یک حرف صوفیانه بگویم اجازتست
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
تشکرشده 116 در 62 پست
یک حرف صوفیانه بگویم اجازتست
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
لاحول کجا راند دیوی که تو بگماری
باران نکند ساکن گردی که تو ننشانی
چون سرمه جادویی در دیده کشی دل را
تمییز کجا ماند در دیده انسانی
تشکرشده 191 در 101 پست
یارب آن آهوی مشکین به ختن باز رسان
و آن سهی سرو خرامان به چمن باز رسان
دل آزرده ی ما را به نسیمی بنواز
یعنی آن جان ز تن رفته باز رسان
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گلهای نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای باطراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم...
تشکرشده 2,229 در 569 پست
نام من رفتست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جان می آید از نامم هنوز
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
زین فتنه و غوغایی آتش زده هر جایی
وز آتش و دود ما برخاسته ایوانی
با این همه سلطانی آن خصم مسلمانی
بربود به قهر از من در راه حرمدانی
تشکرشده 1,607 در 499 پست
قوت افرنگ از علم و فن است از همین اتش چراغش روشن است
علم و فن را ای جوان شوخ شنگ مغز می باید نه ملبوس فرنگ
تشکرشده 45 در 28 پست
گرم ياد آوري يا نه ، من از يادت نمي كاهم
تو را من چشم در راهم.
تشکرشده 10,163 در 2,191 پست
من از کی باک دارم خاصه که یار با من
از سوزنی چه ترسم و آن ذوالفقار با من
کی خشک لب بمانم کان جو مراست جویان
کی غم خورد دل من و آن غمگسار با من
تشکرشده 45 در 28 پست
نه چراغيست در آن پايان
هر چه از دور نمايانست
شايد آن نقطه نوراني
چشم گرگان بيابانست.
تشکرشده 116 در 62 پست
تا هستم ای رفیق ندانی که کیستم
روزی سراغ من آیی که نیستم
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)