران نباشید. اصولا چون مردها عملگرا تر هستند ممکنه این رفتار یک نوع پوشش یا تضاهر برای رفع حس حقارتشون یا تقابل به مثل و ... باشه که البته راهشون درست نیست. من فکر میکنم اگر ایشون از شما مطمئن بشن شمارو از دعوا و کدورت خارج و استثنا میکنن و ایشون هم برای نجات زندگیشون میجنگند. ممکنه حس لجاجت ایشون هم تحریک بشه و مدام در یه چرخه منفی بیوفتید و از شما التماس و از ایشون فرار اتفاق بیفته که این رفتار هم از جانب هر دو شما نادرسته و باید در مسیر سالم وانکشنها و پیگیریتون رو پیاده کنید.


    من صلاح نمیدونم خودتون رو خار کنید یا التماسی کنید اما هر چقدر میتونید تلاش و فداکاری برای زندگیتون داشته باشید. چند تا جمله و روش صحیح ابراز و گفتگو رو که به ذهنم میاد بهتون میگم که میتونید بهشون بگید.


    من پشتت هستم تا آخرش. تو هم نزار اذیت بشم
    من زندگیمو دوست دارم. نمیخوام بخاطر اشتباه و نادانی دیگران از دستش بدم
    من درکت میکنم. ازت میخوام کمکم کنی تا هم زندگی خودمو هم عزت تورو حفظ کنم با کمترین خسارت.
    این زندگی ماست. ما خیلی وقته شروع کردیم. مال ماست. زندگی با تورو با هیچی عوض نمیکنم.
    اگه گاهی آرامشی دارم بخاطر اینه همیشه دوست داشتم تو همسرم باشی نه هیچکس دیگه. انتخاب من همیشه تو بودی. من انتخابمو کردم و پاس وا میستم. احتیاج به حمایتت دارم
    منو تو از هم جدا نیستیم. هر دودی به چشم تو بره به چشم منم میره. هر دودی به چشم من بره به چشم تو هم میره. خوشبختی ما در پشت هم بودنمونه
    باور کن این ماییم که باید با هم زندگی کنیم نه خانواده هامون. خیلیها هم که با خانواده هاشون خوبن اصلا فرصت دیدن همو نمیکنن. همه اینا بعدا بی اهمیت میشه بهتره پشت هم باشیم.
    من بدون تو نمیتونم مشکلو حل کنم. لطفا تو هم کمکم کن. من روی مردونگیت حساب باز کردم. منو بین خودت و خانوادم قرار نده.


    اون مردی که در مورد خواستگار قبلیتون صحبت شده بود جزء مواردیه که روح و روان مردو درگیر میکنه. حلش سخت نیست. بهش اطمینان بدید که از اون شخص بدتون میاد و شوهرتون رو دوست دارید
    اون مورد که وامتون رو به مادرتون دادید تا فقط همسرتون رو از بلاک دربیاره به نظرم اصلا جالب نبود و یه رفتار منفعلانه و سو استفاده هر دو از شما بود. اولا باید به همسرتون بفهمونید شبکه اجتماعی یا کلا هر شخص دیگه اونقدری اهمیت نداره که زندگیرو زیر سوال ببره چون خودم پشتت هستم. و قراره با من زندگی کنی نه خانوادم. من با حمایتم جبران میکنم. اگر به این مسائل اهمیت بدی به چیزی نمیرسی و درست نیست. وقتی شما وامتون رو به مادرتون واگذار کردید همین مورد همسرتون رو ناراحت میکنه و نه تنها فکر نمیکنه بخاطر بلاک شدنش اینکارو کردید بلکه فکر میکنه نادون یا ضدش هستید. وامتون رو از مادرتون مطالبه کنید.


    شما فقط همسرتون رو حمایت کنید اما زیاد هم زخمشو یاداوری نکنید. مثلا نگید مادرم بده برادرم بده. به اینطریق مجوز التهاب و تنش رو دارید براش صادر میکنید. زخمشو یاداوری نکنید. یه جورایی تلطیف کنید فضارو. مثلا بگید رفتارشون رو تایید نمیکنید.


    رفتار جراتمندانه داشته باشید و با خونسردی پیگیر باشید






    کاش میشد صحبتی هم با ایشون داشته باشیم . چیزی که به ذهنم رسید این بود به نحوی بتونید ایشون رو به این انجمن و این تاپیک دعوت کنید تا وارد صحبت بشن و بشه صحبتی هم با ایشون بشه کمی هم از بار فشار موضوع به تنهایی بر شما کم کنیم. و از طرفی هم راهی برای ارتباط هر دوتون بشه تا مشکلتون حل و در نهایت مستقیما خودتون بتونید با هم یکدل بشید و مشکلتون حل بشه.


    ----
    متاسفانه جو فرهنگی جامعه ما طوری شده که صحبت کردن از دخیل بودن شیطان در خیلی مسائل رو بعضیها به تمسخر میکشن. فکر میکنید شیطان دخیل نیست در زندگی ما؟ البته که هست.
    شما به وضوح دارید میبینید قبل از ازدواج به هر طریقی در هر دو طرف و اطراف و هزار جهت شیطان ترغیب وسوسه های اشتباه یا ایجاد رابطه نا سالم و غیره میکنه و خیلیهارو به نابودی و انزوا و مشکلات میکشونه از طرف دیگه وقتی دو نفر ازدواج میکنن و میخوان زندگی کنن بعد از ازدواج درست بعد از کمرنگ شدن نقش هورمونهای علاقه، شروع به تخریب و نابودی بنیان خانواده و انسانها و از بین بردن داشته ها به طرق مختلف و شروع به تخریب میکنه و از هزار جهت هجوم میاره. از درونت با تو حرف میزنه انگار خودتی و حرف خودته . اما نیست. خواست شما نیست. پشیمون میشید اگر انجام بدید. پس بهتره به این موضوع واقف باشیم و دست شیطان و بنده شیطان نباشیم و هوشیارانه کنترل زندگیمون رو خودمون به دست بگیریم. شاید دوستانی باشن از نظر اعتقادی یا ایمانی کاستی هایی داشته باشن و این صحبت منو سورآل یا تخیل فرض کنن اما این حقیقت زندگی ماست. حتی چند سالیه که سازمان بهداشت آمریکا ملاک سلامت اعتقادی و ایمان رو هم جزء ملاک های سلامت در نظر میگیره و صحت و تاثیرشو کاملا مهم میدونه. قبلا اینطور نبود و فقط سلامت جسم و روانی اشخاص ملاک بود اما مشکلات از جای دیگه ای میلنگید. حالا تحقیقات و نتایج ثابت کرده که این مسائل هم کاملا حقیقت داره و دخیله و لحاظ میشه.

  4. 2 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (جمعه 02 آذر 97), راه برگشت (چهارشنبه 30 آبان 97)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای Quality عزیز بی نهایت ممنونم از همراهی شما و وقت و دلسوزی و حوصله ای که صرف راهنمایی من می کنید.

    بله مسائلی که در بند های اول درباره بعد از طلاق گفتید دقیقا مواردی هس که بهش فکر کردم و همچین حسی دارم.

    ممنونم از لطفی که نسبت به من ابراز کردید. امیدوارم تو این راه به کمک راهنمایی های شما و دوستان همونطور باشم که شما فرمودید.

    دقیقا همونطور که شما گفتید بنظرم حل این مشکل مثه یه پروژه هست و یکباره حل نمیشه و کم کم از چندین جهت باید حلش کنم .که متاسفانه در این راه فقط پدرم کمی حاضره کمک کنه که ایشونم انتظار دارن با یک جلسه صحبت همه چی رفع بشه . اگه هم تنهایی اقدام کنم بازخورد خیلی بدی رو از طرف مادر همسرم و همسرم میبینم . همونطور که خونشون رفتم من با آژانس شب ساعت هشت رفتم که پدرشونم باشن تنها رفتم و این تنها رفتنمو مادر همسرم به بدترین شکل به روی من آورد و گف من بی کس و کار و بی خانواده و بی اصل و نصبم که این وقت شب تنها اومدم و دل منو واقعا شکوند و بدرد آورد.. گاهی واقعا احتیاج هس خانواده همراهت باشن تا آدما به خودشون اجازه توهین ندن.. یا به همین شکل وقتی برای دیدن شوهرم به آموزشگاهی که توش تدریس میکنه رفتم که در شهری هس که نیم ساعت با شهر ما فاصله داره خوب مجبور بودم ساعت رو به اتمام کارش برم و جلوی آموزشگاه منتظر باشم تا بیاد چون تماس که نمیتونستم باهاش داشته باشم .اونوقت شوهرم اینارو هم رفت به مادرش گف که فلانی شب تا اونجا اومده و مادرش به من گف دختری که اونوقت شب تا اونجا میره بدرد پسر من نمیخوره پسرمم نظزش همینه..

    حالا من از دوستان یه سوالی دارم؟ وقتی شوهر من الان تو شهر خودمون جای خاصی مشغول بکار نیس که من برم در طول روز به دیدنش وقتی منو بلاک کرده و حاضر به صحبت با من نیس
    وقتی فقط تا اونجایی که من اطلاع دارم دو روز تو هفته توی دو تا اموزشگاه در دو تا شهر مجاور شهر ما تدریس میکنه و ساعت هشت نه شب تعطیل میشه . من دیگه چه راه دیگه ای برای دیدن شوهرم و حرف زدن باهاش داشتم یا دارم که اینجوری محکوم میشم به دختر درستی نبودن که اونوقت شب رفته ؟ وقتی خانواده منو همراهی نمیکنه برای رفتن پیش شوهرم و صحبت باهاش من چه راه دیگه ای دارم که شوهرم و مادرش دو تایی درباره شخصیتم برداشت اشتباه نکنن ..



    مردها معمولا انتظارشون اینه وقتی من تورو انتخاب کردم ازت توقع دارم همیشه پشتم باشی و از اقتدار من حمایت کنی برام بجنگی. ..گاهی حتی انتظار دارن به نا حق حمایت بشن ..

    این جمله شما کاملا درسته و این حس اونقد در همسر من شدیده که اگر در موقعیتی من ازش حمایت هم بکنم باز نیمه خالی لیوانو میبینه و از نظرش حمایت من کم بوده یا اصلا حمایت منو چون اینجور که ایشون میخواست نبوده ندید میگیره..به طور مثال اون عیدی که اشاره کردم در پستای قبل روز اول عید خب با توجه به روحیه پرخاشگر مادرم وقتی مادرم گف اینو جایی نبرید که بهش بی احترامی شه و البته خیلی حرفای دیگه .. خب حقیقتش من اون لحظه تاره از حمام اومده بودم و دیدم اوضاع مناسب نیس تصمیم گرفتم سریغتر لباس پوشیده آماده شم که ازونجا بریم خونه ی پدر شوهرم این شد کع اون لحظه تا از اتاق بیام بیرون طول کشید و مادرم همینجوری حرفاشو ادامه داد اما خب وقتی اومدم بیرون رک به مادرم گفتم من هر جا که لازم باشه عید دیدنی خونه فامیلاشون میرم که مادرم گف اره برو که بازم توهین کنن بهت گفتم اگه کسی حرفی بزنه محترمانه جواب میدم دلیل نمیشه نرم ( این از نظر خودم رد کردن حرف مادرم و حمایت از شوهرم بود اما اون اینو ندید و بعدا فقط گف تو از ترس مادرت تو اتاق موندی و منو اونجا تنها گذاشتی وقتی اومدی بیرون که دیگه بدرد خودت میخورد تو زن من نیستی!! اگه من بودم هر جور بود دو دقیقه ای یچیزی میپوشیدم میومدم از تو دفاع میکردم) آخه من میدونستم اگه میومدم بیرون زودتر و بجا آماده شدن ، پا به پا جواب مادرمو میدادم فقط اون بحثو بزرگتر میکردم چون مادرم بشدت پرخاشگره و حرمتا پیش شوهرم بیشتر شکسته میشد همونطور که پدرم اون وسط تا گف روز اول عید چه جای این حرفاس مادرم سرش فریاد زد که تو همیشه همینجوری دخالت نکن!متاسفانه مادرم اصلا متوجه رفتارای زشتش نیس.. اما من نمیدونم من چطور میتونستم جلو مادری با این خلق و خو بیشتر ازین از شوهرم حمایت کنم؟...تا یک هفته شوهرم فقط بخاطر این قضیه بهم میگف طلاق میخوام تا چقد من باهاش حرف زدم تا کمی آروم شد ..

    متاسفانه وقتی همین حرفای شمارو به شوهرم کم و بیش میگفتم که فقط ما دو تا مهمیم انقد رو خانواده ها حساس نشو براش قابل قبول نبود باب میل بودن مادر زن براش بیش از اندازه مهم بود و اینکه اصرار داشت روی تو هم حتما اثر گذاشته..

    کلا دلیل مخالفت خانوادش با ازدواج ما طلاق پدر مادرم و همسن بودن من و شوهرم بود....



    اینکه گفتید همسرتون قدم پیش نمیزاره و قدمی برای برگشت برنمیداره ممکنه از دو چیز ناشی بشه...

    مطمئنا گزینه دومی که گفتید درسته بنظررم چون با توجه به حرفام بهش و کارایی که کردم دیگه اینو حتما فهمیده که حمایت منو داره اما برای اون حمایت من ارزشی نداره و کافی نیس براش..فکر کنم فقط مادرم و بعد برادرم براش مهمه .. حتی شک دارم اونها هم برن دلجویی باعث برگشتش بشه..

    متاسفانه کلا قبل ازین دعوا هم بخاطر مواردی که نام بردم از من ناراضی بود و ازین زندگی دلسزد شده بود حتی از خودشم مطمئن نیس یا ازین که بتونه مسولیت زندگی قبول کنه و با قبولش با شرایطی که داشت احتمالا حس میکزد رویا و فرصت پیشرفتش تو موسیقی رو از دست میداد.. حس میکنم این دعوا فقط بهانه ای بود براش که راحتتر دل بکنه وگرنه تصمیمشو گرفته بود!! یجورایی کم آورده بود و بیکار شدنش دو ماه قبل این دعوا ومشکلات مادی مطمئنن تاثیر بالایی داشته ..

    حتی اگه حمایت منو ببینه باز هم منو تو اون دعوا مقصر میدونه چون گفته تو اگه هنر داشتی نمیزاشتی به اونجا برسه دعوا! منکه علم غیب نداشتم اینطور میشه همه چی در عرض یکدقیقه اتفاق افتاد! رفتار شوهرم و بلافاصله بعدش ظاهر شدن برادرم با همچون حرکتی

    از نظر خودشو خانوادشم چیز عجیبی نیس که یه دختز تاوان کار برادر و مادرشو پس بده.. ینی ازین نظر وجدانشون مشکلی نداره اصلا..

    در مورد وام شوهرم اصلا اطلاع نداره که من بخاطر موضوع بلاکی به مادرم وامو دادم.. نزاشتم متوجه شه بهش گفتم مادرم میخواد از روش برای جهیزیه ام وام ددوباره بگیره بخاطر همین بهش دادم .. که خوب چون قسطاشم خانوادم میدن جیزی نگف.. اما اینکه از نظر دیدکلی منفعلانه جلو مادرم برخورد کردم خوب دیدم مادرم که به هیچ صراطی مستقیم نیس و فقط میگف دوس دارم بلاک کنم همین و صحبت آروم و منطقی منم روش جواب نمیداد یجورایی مجبور شدم از نقطه ضعفش استفاده کنم از طرفی هم شوهرم هر چند وقت با ناراحتی و طعنه این قضیه بلاک رو به روم می آورد و بزرگش میکرد هر چقدم که من باهاش حرف میزدم باز زیاد آروم نمیشد .. این شد که مجبووور شدم

    درباره اومدن شوهرم اینجا میدونم که نه تنها اهل اینجا اومدن و حرف زدن اینجوری نیس بلکه اگه بفهمه منم مسایل زندگیمونو تو فضای مجازی گفتم برخورد خیلی بدی میکنه و احتمالا تو لیست دلایل بد بودن من اینو هم برا خودش میاره

    کلا شخصیت خیلی استرسی داره ..از مادر و خواهرش شنیدم که میگن جوری شده که اگه اسم تو رو بیاریم بشدت عصبانی میشه و اصلا نمیزاره حرفی زده شه و میگه اسمشو نیارید از اسمشم استرس و تنش می گیرم . من واقعا نمیدونم من مگه چیکارش کردم که حتی اسم من بهش استرس وتنش میده..


    در آخر بازم ازتون ممنونم که با جزییات و بیان عینی جملات بهم کمک کردید.. فقط مشکل من اینه این جملاتو چطور بهش بگم کجا بهش بگم اصلا حاضر نیس با من حرف بزنه اگه محل کارشم برم نه تنها حاضر نمیشه به حرفام گوش بده میترسم تهدیدی که اوندفه کرد رو عملی کنه که اگه یبار دیگه بیای بدتر رفتار میکنم .هنوز برخورد وحشتناک سه ماه پیشش تلخیش از ذهنم نرفته جوری داد زدو رفتار زشت کرد و حرفای زشت زد که من حتی روم نمیشد از ماشین پیاده شم که مردم اطراف چی شنیدن .. واقعا دوس ندارم یبار دیگه همچین صحنه ای رو تجربه کنم
    تنها راهی که به ذهنم میرسه اینه که پدرمم همراهم باشه تا به حرمت حضور اون بمونه و به حرفام گوش بده ..

  6. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    Quality (چهارشنبه 30 آبان 97)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام آقای Quality عزیز بی نهایت ممنونم از همراهی شما و وقت و دلسوزی و حوصله ای که صرف راهنمایی من می کنید.

    بله مسائلی که در بند های اول درباره بعد از طلاق گفتید دقیقا مواردی هس که بهش فکر کردم و همچین حسی دارم.

    ممنونم از لطفی که نسبت به من ابراز کردید. امیدوارم تو این راه به کمک راهنمایی های شما و دوستان همونطور باشم که شما فرمودید.

    دقیقا همونطور که شما گفتید بنظرم حل این مشکل مثه یه پروژه هست و یکباره حل نمیشه و کم کم از چندین جهت باید حلش کنم .که متاسفانه در این راه فقط پدرم کمی حاضره کمک کنه که ایشونم انتظار دارن با یک جلسه صحبت همه چی رفع بشه . اگه هم تنهایی اقدام کنم بازخورد خیلی بدی رو از طرف مادر همسرم و همسرم میبینم . همونطور که خونشون رفتم من با آژانس شب ساعت هشت رفتم که پدرشونم باشن تنها رفتم و این تنها رفتنمو مادر همسرم به بدترین شکل به روی من آورد و گف من بی کس و کار و بی خانواده و بی اصل و نصبم که این وقت شب تنها اومدم و دل منو واقعا شکوند و بدرد آورد.. گاهی واقعا احتیاج هس خانواده همراهت باشن تا آدما به خودشون اجازه توهین ندن.. یا به همین شکل وقتی برای دیدن شوهرم به آموزشگاهی که توش تدریس میکنه رفتم که در شهری هس که نیم ساعت با شهر ما فاصله داره خوب مجبور بودم ساعت رو به اتمام کارش برم و جلوی آموزشگاه منتظر باشم تا بیاد چون تماس که نمیتونستم باهاش داشته باشم .اونوقت شوهرم اینارو هم رفت به مادرش گف که فلانی شب تا اونجا اومده و مادرش به من گف دختری که اونوقت شب تا اونجا میره بدرد پسر من نمیخوره پسرمم نظزش همینه..

    حالا من از دوستان یه سوالی دارم؟ وقتی شوهر من الان تو شهر خودمون جای خاصی مشغول بکار نیس که من برم در طول روز به دیدنش وقتی منو بلاک کرده و حاضر به صحبت با من نیس
    وقتی فقط تا اونجایی که من اطلاع دارم دو روز تو هفته توی دو تا اموزشگاه در دو تا شهر مجاور شهر ما تدریس میکنه و ساعت هشت نه شب تعطیل میشه . من دیگه چه راه دیگه ای برای دیدن شوهرم و حرف زدن باهاش داشتم یا دارم که اینجوری محکوم میشم به دختر درستی نبودن که اونوقت شب رفته ؟ وقتی خانواده منو همراهی نمیکنه برای رفتن پیش شوهرم و صحبت باهاش من چه راه دیگه ای دارم که شوهرم و مادرش دو تایی درباره شخصیتم برداشت اشتباه نکنن ..



    مردها معمولا انتظارشون اینه وقتی من تورو انتخاب کردم ازت توقع دارم همیشه پشتم باشی و از اقتدار من حمایت کنی برام بجنگی. ..گاهی حتی انتظار دارن به نا حق حمایت بشن ..

    این جمله شما کاملا درسته و این حس اونقد در همسر من شدیده که اگر در موقعیتی من ازش حمایت هم بکنم باز نیمه خالی لیوانو میبینه و از نظرش حمایت من کم بوده یا اصلا حمایت منو چون اینجور که ایشون میخواست نبوده ندید میگیره..به طور مثال اون عیدی که اشاره کردم در پستای قبل روز اول عید خب با توجه به روحیه پرخاشگر مادرم وقتی مادرم گف اینو جایی نبرید که بهش بی احترامی شه و البته خیلی حرفای دیگه .. خب حقیقتش من اون لحظه تاره از حمام اومده بودم و دیدم اوضاع مناسب نیس تصمیم گرفتم سریغتر لباس پوشیده آماده شم که ازونجا بریم خونه ی پدر شوهرم این شد کع اون لحظه تا از اتاق بیام بیرون طول کشید و مادرم همینجوری حرفاشو ادامه داد اما خب وقتی اومدم بیرون رک به مادرم گفتم من هر جا که لازم باشه عید دیدنی خونه فامیلاشون میرم که مادرم گف اره برو که بازم توهین کنن بهت گفتم اگه کسی حرفی بزنه محترمانه جواب میدم دلیل نمیشه نرم ( این از نظر خودم رد کردن حرف مادرم و حمایت از شوهرم بود اما اون اینو ندید و بعدا فقط گف تو از ترس مادرت تو اتاق موندی و منو اونجا تنها گذاشتی وقتی اومدی بیرون که دیگه بدرد خودت میخورد تو زن من نیستی!! اگه من بودم هر جور بود دو دقیقه ای یچیزی میپوشیدم میومدم از تو دفاع میکردم) آخه من میدونستم اگه میومدم بیرون زودتر و بجا آماده شدن ، پا به پا جواب مادرمو میدادم فقط اون بحثو بزرگتر میکردم چون مادرم بشدت پرخاشگره و حرمتا پیش شوهرم بیشتر شکسته میشد همونطور که پدرم اون وسط تا گف روز اول عید چه جای این حرفاس مادرم سرش فریاد زد که تو همیشه همینجوری دخالت نکن!متاسفانه مادرم اصلا متوجه رفتارای زشتش نیس.. اما من نمیدونم من چطور میتونستم جلو مادری با این خلق و خو بیشتر ازین از شوهرم حمایت کنم؟...تا یک هفته شوهرم فقط بخاطر این قضیه بهم میگف طلاق میخوام تا چقد من باهاش حرف زدم تا کمی آروم شد ..

    متاسفانه وقتی همین حرفای شمارو به شوهرم کم و بیش میگفتم که فقط ما دو تا مهمیم انقد رو خانواده ها حساس نشو براش قابل قبول نبود باب میل بودن مادر زن براش بیش از اندازه مهم بود و اینکه اصرار داشت روی تو هم حتما اثر گذاشته..

    کلا دلیل مخالفت خانوادش با ازدواج ما طلاق پدر مادرم و همسن بودن من و شوهرم بود....



    اینکه گفتید همسرتون قدم پیش نمیزاره و قدمی برای برگشت برنمیداره ممکنه از دو چیز ناشی بشه...

    مطمئنا گزینه دومی که گفتید درسته بنظررم چون با توجه به حرفام بهش و کارایی که کردم دیگه اینو حتما فهمیده که حمایت منو داره اما برای اون حمایت من ارزشی نداره و کافی نیس براش..فکر کنم فقط مادرم و بعد برادرم براش مهمه .. حتی شک دارم اونها هم برن دلجویی باعث برگشتش بشه..

    متاسفانه کلا قبل ازین دعوا هم بخاطر مواردی که نام بردم از من ناراضی بود و ازین زندگی دلسزد شده بود حتی از خودشم مطمئن نیس یا ازین که بتونه مسولیت زندگی قبول کنه و با قبولش با شرایطی که داشت احتمالا حس میکزد رویا و فرصت پیشرفتش تو موسیقی رو از دست میداد.. حس میکنم این دعوا فقط بهانه ای بود براش که راحتتر دل بکنه وگرنه تصمیمشو گرفته بود!! یجورایی کم آورده بود و بیکار شدنش دو ماه قبل این دعوا ومشکلات مادی مطمئنن تاثیر بالایی داشته ..

    حتی اگه حمایت منو ببینه باز هم منو تو اون دعوا مقصر میدونه چون گفته تو اگه هنر داشتی نمیزاشتی به اونجا برسه دعوا! منکه علم غیب نداشتم اینطور میشه همه چی در عرض یکدقیقه اتفاق افتاد! رفتار شوهرم و بلافاصله بعدش ظاهر شدن برادرم با همچون حرکتی

    از نظر خودشو خانوادشم چیز عجیبی نیس که یه دختز تاوان کار برادر و مادرشو پس بده.. ینی ازین نظر وجدانشون مشکلی نداره اصلا..

    در مورد وام شوهرم اصلا اطلاع نداره که من بخاطر موضوع بلاکی به مادرم وامو دادم.. نزاشتم متوجه شه بهش گفتم مادرم میخواد از روش برای جهیزیه ام وام ددوباره بگیره بخاطر همین بهش دادم .. که خوب چون قسطاشم خانوادم میدن جیزی نگف.. اما اینکه از نظر دیدکلی منفعلانه جلو مادرم برخورد کردم خوب دیدم مادرم که به هیچ صراطی مستقیم نیس و فقط میگف دوس دارم بلاک کنم همین و صحبت آروم و منطقی منم روش جواب نمیداد یجورایی مجبور شدم از نقطه ضعفش استفاده کنم از طرفی هم شوهرم هر چند وقت با ناراحتی و طعنه این قضیه بلاک رو به روم می آورد و بزرگش میکرد هر چقدم که من باهاش حرف میزدم باز زیاد آروم نمیشد .. این شد که مجبووور شدم

    درباره اومدن شوهرم اینجا میدونم که نه تنها اهل اینجا اومدن و حرف زدن اینجوری نیس بلکه اگه بفهمه منم مسایل زندگیمونو تو فضای مجازی گفتم برخورد خیلی بدی میکنه و احتمالا تو لیست دلایل بد بودن من اینو هم برا خودش میاره

    کلا شخصیت خیلی استرسی داره ..از مادر و خواهرش شنیدم که میگن جوری شده که اگه اسم تو رو بیاریم بشدت عصبانی میشه و اصلا نمیزاره حرفی زده شه و میگه اسمشو نیارید از اسمشم استرس و تنش می گیرم . من واقعا نمیدونم من مگه چیکارش کردم که حتی اسم من بهش استرس وتنش میده..


    در آخر بازم ازتون ممنونم که با جزییات و بیان عینی جملات بهم کمک کردید.. فقط مشکل من اینه این جملاتو چطور بهش بگم کجا بهش بگم اصلا حاضر نیس با من حرف بزنه اگه محل کارشم برم نه تنها حاضر نمیشه به حرفام گوش بده میترسم تهدیدی که اوندفه کرد رو عملی کنه که اگه یبار دیگه بیای بدتر رفتار میکنم .هنوز برخورد وحشتناک سه ماه پیشش تلخیش از ذهنم نرفته جوری داد زدو رفتار زشت کرد و حرفای زشت زد که من حتی روم نمیشد از ماشین پیاده شم که مردم اطراف چی شنیدن .. واقعا دوس ندارم یبار دیگه همچین صحنه ای رو تجربه کنم
    تنها راهی که به ذهنم میرسه اینه که پدرمم همراهم باشه تا به حرمت حضور اون بمونه و به حرفام گوش بده ..

  8. کاربر روبرو از پست مفید راه برگشت تشکرکرده است .

    Quality (چهارشنبه 30 آبان 97)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دوستان یه موضوعی هست که خیلی اذیتم میکنه و فکرمو به خودش مشغول کرده.. بیشتر از شبی که رفتم خونه پدر شوهرم برای عذرخواهی از مادشوهرم.. اون شب مادر شوهرم خیلی حرفای ناحقی درباره من زد که خب بعضی هاشو به صورت توضیح دادن براشون گفتم اما انقد با پرخاش و داد تند تند مسائل مختلفو میگف که اصلا اجازه نمیداد توضیحات من شنیده شه.. و حس میکنم تمام سعیش چه در حضور من چه پشت سر من تخریب کامل چهره ی من پیش پدر شوهرمه..چون پدر شوهر از قبل ازدواج ما هم عقیدش این بود فقط هر مشکلی پیش بیاد زن و شوهر باید تعمیر کنن نه تعویض و گفته بود ما چیزی به اسم طلاق تو خانوادمون نداریم .. حالا من حس میکنم مادر شوهرم ازین راه داره سعی نظر شوهرشم موافق خودش وپسرش کنه ..

    چیزی که خیلی داره آزارم میده اینه که من خیلی کارا برای زندگیم کردم برای حفظ آرامشش برای تنوع و..خیلی ..این در واقع منم که درونم پر خشم فروخورده و خواسته های سرکوب شده و سازش مداوم برا حفظ زندگی و تلاش برای قشنگ تر کردن زندگی بوده .. اینکه شوهرم از یه طرف با دروغاش منو داره تخریب میکنه یجور دلمو داره درد میاره اما اینکه مادرش حتی ازونم بیشتر داره روم ایراد میزاره به ناااحق بیشتر داغونم کرده.. هیچکی درست خبر نداره شوهرم در عین اینکه ادعای دوست داشتنمو داشت چقدررر با اعصاب و روان من بازی کرد و تا چه حد من با خودم همش کلنجار میرفتم تا تحمل کنم و بگذرم در حالیکه که تازه اون قهر میکرد .. و حاالا بعد از همه اون کارای من همه چون خبر ندارن دارن منو مقصر اصلی میدونن یا این جمله که مادرش میگه هنر زنیت نداشتی برای منی که از همه جهات به زندگیم میرسیدم ینی واقعا از اکثر جهات خیلی سنگینه و درد آوره..
    دوس دارم حداقل یبار تو تلگرام پیامی هم شده برای پدرش همه ی کارایی که تو موقعیت های مختلف برای پسرش انجام دادم یا برای این زندگی رو بگم تا حداقل یکی تو اون خانواده حقیقتو بدونه .. الان جوزی شده که انگار من واقعا مقصر این ماجرام یا هنر جذب همسرمو نداشتم یا کم گذاشتم ..نمیگم بی عیب بودم اما عیب های من اونقد بزرگ نبودن یا خیلی هاش نتیجه رفتار بد طولانی مدت شوهرم بوده .. انگار این زندگی یه طرفه رو دوش من بوده ..

    آیا الان این راه بده که من خیلی مسائلو که میدونم پدر شوهرم ازش خبر نداره و داره نظرش هر دفعه به من بدتر میشه (کسی که به شدت مخالف طلاق بود حتی بعد این دعوا اما اخرین بار که دیدمش خیلی راحت از طلاق حرف زد!! و گف اگه یوقت طلاق گرفتین بنظرم با مادری که تو داری بهتره تا آخر عمر مجرد بمونی ) رو با ذکر نمونه های موقعیت های مختلف بگم تا خودش قضاوت کنه من کوتاهی خاصی کردم یا نه یا هنر سیاست برای زندگیم بخرج ندادم بیشتر وقتا؟ و بدونه پسرش چه کارا در حقم کرده؟یا از خیلی رفتارای زشت همسرش در حق من خبر نداره و فقط رفتار بد مادر منو به شکل خیلی غلو شده تر از پسر و همسرش شنیده .. بدونه که اگه منم تقصیراتی داشتم شاید نهایت در حد 20 درصد بوده اما کوتاهی ها و تقصیرات شوهرم 80 درصد اونوقت الان این منم که دارم مواخذه میشم بجای اون..

    نمیدونم شاید دوس دارم یه حامی تو اون خانواده داشته باشم که اگه مادرش هی تو گوش پسرش از طلاق میگه و از بد بودن من حداقل پدری باشه که با دونستن حقایق شاید نصیحتش کنه و جو سازی منفی مادرشو متعادلتر کنه و اونو شایید بتونه به فکر ببره..

    حس میکنم سکوت من الان مصداق همون جملس که میگه مظلومی که در برابر ظلم سکوت میکنه خودش هم اندازه ظالم مقصره.. دلم میخواد از خودم در برابر این همه حرفای اشتباه و ناحق دفاع کنم اما نمیدونم الان جاش هست یا نه ..

    یا اینکه انقد همه تقصیر ها رو گردن مادرم میندازن درسته منم از رفتار های مادرم شاکی هستم اما دیگه اونقد بزرگ و بغرنج نبوده کسی بخاطرش حرف جدایی بزنه .مادر منم رفتاراش بازخورد رفتارای زشت شوهرم و خانوادش بوده منتهی میتونس شیوه بهتری پیش بگیره بجای اینکه با برخورد غلط تر مشکلاتو زیادتر کنه .. اما حقیقتا اشتباه های مادر همسرم اگه بیشتر از مادر من نباشه کمتر هم نبوده فقط انقد هنر و سیاست و زبون مغلطه کار داره که کسی خیلی متوجه کاراش نمیشه ..

    دلم میخواد حداقل خانواده خودش بدونن پسرشون دلیل اصلیش جا زدن هست فرار از مسولیت ازدواج و زندگی هست تمایل به زندگی مجردی و غرق شدن تو رفیق بازی و موسیقی هس اما انقد شهامت رو نداره که اعتراف کنه .. گفتم که شوهرم قبل این مساله دعوا گفته بود جدا شیم .. .و یجواریی این دعوا انگار بهانش شد فقط.. کلا تصورش از ازدواج یه زندگی کاملا گل و بلبل بوده که مشکل و سختی و ناراحتی توش وجود نداره حالا که به وجود اومد پس باید دورشو خط کشیذ حتی اگه اون مشکلات خیلی هاش بخاطر رفتار زشت خودش و خانوادش یا کوتاهی هاشون به وجود اومده باشه..

    برای من خیلی سنگینه که هم باید درد نامردی و رفیق نیمه راه بودن شوهرمو تحمل کنم هم مقصر اصلی من شناخته شم ..یجورایی میخوام از حقم از خودم دفاع کنم اما نمیدونم الان وقت مناسبی هست یا نه ؟

  10. #26
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 09 اسفند 98 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1396-5-08
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    3,016
    سطح
    33
    Points: 3,016, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    15

    تشکرشده 134 در 77 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام مجدد

    دوستانه بگم! خیلی پست های طولانی در این تاپیک نوشته میشه و این سخته که بشه همه رو خوند!! ولی من پست های صاحب تاپیک و آقای کوالیتی رو خوندم. لطفا به اختصار بنویسید و فقط مهم ترین موضوعات رو با جملات کوتاه و ساده عنوان بفرمایید. در غیر اینصورت مشارکت برای بنده بسیار دشوار میشه. تازه یهو ممکنه مدیران تالار هم بصورت بسیجی وار بیان و به دلیلی که درکش در قدرت هیچ عقل سالمی نیست ، شروع بکنن به کار همیشگی خودشون: رفتارهای حذفی (حذف پست و بلاک کردن حساب کاربری). اما در پاسخ به صاحب تاپیک:

    بله مشکل من و همسرم بسیار بد و زشت شده بود. ولی در همون 4 سال پیش که در این تالار برای اولین بار مسائل رو مطرح کردم افراد زیادی بودن که اعتقاد داشتن همسرم و خانوادش کار بدی نکردن!! مثلاً پست زیر که زحمت کشیدن و در اون شرایطی که داشتم من رو احمق محض خطاب کردن و الطاف دیگری هم داشتن:

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...l=1#post358242

    یا پست زیر که میگه خوب کاری کردن از اعتماد من سوء استفاده کردن چون خونه رو خودم به نام شون کرده بودم:

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...l=1#post358259

    ولی در همون روزا آقای کوالیتی مثل امروز انصاف رو فراموش نکرده بود و پست های زیر رو نوشت:

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...l=1#post358211

    http://www.hamdardi.net/showthread.p...l=1#post358165

    برای توضیح برداشت شوهرتون در خصوص رفتار نابخردانه برادرتون:

    آیا همون موقع که چاقو کشید، شما گفتید که خجالت بکش و زندگی من رو با این بچه بازی ها خراب نکن؟ آیا بعدش به صراحت به شوهرتون گفتید که از رفتار برادتون شرمنده هستید؟ آیا وقتی مجددا شوهرتون اون رفتار رو به یاد میاره ، شما با رفتار بدن و کلام ، نشون میدید که اون رفتار رو بسیار بد میدونستید و میدونید؟

    نیازی نیست برادرتون یا مادرتون بیان و عذرخواهی کنن. موضوع فقط در شخص شماست. بهتره که شوهرتون هم درک بکنه که نباید همه رو به زانو در بیاره و فقط کافی هست که با همسرش بتونه رابطه ی سالمی داشته باشه. من توصیه می کنم بساط اطرافیان رو به هیچ مناسبت به زندگی تون باز نکنید، حتی برای عذرخواهی!!!

    این روزا یکی از مهم ترین دلایل طلاق ، رفتارهای کودکانه و کینه جویانه ی خانواده هاست. رفتار هر دو خانواده (بجز پدر صاحب تاپیک) ، بسیار تاسف آور و شبیه کودکان هست. آیا به شوهرتون گفتید که با برادرتون بحث کردید و قهر کردید که چرا رفتار کودکانه کرده؟ باید صادق باشید ولی شوهرتون هم باید به بلوغ برسه و به خانواده شما توهین نکنه. چون بعد از اینکه شما پذیرفتید رفتار برادر یا مادرتون درست نبوده ، انصاف نیست که ایشون هم به خانواده شما توهین کنه. چون باعث رنجش عمیق شما میشه و به هر حال اونها بستگان درجه یک شما هستن. ای کاش این بستگان درجه یک انقدر دخالت های مخرب نمی کردن!!!

    دلیل آرام شدن من و برگشت به زندگی دو چیز بود: 1) گذشت حدود 8 ماه و عدم ارتباط مطلق در این مدت با همسرم 2) امتحان کردن یک مورد صیغه و یک مورد دیگه نامزدی (به قصد ازدواج دائم). بعد از نزدیک شدن به این دو نفر فهمیدم که نمیتونم به لحاظ جنسی زن دیگری رو دوست داشته باشم و همچنان همون همسر اولم رو با هر سابقه و گذشته ای ترجیح میدم!!!!

    اگر تاپیک های گذشته ی من رو می خوندید می دیدید که خودم هم باورم نمیشد که طالب برگشت باشم! ولی اگر قبل از دو مرحله ی بالا همسرم به سراغ من می آمد ، احتمالا هر تلاشی که میکرد بی فایده بود چون بسیار خشمگین بودم. بعلاوه هنوز درک نکرده بودم که ممکنه به لحاظ جنسی نتونم زن دیگری رو دوست داشته باشم . . .

    برگشتن چند روزه همسرم به خاطر درخواست تمکین هم بعد از 8 ماه موثر بود و شما درست گفتید.

    توصیه ی من:

    زیاد عجول نباشید و خودتون رو خار هم نکنید. طلاق یک شبه اتفاق نمی افته و هنوز رابطه ی شما فرصت خواهد داشت. بر خلاف برخی علما ، من توصیه نمی کنم که برید دنبال تفریحات و کار کردن و چیزای این طوری. توصیه می کنم که به پست های آقای کوالیتی دقت کنید!! چون نظر من هم همونه . . .
    ویرایش توسط behzzad : پنجشنبه 01 آذر 97 در ساعت 15:55

  11. کاربر روبرو از پست مفید behzzad تشکرکرده است .

    Quality (پنجشنبه 01 آذر 97)

  12. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 فروردین 99 [ 20:48]
    تاریخ عضویت
    1392-9-13
    نوشته ها
    282
    امتیاز
    9,239
    سطح
    64
    Points: 9,239, Level: 64
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive5000 Experience Points
    تشکرها
    454

    تشکرشده 159 در 63 پست

    Rep Power
    46
    Array
    سلام عزيزم
    اميدوارم حالت خوب باشه
    ببين عزيزم من به عنوان كسي كه مشكلي شبيه شما داشت فقط شرايط خودم رو برات ميگم
    راه برگشت جان همسر منم بسيار بچه و بددهن و عصبي و بچه ننه بود كه اگه پست هامو يه نگاه كني متوجه ميشي
    هنوز بعد از بيشتر از يك سال نتونستم طلاق بگيرم
    خونوادم وقتي كه برگشتم رفتارشون آسمون تا زمين فرق كرد و كاري كردن روزي هزار بار دلم ميخاد بميرم
    چندتا سكه به عنوان مهريه گرفتم كه همه بهش چشم دارن پدرم براش نقشه كشيده مجبورم بدم به پدرم
    ببين عزيزم كاملا دركت ميكنم. معلومه كه اين ازدواج اشتباه است مرد بايد پشتيبان همسرش باشه نه كه اذيت ش كنه. مگه هدف زندگي و ازدواج رسيدن به آرامش نيست؟
    ولي متاسفانه تو جامعه و كشور ما بعد از طلاق تازه اگه اونم بعد از كلي داستان و سال ها عمر تلف شدن بتوني بگيري، چيز موردپسندي نيست. ولي واقعا چه كار ميشه كرد؟ وقتي مردي حاضر به ساختن زندگي نباشه هر كاري دلش ميخاد بكنه بعد بره منتظر وايسه خانمش بره اقدام كنه تكليف چيه؟ متاسفانه ايران بهشت مردهاس. همه قوانين براي اوناس. فقط يه زور مهريه بهشون داره كه اونم به هيچ دردي نميخوره اگه طلاق نگيري. شايد اولش هم از مهريه بترسن و نخان بدن ولي بازم چون مي دونن دست زن ها به جايي بند نيست بازم براشون مهم نيست و مجبور باشن ميدن
    به نظر من يه مدت به خودت استپ بده. بشين كاملا با آرامش فكر كن. فرض كن الان اصلا قانوني اقدام كردي ببين عاقبتش چي ميشه؟
    اميدوارم خدا خودش يه راه روشن جلوت بذاره

  13. 2 کاربر از پست مفید nasimmng تشکرکرده اند .

    mercedes62 (پنجشنبه 01 آذر 97), راه برگشت (جمعه 02 آذر 97)

  14. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 29 فروردین 01 [ 16:34]
    تاریخ عضویت
    1397-4-29
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    3,885
    سطح
    39
    Points: 3,885, Level: 39
    Level completed: 57%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 48 در 27 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام گلگم تاپیکتو خوندم از اول تا اینجا
    دوتا مسئله به ذهنم رسید

    مادرت کسیه ک تورو زاییده بزرگت کرده و به اینجا رسوندت
    هرچقدر ادم پرخاری باشه خواسته نقش حمایتگری برات ایفا کنه
    وقتی اجازه دادی به مادرت توهین کنن خودتم زیر پا میذارن
    احساس میکنم خودخواهی و کل خونوادتو فدای اون اقا داری میکنی تا حدی گه باعث شدی غرور پدرتم بشکونن
    نمیگم جنگ کن اما این از دلایلیه که بهت بی احترامی بشه و ارزش داده نشه
    بخدا طرف مدرمادرشم معتادن ولی یجور بالا میبره همه بهشون احترام میکنن
    همونجور ک بچه ای تو جمع به مادرش بی احترامی کنه بقیه هم مادرشو تحویل نمیگیرن
    این از این
    مردا وقتی از یکی لجشون بگیره میخوان طرفو بجزونن
    اونم از مادرت لجشرفته ازین راه میخواد مثلا اذیتش کنه
    اخه جرا مادرشوهرت ب مادرت توهین کنه تو روت؟
    بابا ارزش بذار برای خودت گل دختر
    و حرف بعدیم
    منت کشی با محبت کردن کلی فرق داره
    یعی زمین تا اسمون
    ببین مرد ها یه مدلی هستن که با منت کشی ازت زده میشن با محبت وابسته
    مردها ببینن زن انقدر بهشون وابستس برای موندش هرکار میکنن خودشونو گم میکنن هر مردی ک باشه همین میشه
    توهم خیلی وابستگیتو نشون دادی
    حالا رفتار گذشته دیگه گذشته
    به این فکر کن تو یه ادم مستقلی و برای خودتی
    برگرد به زندگی
    ارایش کن
    لباسای رنگی بموش
    تو خونه مادرت اشپزی کن
    به پدر مادرتم به شدت احترام بذار
    پدر مادر هرجقدم بد باشن بر گردن تو حق دارن
    میبینی چقدر خودتو پیدا میکنی
    بعد تازه میفهمی چه رفتاری درسته و نمیذاری خوردت کنن
    بذا شوهرت دلتنگ بشه وقتی اومد یه زن شاد و خوشگل ببینه
    اون موقع هم نباید حرفی از گذشته بزنی باید عادی رفتار کنی و با محبت
    اما بدون التماس و منت کشی متوجه شدی؟
    همین فرداهم برو رنگ بخر موهاتو رنگ جدید کن ارایش کن تو خونه بخند و خوشحال باش
    فکر کن هنوز دختر خونه ای
    اونم ک اومد رفتاری ک گفتمو بکن
    تو از همه مهمتری

  15. 2 کاربر از پست مفید shirinam تشکرکرده اند .

    الهه زیبایی ها (جمعه 02 آذر 97), راه برگشت (جمعه 02 آذر 97)

  16. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 02 اردیبهشت 03 [ 09:51]
    تاریخ عضویت
    1393-6-17
    نوشته ها
    141
    امتیاز
    8,913
    سطح
    63
    Points: 8,913, Level: 63
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    597

    تشکرشده 274 در 108 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام

    اگه به صحبتهای دوستان نگاه کنیم راه کارهای مفیدی میبینیم. کمی خونسردی کمک میکنه کنترل اوضاع رو بدست بگیرید. دوستان اشاره کردن که کشیدن پای اطرافیان میتونه مضر باشه و مراوده شمارو از کنترل خارج کنه. البته اگه هوشمندانه و فقط از افراد آروم و موافق زندگی کردنتون استفاده کنید ممکنه نتیجه بخش باشه. سعی کنید یاداوری مشکلات از حد نگذره و اگر صحبتی به میون اومد بجای تشریح اتفاقهای افتاده و بگو مگو های پیش اومده فقط سعی کنید عنوان کنید که درک میکنید و سعیتون اینه از همسرتون و زندگیتون حمایت کنید. در مورد چگونگی برگردوندن یا اصلا صحبت کردن هم جدا گانه میگم براتون.

    نکته ای که خانوم شیرینم هم اشاره کردند خیلی بجا و درسته.
    منت کشی با محبت کردن کلی فرق داره
    یعی زمین تا اسمون
    ببین مرد ها یه مدلی هستن که با منت کشی ازت زده میشن با محبت وابسته

    ضمن لحاظ کردن این موارد سعی کنید در صورتی که مجالی برای صحبت پیش اومد، خیلی کوتاه و کلیدی جمله ای رو بیان کنید. من اعتقاد دارم رفتار همسر شما نوعی پوشش برای فرار از حس حقارت و رهایی از مشکلاته. فکر میکنم گاهی در این مواقع بهتره از روشهای رمانتیک استفاده کنید اما خیلی هوشمند. شاید این رو خانومها بهتر بدونند. مردها ( برعکس خانومها ) معمولا هنگام استرس و غم، نیروی جنسی رو به نوعی پناه یا رهایی از اون مشکل نگاه می کنن. میتونید از این نکته استفاده کنید و خیلی هوشمندانه همسرتون رو جذب کنید. ایشون همسر شمان و این نه تنها عیب یا حقارت نیست بلکه خردمندی و موثر میتونه باشه. یه جور دلبری. یا عنوان کردن اینکه بهش نیاز دارید. همزمان همسرتون حس میکنه سمتش هستید. از چند جهت میتونه منجر به رفع مشکل بشه. این جذابیتها همونطور که برای دو نامحرم مخرب هستند در عین حال برای دو زنو شوهر میتونه سرآغاز احیای رابطه و سرنخ و کمک کننده باشه. شاید ازین راه بجای اینکه شما برید دنبالش کاری کنید اون دنبالتون بیاد. البته این ظرافت داره و شاید زمان ببره. به نظرم در نهایت تسلیم میشه.

    پیشنهاد میکنم کاری نکنید که شک ایشون رو تحریک کنید. مثلا آرایش یا رنگ کردن مو ممکنه ایشون رو به شک بندازه و فکر کنه جای دیگه سرتون گرمه و کاملا از شما نا امید بشه. اما مثلا میتونید بهش بگید آیا دوست داری من یه روز ارایش کنم موهامو برات رنگ کنم ببینمت؟ خیلی مهمه که برای همسرتون باشه نه در دوری ایشون. دلبری اینجا میتونه کلید باشه. اصولا اعتقاد دارم این کدورتها موقتی هستند و بعد از آروم شدن طوفان اون حستون به هم احیا میشه. بالاخره هر دو شما همو دوست داشتید که با هم ازدواج کردید. پیشنهادمو جدی بگیرید. ممکنه این مسیری که گفتم راهشو خودتون بهتر از من پیدا کنید. در ضمن لیست سیاه گوشی پیامهارو بلاک نمیکنه بلکه فقط در یه پوشه جمع میکنه و قابل دیدنه و اغلب میبینن. تماسهارو البته ریجکت و در قسمت دیگه ای نمایش میده.

    دوست خوبمون بهزاد خیلی لطف داشتن .اون تاپیک رو یادم میاد اون دوره بعد از مدتی نتونستم سر بزنم . جناب بهزاد واقعا خوشحال کنندس که در نهایت با همسرتون سر زندگیتون رفتید و مشکل حل شد. چقدر نتیجه خوبی. یه نکته خیلی خوب اینجا هست که نمیدونم تا الان گفته شده یا نه. بهترین تنبیه برای کسایی که آزارو اذیت کردن و مشکلساز شدن موفقیت و صمیمیت و احیا زندگی شما بود. بهترین درس عبرت برای اطرافیان دردسر ساز. خانوم راه برگشت، به نظرم همین موردو به همسرتون گوشزد کنید. بهشون بگید بهترین جواب و تنبیهی که میتونم در قبال نا خردی های اطرافیان بکنم عشق به تو و قبول داشتن تو به عنوان مرد زندگیم هست و به این شکل میتونم عزت تورو برگردونم تا بقیه خجالت بکشند. همسرتون هم ترغیب میشه


    ممکنه گاهی ما نا امید شیم یا برای فرار از فشار به روشهای دیگه رو بیاریم اما این اشتباست.
    جناب بهزاد هم در برهه ای نا امیدی رو تجربه کردن و سعی کردن جای دیگه نیازشون زندگیشون رو بنا کنن. هر چند هدفشون سالم بود اما در نهایت نتیجه گرفتند که رضایت و سعادتشون در زندگی اصلی خودشونه و وقتی به همسرشون برگشتند رضایت عمیقی پیدا کردند. هیچوقت نباید صورت مسالرو پاک کنیم. ایشون و همسرشون هم تلاش کردند و به بهترین شکل پیام رو به اطرافیان دادند.

    وقتی همسری داریم زندگی ای داریم حتی اگر شرایط بسیار به نظر مشکل میاد و رابطمون دچار تنش و مشکل و سردی شده نباید نا امید بشیم یا راه حل رو جای دیگه ببینیم ( به شخصه صیغه یا چند همسری رو تحت هیچ شرایطی صحیح نمیدونم ) چه بسا خیلی از مشکلات که به نظر شدید میاد خیلی راحت تر از اونی که فکر کنیم قابل حل هستند.

    ما موظفیم انصاف رو در نظر بگیریم. من هم تایید میکنم مواردی رو که جناب بهزاد گفتند رو اگر در نظر بگیرید میتونه کارساز بشه. ریشه مشکلات دوستمون اشاره کردن ( عملکرد شما هنگام دعوا ) . البته شما کاملا واقف و عاقل هستید و عاشق زندگیتونید. و میدونم اطرافیان شمارو به مشقت انداختن . اما قابل حله. مطمئن باشید راهشم پیدا میشه. همسر شما در نهایت متوجه میشن که هیچ چیز به اندازه داشتن شما که برای زندگیش میجنگه ایشون رو راضی نمیکنه. این رو به مرور بهشون ثابت کنید. کمی صبور باشید. این مشکلات احتیاج به زمان داره.

    آرزو دارم حل بشه و خوشبخت بشید
    ویرایش توسط Quality : جمعه 02 آذر 97 در ساعت 01:53

  17. 3 کاربر از پست مفید Quality تشکرکرده اند .

    behzzad (جمعه 02 آذر 97), الهه زیبایی ها (جمعه 02 آذر 97), راه برگشت (جمعه 02 آذر 97)

  18. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 بهمن 97 [ 02:18]
    تاریخ عضویت
    1397-8-15
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,012
    سطح
    17
    Points: 1,012, Level: 17
    Level completed: 12%, Points required for next Level: 88
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    60

    تشکرشده 50 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستان عزیز

    خیلی خوشحال شدم که تنهام نمیزارید و با نظرات مختلف کمکم می کنید من نظرات همه رو چندین و چند بار میخونم و به دقت به همشون فکر می کنم و با شرایط خودم میسنجم .

    آقا behzzad ممنون که وقت گذاشتید چشم درست میگید سعی میکنم خلاصه تر بنویسم. بله من همه تاپیکاتون رو خوندم منم از بعضی نظرات که براتون گذاشتن متاسف شدم مخصوصا درباره خونه .. البته همسر شما نیتش خوب بود حفظ شما فقط راه اشتباهی رو رفت..

    آقا بهزاد حقیقتش تو همون لحظه دعوا نه اونطور که شما گفتید به برادرم پرخاش نکردم به دو دلیل اول اینکه برادرم آدم عصبیه اگه تو اون لحظه منم بهش پرخاش میکردم ممکن بود عصبی تر شه و به رفتار زشتش ادامه بده وقتی من برادرمو یقشو کشیدم جداش کردم حتی ممکن بود چاقو که چه عرض کنم اون قمه به خودم بخوره و اونو بردم داخل با قسم و آیه و دلیل راضیش کردم داخل خونه بمونه بیرون نیاد در حالی که شوهرم دوباره اومد تو حیاط با صدای بلتد تلفن زد به مادرش اما برادر من دوباره نیومدد بیرون که باهاش درگیر شه بخاطر حرفای من ، بنظرتون این حمایت من نبوده ؟

    و دوم اینکه اون لحظه از شوهرمم خیلی عصبانی بودم اونقد عصبانی که که نمیتونستم همون لحظه بخوام ازون دفاع کنم با اینکه کار برادرمو تایید نمیکردم در هر صورت اون آبروی یه خونه و خونواده رو داشت میبرد با اون کارش نمیشه از زشتی کار اونم گذشت.

    بعدش بله خوب گفتم بعد دو هفته .. ینی یجورایی خواستم قانعش کنم گفتم جوونی کرده تو ببخش یدفعه از کوره در رفته گفتم یادته خودتم برام گفتی چند سال قبل سر عصبانیت کنترلتو از دست دادی چاقو کشیدی بعدا چقد پشیمون بودی اونم اشتباه کرده تو بزرگی کن ببخش گفت من واسه غریبه کشیدم داماد حرمت داره این قابل بخشش نیس گف من برای حفظ زندگیه خواهرم حاضرم پای دامادمونم ببوسم !!! اما خب برای اینکه زشتی کار خودشم یادش نره و خیلی حق به جانب نشه یه اشاره ای هم میکردم به اینکه خب کار تو هم خیلی زشت بوده هر برادر دیگه ای هم بود یه واکنشی نشون میداد و تو خونه نمینشست اما قبول دارم واکنشش بیش از اندازه شدید بوده و زشت .. گفتم حتی خانواده من میخواستن همون شب بخاطر اینکه تو باعث آبروریزی شدی بیان خونتون اما من باهاشون صحبت کردمو راضیشون کردم نیان انقد عصبانی بودن..اینو که گفتم بیشتر عصبانی شد..
    اینم بگم که بینشون اصلا زد و خوردی صورت نگرفت فقط و فقط همون چند ثانیه ای که جلو در لباسشو گرف چاقو رو بالا سرش نگه داشت..
    میدونم همینم خیلی بد بوده .. خودمم خیلی دلم از یادآوری اون چندثانیه میگیره ازینکه شوهرم بی دفاع بود و بدجور شکست..

    شما گفتید نیازی نیس مادرم یا برادرم بیاد عذرخواهی اما فکر کنم اون دقیقا همینو میخواد ..در هر صورت من یبار دیگه با جملاتی که شما و دوستان گفتید به دیدنش میرم امیدوارم حمایت من براش کافی باشه..

    امیدوارم شوهر من با دلیل دوم شما به پشیمونی نرسه!!! چون اونوقت احتمالا منم که نمیتونم قبولش کنم حداقل امیدوارم هیچوقت نفهمم حقیقتو!

    ببخشید بازم طولانی شد!


 
صفحه 3 از 12 نخستنخست 123456789101112 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.