به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 40
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    473
    سطح
    9
    Points: 473, Level: 9
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    167

    تشکرشده 174 در 72 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    گاهی وقتا لازمه که از یه چیزایی برای رسیدن به یه چیز بهتر بگذریم!
    گاهی وقتا لازمه یه خونه رو خراب کنیم تا یه خونه بهتر بسازیم
    گاهی وقتا لازمه که یه کوه رو از سر راه برداریم تا یه راه بسازیم
    اینا همه درسته
    یه واقعیتی هم وجود داره در مورد آدما : آدما نمیتونن عوض بشن مگه اینکه خودشون بخوان. این عوض شدن هم جز فداکاری چیزی نیست تو ازدواج.
    فکر کن ببین تا چه حد میتونی احساسات و خواسته های خودت رو برای به دست اوردن یه زندگی فدا کنی. اگه میتونی به این رفتار عادت کنی، پس مقاومت رو کنار بذار.
    اینا رو برای این میگم که مرد شما اعتماد به نفسش به حدی بالاست که نمیخواد عوض بشه. چون به نظرش مشکلی وجود نداره که برای رفعش بخواد تغییر کنه
    یه راه سوم هم وجود داره که از سیاست های زنانه استفاده کنی : محبت، توجه و مطیع بودن. در اینصورت 50% احتمال وجود داره که بتونید اخلاقش رو تغییر بدید. چون آدما برای کسی که عاشقشونه همه جوره تغییر میکنن

  2. کاربر روبرو از پست مفید hamedhd تشکرکرده است .

    hamedhd (جمعه 03 آذر 91)

  3. #22
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    اقا حامد بازم ممنونم از کمکت ..
    دیدگاه شما به عنوان یه مرد خیلی برام ارزش منده ..
    من چیز زیادی نمیخوام .. حداقل های زندگی رو که برای هر فردی وجود داره و حق طبیعیش هست رو میخوام ..
    میخوام قبل از اینکه درباره ی من به عنوان یه زن قضاوت بشه به دید یه انسان نگاهم کنه ..
    شوهر من انعطاف پذیره .. اما دمدمی مزاج ! یعنی تمام تغییرهایی که میکنه برای چند روزه .. بعد از هر بار صحبت برای چند روز خواسته های منو قبول میکنه و دوباره روز از نو روزی از نو ..
    من یک سال و نیمه که تسلیم شدم و مقاومت نمیکنم .. هرچی خواسته و هر چی گفته من گفتم چشم .. ولی یه جائی میرسه که ادم خسته میشه .. من نمیتونم تمام عمرم تو خونه بشینم و با بیرون ارتباطی نداشته باشم .. نمیتونم خودمو قایم کنم پشت کسی که نیستم و همسرم میخواد ..
    میخوام بدونم چطور میتونم از حق و حقوق خودم دفاع کنم .. من با خیلی چیزای همسرم کنار اومدم .. با بیکاریش که یک سال و نیم تمام دنبال کار نمیرفت و با کارهای جزئی خرج و مخارجمونو میگذروندیم .. با بی پولی ش که همیشه عذاب کشیدم .. با اخلاقای خاصش که هرکسی نمیتونه باهاش کنار بیاد .. با عجولی و کم صبریش .. با اینکه ابروی منو جلوی خانواده ش برد و من دیگه اعتباری پیششون ندارم .. با گذشته ش که ......
    اما تو این مورد احساس میکنم دیگه نمیتونم .. فک میکنم بسه یه سال و نیم تو قفس زندگی کردن .. میخوام به عنوان یه ادم ازادی داشته باشم .. فقط همین ..
    اگر من میخواستم تسلیم بشم که نمیومدم اینجا کمک بگیرم !! من نمیخوام عوضش کنم .. نمیخوام چیزی بشه که نیست .. میخوام خودمم بتونم کسی باشم که میخوام .. نمیدونم میتونم منظورمو برسونم یا نه ..
    بازم خوشحال میشم نظراتتونو بدونم ..

  4. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    473
    سطح
    9
    Points: 473, Level: 9
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    167

    تشکرشده 174 در 72 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    کاملا متوجهم که چی میگید. خوب شما از اول همه چی رو دادید دست ایشون و این براشون یه قانون شده.
    بهتره بیشتر باهاش حرف بزنید و متقاعدش کنید برای مشاوره.
    بخدا مشاوره بد نیست. خود من فکر میکنم خیلی میدونم اما وقتی میرم پیش یه مشاور تازه میفهمم که خیلی چیزا هست که تا حالا اصلا بهش فکر نکرده بودم.
    بازم میگم، بهتره حرف بزنید. تنبیهش نکنید. یا اینکه باهاش دعوا نکنید چون به قول خودتون دو روز خوب میشه و بعد روز از نو...
    مطمئن باشید با این رویه در آینده این دو روز به یک ساعت تقلیل خواهد یافت.
    انقد احساس ضعف نکنید. قوی وایسید و حقتونو بگیرید. فوقش چی میشه؟ دعواتون میکنه؟ کتک میزنه؟

  5. کاربر روبرو از پست مفید hamedhd تشکرکرده است .

    hamedhd (شنبه 04 آذر 91)

  6. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    در رابطه با مشاوره واقعا کاری از دستم بر نمیاد .. چون اصلا اعتقادی نداره..
    وقتی حرف میزنم و میگم مثلا من فلان مشکلو دارم جملاتی که میشنوم اینه : باز شروع کردی ؟!! مگه ما این مسئله رو با هم حل نکردیم . زن یاغی و حرف گوش نکن به درد نمیخوره . زن باید مطیع شوهرش باشه . هر وقت من صلاح دونستم هر جا که خواستی میری . هر وقت رفتیم خونه ی خودمون ازادی داری که درس بخونی و کار کنی .. و جملاتی مثل این که بارهای بار شنیدم ..
    در صورت پافشاری من دعوامون میشه و فحاشی میکنه .. تا چندین روز باهام قهر میکنه و اخرش من باید برم منت کشی ..
    ولی واقعا تا وقتی من چیزی ازش نمیخوام و حرفشو گوش میدم زندگیمون بهشته .. واسه م چیزی کم نمیذاره و همه جوره بهم میرسه و خیلی مهربونی میکنه بهم .. ولی به محض اینکه حرفش رو میزنم از این رو به اون رو میشه ..
    در رابطه با درگیری فیزیکی هم سه بار تا حالا این اتفاق افتاده .. یه بار زمانی که دوست بودیم و دو بار در دوران عقد که زیاد شدید نبود اما خب بازم درگیری بود ..

    کاملا درسته من همه چیز رو دادم دست همسرم و الان تغییر این شرایط خیلی سخته .. غیر ممکن نیست اما سخته و زمان میبره .. من دنبال راه حل هستم و هر چقدر طول بکشه صبر میکنم به شرطی که واقعا این شرایط تغییر کنه ..

  7. کاربر روبرو از پست مفید الف-ح تشکرکرده است .

    الف-ح (سه شنبه 07 آذر 91)

  8. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 بهمن 91 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1391-8-14
    نوشته ها
    103
    امتیاز
    473
    سطح
    9
    Points: 473, Level: 9
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 27
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    167

    تشکرشده 174 در 72 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    یه پیشنهاد کنم؟ با این شرایط قعلا عروسی نکنید. چون اونوقت کنترل و تغییر شرایط براتون غیر ممکن میشه.
    خوب تیپ شخصیتی شوهرتون رو کاملا فهمیدم. متاسفانه خیلی سخت هست کارتون. اما خوب بهتره با یه بزرگتر یا کسی که ازش حساب میبره سربسته مشکلتون رو مطرح کنید تا باهاش صحبت کنه.
    چون این نوع رفتار و محدودیت در نهایت شما رو مجبور میکنه که بی چون و چرا سر تسلیم جلوی خواسته های دیکتاتور منشانه ایشون پایین بیارید و این به هیچ وجه خوب نیست.
    چه خوبه که مردای مملکت ما این تفکرای سنتی و قدیمی رو کنار بذارن و به همسرشون به چشم یه انسان نگاه کنن. یه انسان با تمام حق و حقوق و خواسته هاش....
    متاسفم...

  9. کاربر روبرو از پست مفید hamedhd تشکرکرده است .

    hamedhd (شنبه 04 آذر 91)

  10. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 شهریور 92 [ 11:58]
    تاریخ عضویت
    1391-9-04
    نوشته ها
    252
    امتیاز
    1,377
    سطح
    20
    Points: 1,377, Level: 20
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,356

    تشکرشده 1,286 در 287 پست

    Rep Power
    37
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    سلام دوست عزیزم
    خیلی دلم میخواست میتونستم چیزی بگم که بهت کمک کنه ، توی تاپیکم شما خیلی با صحبت های درست و منطقیت بهم کمک کردی
    اما واقعا نمیدونم چی بگم، چون اصلا تجربه ای توی این زمینه ندارم
    فقط اونقدر میدونم که دختر عاقل و فهمیده ای هستی و میتونی به بهترین نحو مشکلتو حل کنی
    [size=medium][align=center]هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند
    و شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید...
    [/align][/size]

  11. کاربر روبرو از پست مفید Royaye Sedaghat تشکرکرده است .

    Royaye Sedaghat (سه شنبه 07 آذر 91)

  12. #27
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    عزیزم کاملا درکت می کنم چون شوهر خودم هم همینطور بود و البته الانم حدودی هست. البته نوع محدودیت گذاریهاش فرق داره. راستش من الان هر وقت با هم شوخی داریم به همسرم می گم یادته اول زندگی چقدر برای من خروس بازی در میاوردی؟ (حالا نمیگم الانم هنوز همینجوری)

    اما شما سعی کن خودت رو به نحوی ببری تو جبهه همسرت. اونوقت همسرت به خودی که صربه نمی زنه؟
    البته اینکار سیاست لازم داره و صبر زیاد. ادمهایی که زیاد امر و نهی دارند و به قول من مرد سالارند به همون اندازه هم این قابلیت رو دارند که در مقابل زنهاشون در مواقعی کرنش داشته باشند و از حق خودشون بگذرند و خیلی خیلی مهربون باشند (حتی جاهایی که مردهای عادی نمی تونند از حق خودشون بگذرند).

    مثلا میگه درس نخون. هیچی نگو . کل کل نکن. اما به مرور ذهنش رو نسبت به درس خوندن و مزایای بالا رفتن سواد همسر و مزایای سواد داشتن مادر برای فرزندان مثبت کن. (نه به طور مستقیم).

    می گه پول کارتو بده به من. بگو جانم در اختیار سرورم. و بعد حس مردانه اش را تحریک کن. بگو من خیلی حس خوبی دارم و خیالم راحته که می تونم از همه نظر به شما تکیه کنم.

    خلاصه که باید خیلی صبور باشی .ضمن اینکه چون همسرت اخلاق مرد سالاری داره باید در ظاهر نقش زنهای سنتی رو بازی کنی . دیدی زنهای قدیمی چقدر شوهراشون رو جلوی دیگران و در خلوت بالا می برن و .... طوری که وقتی تصمیمی می گیرند مردشون فکر می کنه اون تصمیم خود آقا بوده و تصمیم خانم در زبان و بازوان آقا تجلی می کنه؟


  13. 2 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (سه شنبه 07 آذر 91)

  14. #28
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    رویای صداقت عزیز خیلی ممنونم که به تاپیکم سر زدی ..
    همین اومدنت و بودنت کمک و دلگرمیه واسه م .. امیدوارم بهترین تصمیمو بگیری ..



    دلجو دلتنگ عزیزم .. واقعا لذت بردم از حرفهات ..
    خیلی قشنگ حرف میزنی و ارامش گرفتم از خوندن این پستت ..
    راست میگی .. باید این روشو امتحان کنم .. البته یه جاهایی دستمو میخونه
    مثلا وقتی میگم درس بخونم یه جای دولتی استخدام شم وضع زندگیمون خوب میشه و برای اینده ی خودمونم خوبه میگه باز سنگ خودتو به سینه میزنی
    میدونی یه سری نیازها هست که ادم توی یه سن خاص داره .. من الان تو 21 سالگی که بیشتر هم دوره ای هام دارن میرن دانشگاه دلم درس خوندن و پیشرفت میخواد .. نه چندین سال دیگه که سنم رفته بالا و دیگه حوصله ی کاری رو ندارم ..
    از حق نگذریم چند وقته خیلی بهتر شده .. مثلا اوایل من حق نداشتم بدون جوراب جائی برم یا خیلی گوشیمو چک میکرد یا همه ش شک میکرد و میگفت تو بهم خیانت میکنی .. ولی خدا رو شکر دیگه این مسائلو نداریم با هم .. خیلی نسبت به اوایل نامزدی و دوران دوستیمون بهتر شده .. ولی بازم اون چند تا مورد اذیتم میکنه ..
    دلجو جان حرفهاتو خیلی دوست دارم .. اگه میشه بیشتر برام توضیح بده ..
    مثلا وقتی مسخره م میکنه و تحقیرم میکنه من چه عکس العملی نشون بدم ؟
    وقتی خواسته هامو ندیده میگیره و نمیذاره برای هیچی تصمیم بگیرم ؟
    وقتی روی حرفهای خودش نمیمونه و توقع داره هر کاری که کرد من مهربون و خوب باشم ؟؟

    دیروز داشتیم با هم حرف میزدیم . خودش گفت زمانی که رفتیم خونه مون میذارم درس بخونی و کار کنی ( رگ خوابمو بلده حسابی ) ... اما میدونم میزنه زیر حرفش .. یا اصلا ممکنه اون موقع من حوصله ش رو نداشته باشم دیگه .. این یه تغییر مثبت میتونه حساب شه ؟ ( آخه تو شرایطی گفت که ازم میخواست دوباره تو خونه کار کنم و مثلا این جایزه م بود .. منم گفتم چشم ما که این حرفها رو نداریم با هم .. حتی اگه تو نگی هر پولی که من در میارم یا تو درمیاری برای زندگیمونه و من اینو درک میکنم .. دوست داشتم بفهمه که من واقعا واقعا با مسئله ی مالی مشکل ندارم و حتی اگه نگه من پولو برا خودم که خرج نمیکنم ! میزنم به یه زخم زندگیمون ولی دوست ندارم اون بهم بگه . یه جورایی ابهتش برام کمرنگ میشه !! )

  15. 2 کاربر از پست مفید الف-ح تشکرکرده اند .

    الف-ح (پنجشنبه 09 آذر 91)

  16. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 19 بهمن 91 [ 14:00]
    تاریخ عضویت
    1391-2-28
    نوشته ها
    312
    امتیاز
    1,518
    سطح
    22
    Points: 1,518, Level: 22
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    925

    تشکرشده 957 در 224 پست

    Rep Power
    44
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    یکی از مواردی که تو رابطه با همسرم بهش اشاره کردم این بود که هیچ وقت حرف منو حتی اگه درست و منطقی باشه گوش نمیده و واسه نظراتم ارزش قائل نیست و کاری که خودش دوست داره رو میکنه ..
    چند روز پیش ما یه وام گرفتیم .. قرار بود نگه ش داریم برای خرج و مخارج عروسی ..
    یه میلیونش رو خرج بدهی و لباس برای خودش و گاو صندوق و چیزای واقعا غیر ضروری کرد ..
    همون جوری که دلجو گفت من خیلی غیر محسوس گفتم طلا چیزیه که هیچ وقت ضرر نمیده و چند تا مثال براش اوردم .. یکم فکر کرد و بعد طبق پیشنهاد خودش دیروز رفتیم و بقیه ی پول رو یه سرویس طلا و سکه خریدیم .. و قرار شد که به هیچ عنوان دست بهش نزنیم و یه پس اندازی بشه برای اینده مون ..
    امروز صبح زنگ زد و گفت داره میره یکی از سکه ها رو بفروشه و ارگ بخره !!! من خیلی با دلیل و منطق بهش گفتم که تنها پس انداز ما در حال حاضر همین سکه هاست و ارگ هیچ ارزش مالی ای نداره که بخوایم روش حساب کنیم .. ولی گفت برای کارش لازم داره و ضروریه ( در حالی که میدونم این طور نیست و خیلی وقته ارزوشو داره ) .. بعد کلی کلنجار رفتن گفتم باشه ولی لازم نیست حتما گرون بگیری .. ارزونش رو بگیر ایشالا دستمون که باز شد بهترشو میخریم .. قبول نکرد و با ناراحتی خدافظی کردیم ..
    نیم ساعت بعدش زنگ زد و سعی کرد منو راضی کنه .. گفت تو همه ی زندگی منی و تو هم باید راضی باشی .. انقدر گفت که من مجبور شدم تظاهر کنم راضی هستم و مشکلی ندارم .. چندین بار هم تو صحبتهاش گفت که دیروز برات طلا گرفتم امروزم میخوام واسه خودم ارگ بخرم !!
    اینجور مسائل که پیش میاد واقعا زده میشم از همه چیز .. از اینکه من انقدر ملاحظه میکنم و یه ساله یه کفش نخریدم با اینکه کفشم خرابه و واقعا ضروریه برام .. ولی اون در عین بی خیالی پولمونو خرج خواسته هاش میکنه .. از اینکه واسه نظر من ارزش قائل نیست و براش مهم نیست ..
    در حال حاضر ما ماهی نزدیک 600 تومن قسط داریم ! و ارگی که داره میخره دو ملیون و خرده ایه .. یعنی احتمالا از این به بعد قسط هامون میشه 800 تومن .. حالا خرج خودمون بماند !
    واقعا نمیدونم دیگه چیکار کنم ..
    خسته شدم از اینکه حرفم تو زندگیم یه ذره هم مهم نیست .. حتی اگه به حق باشه ..

  17. #30
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 23 آذر 91 [ 09:19]
    تاریخ عضویت
    1387-10-07
    نوشته ها
    4,074
    امتیاز
    23,640
    سطح
    94
    Points: 23,640, Level: 94
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 710
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran10000 Experience Points
    تشکرها
    16,488

    تشکرشده 16,567 در 3,447 پست

    Rep Power
    425
    Array

    RE: این زندگی اونی که من میخواستم نشد ..

    زندگی زناشویی نیازمند تفاهم است و از تفاهمات توافق ساخته می شود .

    نه شما اشتباه هستید و نه همسرتان . زندگی شما دو نفر اینگونه و در کنار هم به نقطه ی بالانس می رسد و تعدیل می شود .

    مگر اینکه شما بخواهی تغییری داشته باشی .

    شما زیادی زندگی را جدی می گیرید و همسرت زیادی شوخی !

    این تعادل بخشی است و باز این حرف به این معنی نیست که همه ی زندگی بچه بازی بشود و یا همه ی زندگی جدی و خشک و منطقی بشود . همه ی این رویکردها لازمه ی زندگی است .اما متعادل کردن آن هنر است .

    از خودت مثال می زنم

    اشتباه می کنی وقتی که کفش به پا نداری میروی طلا می خری که امروز باعث ناراحتی خودت باشد که من کفش ندارم اون میره ارگ می خره !

    تو و همسرت هر دو به نوعی درگیر افراط و تفریط هستید .

    تو نیاز امروزت را نمی بینی و به آن بی توجه هستی به خاطر آینده ای که از راه نرسیده .
    همسرت لحظه را می بیند بدون چشم انداختن و نیم نگاه به آینده .


    پس انداز کردن و سرمایه جمع کردن منطق و اصول و تعریف خودش را دارد . نباید از زندگی امروز عقب بمانی به خاطر آینده ی از راه نرسیده .
    زندگی کردن در لحظه هم این نیست که با عدم مسئولیت با آن رو به رو شد .

    هر یک به درکی رسیده اید که نیاز یک زندگی است اما به علت عدم آگاهی و مهارتی .......توانایی هایتان هدر می رود که این بخش نیازمند بازبینی و تعادل بخشی است .

    یاد بگیر هنر در لحظه زندگی کردن را و برای آینده برنامه ریزی هایی داشته باشی . لحظه ی حالت را هیچوقت فدای آینده ی نیامده نکن و تعادل بخشی به حال را فراموش نکن .

  18. 4 کاربر از پست مفید ani تشکرکرده اند .

    ani (پنجشنبه 09 آذر 91)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.