خانمی 43 ساله هستم ، مطلقه و بعد از جدایی به دلیل ادامه تحصیل و تردد بین محل کار و دانشگاه مدتی مستقل زندگی میکردم ولی مدت 4 سال است با خانواده زندگی میکنم.
من همیشه وابستگی به خانواده داشتم، حتی تو چند سالی که مستقل زندگی میکردم حواسم به خانوده بود، بیشتر اوقات مادر به منزل خودم میامد و میموند یا در فرصتهایی که بود من به منزل پدری میرفتم .
یکسری مشکلات در خانواده ما همیشه بوده، بیشترین مشکل در ارتباط با پدرم بوده که کلا تصور درستی از زندگی مشترک و فرزند داری نداشته . این رفتارهای ایشون الان به مراتب ازار دهنده تر شده و چند وقت یکبار حرف یا حرکتی ازشون سر میزنه که حداقل من به عنوان دختر خانواده واقعا پریشان میشم.
مادرم زن خوبی هست، رابطم با مادرم تقریبا خوبه، ولی گاهی با توجه به وسواس نظافتی که دارن یا گاهی منطقهامون با هم نمیخونه کمی چالش داریم ولی مدیریت میکنیم.
برادر اولم مستقل زندگی میکنه، از لحاظ رفتاری خیلی مورد تائید من نیست ، کلا از الفاظ خوبی استفاده نمیکنه و متاسفانه بین دوستانی که داره این مسئله عادی هست.
برادر کوچکترم متاسفانه یک سالی درگیر شیشه شده ، ولی الان 10 سالی هست تحت مداواست، کمی منزوی هست و خانه نشین، بعد از سالها اصرار و زحمت تونستم ایشان را درگیر برنامه نویسی کنم چون واقعا استعدادش رو داره و الان مدتی هست روش متمرکز شده ولی به علت داروهایی که میخوره یکسری رفتارها مثل زیاد صحبت کردن یا ایراد گرفتن از افراد و ... ازش سرمیزنه .

من کلا اسفندماهی حساسی هستم ، تک دختر خانواده و فرزند اول، شاید تجمیع همه این مسائل باعث شده که به شدت از لحاظ ذهنی درگیر هر مسئله ای میشم .
کم کم این حساسیته بیشتر شده، کوچکترین مشکل حتی لفظی بین افراد خانواده منو به شدت به هم میریزه،
خودم همیشه تا جایی که میتونم به دیگران خصوصا خانواده کمک میکنم، حتی دلم نمیاد کمی پول دستم باشه ولی کاری برای خانواده انجام ندم، بیشتر مراسمهای خانوادگی رو از خودم مایه میزارم و برگزار میکنم .
ولی در مقابل خیلی اسیب میبینم.
الان نزدیک 20 روزی هست کلا از حجم فشارهایی که روم هست احساس خفگی میکنم، دلم میخواد به جایی پناه ببرم.
کوچکترین خواستمو با حالتی مثل پرخاشگری مطرح میکنم، بلندی صدامو نمیتونم کنترل کنم (شاید چون میدونم پذیرفته نمیشه یا حس میکنم عمدا یکسری رفتارها داره انجام میشه )
این زودرنجی، کم طاقتی و گاهی پرخاشگری داره اذیتم میکنه.
جالبه که بعدش خودم بیشتر از همه اذیت میشم، شاید طرف مقابلم اصلا براش مهم نیست چه اتفاقی افتاده ولی خودم مدتها اون اتفاقو مرور میکنم.

لطفا بفرمائید چطور میتونم مشکلم رو حل کنم؟ یا مدیریت کنم؟
نیاز به روانشناس یا روانپزشک دارم؟

ممنون