1 فایل پیوست
گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
<embed src="http://www.hamdardi.com/my_doc/hamdardi/my_music/ravanshenasi/goosh_bene_arbadeh_ra.MP3" type="audio/x-pn-wmaaudio-plugin" autostart="true" loop="true" align="middle" height="28" width="100">
زین دو هزاران من و ما ای عجبا من چه منم
گوش بنه عربده را دست منه بر دهنم
چونکه من از دست شدم ، در ره من شیشه منه
ور بنهی ، پا بنهم ، هرچه بیابم شکنم
زانکه دلم هر نفسی دنگ خیال تو بود
گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
تلخ کنی تلخ شوم ، لطف کنی لطف شوم
با تو خوشم ، ای صنم لب شکر خوش ذقنم
اصل تویی ، من چه کسم، آینه ای در کف تو
هر چه نمایی بشوم ، آینه ممتحنم
تو به صفت سرو چمن، من به صفت سایه تو
چونکه شدم سایه گل ، پهلوی گل خیمه زنم
بی تو اگر گل شکنم، خار شود در کف من
ور همه خارم ، ز تو من جمله گل و یاسمنم
دم به دم از خون جگر، ساغر خونابه کشم
هر نفسی کوزه خود ، بر در ساقی شکنم
دست برم هر نفسی سوی گریبانی بتی
تا بخرابشد رخ من، تا بدرد پیرهنم
خیلی وقتها احساس می کنیم که هزاران تمایل در درون ماست و هر لحظه کششی داریم و این کششها ما را به تعجب وا می دارد.
در واقع ما هر لحظه در هوای کوی آن یگانه مهر آفرینی هستیم که وجودمان از او هست شده است. و شادی و غم هایمان در دست لطیف اوست.
حقیقت اینست که لذت و آرامش ما وقتیست که اراده ما هم جهت با خواست او می شود. در واقع تنها وقتی مسئولیت ما روان می شود و احساس تنهایی مان از بین می رود که چنین یکپارچه با هستی و ذات او عمل می کنیم.. چرا که وجود ما قائم به اوست و ما بسان سایه ای هستیم که از خود هیچ نداریم. بی جهت نیست که وقتی از او جدا می شویم با همه اشیاء و همه افراد احساس نیستی و تنهایی می کنیم و وقتی همراه او گام بر می داریم، حتی شکستها به کاممان شیرین جلوه گر می شود.
خدایا پناه می برم به تو که در هر نفسی بخواهم چنگ بسوی بتی جدید بیندازم و موقعیت ها و نعمتها و رفاه و خیالات بخواهند بر من حکومت کنند و وجودم را مجروح سازند.
-------------------
برای دانلود موسیقی روی لینک زیر راست کلیک کنید و گزینه Save Target As را انتخاب کنید
RE: گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
گاهی محتوای یک سروده، مفاهیم نهفته در یک یادداشت، عمق یک نقاشی، معنای درون یک فکر، ما را به بازخوانی خویش از لابلای وجودمان فرا می خواند. افسوس که احساس کیمیاگری و « تبدیل خویش ژنده پوشمان به یک وجود همیشه شکوفا » تعریف کردنی نیست.
تجربه های اوج که مازلو از آن سخن می راند در هویت انسانی منحصر به فرد ما معنا می یابد.
وقتی خود را فراتر از اعتبارات بیرون، و نگاه های تعلق آمیز درونی بررسی می کنیم. معجزه آدمی مبهوتمان می کند.
خود را بی نیاز از دست بردن به بتهای خراشنده بیرون می بینیم. و در کالبدمان نمی گنجیم.
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وآن چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تایید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد
RE: گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟
مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش
RE: گر طربی در طربم ، گر حزنی در حزنم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط BABY
خواهی که که غریق بحر عشاق شوی؟
مشنو، منگر، مگو، میندیش، مباش
سلام ممنونم مثل اینکه امشب من بیشتر از همیشه به این مفهوم نیاز داشتم:310: