چرا هیچ کس جواب نمیده؟؟؟؟ هیچ کس هیچ نظری نداره؟؟
لطفاااا لطفا بهم بگید یه مرد میتونه خودش رو فریب بده که این کارها خیانت بوده و تصمیم به جدایی بگیره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
چرا هیچ کس جواب نمیده؟؟؟؟ هیچ کس هیچ نظری نداره؟؟
لطفاااا لطفا بهم بگید یه مرد میتونه خودش رو فریب بده که این کارها خیانت بوده و تصمیم به جدایی بگیره؟
سلام
خیانت یه بخشیش و یه شکلیش در تعریف همه آدمهامی گنجه
یه بخشیش در تعریف یه فرهنگ خاص
یه بخشیش هم ممکنه در تعاریف و مرزهای یه آدم خاص بگنجه
ما نمی تونیم بگیم چرا همسر شما فکر کرده صحبت کردن با مرد غریبه یا بیان مسائل خصوصی زندگیتون در گروه تلگرام خیانته و ناراحت شده
به هر حال مرزهای ایشون و خط قرمزهاشون را رد کردید.
با این تعریفایی که از همسرت کردی بعید می دونم تغییر کنه و شما یه زندگی آروم داشته باشین. ایشون به نظر من هم افسرده هستن و هم اضطراب شدید دارن و خیلی وسواسی هستن ( البته متخصصا بهتر میدونن من برداشت خودمو میگم) اگه شما دوسش داری و می خوای زندگیت حفظ شه هر چی بدی خوبی دیدی از همسرت و خانوادش بزار کنار و یه صفحه جدید باز کن البته از همسرت انتظار صفحه جدید نداشته باش باید خیلی خیلی تلاش کنی با مشکلات کنار بیای هر چی گفتن و کردن نه ببینی و نه بشنوی . زوم کنی رو حرکات خودت تا زندگیتو بسازی زمانشم معلوم نیست و مشخص نیست که این جنگیدن تو واسه زندگیت چند سال ادامه داره. حالا این وسط اگه تو خودت همچین نیرویی رو می بینی و میگی که آره درسته همسرم اخلاقای بدی داره ولی عوضش فلان اخلاقای خوبی رو داره و می ارزه که زندگیمو حفظ کنم بسم الله شروع کن. در غیر اینصورت خودتو معطل این آقا نکن و وارد بازیشون نشو هرچی زودتر ازش جداشو و بچسب به زندگیت . درسته پولی دستتو نمیگیره ولی عوضش اعصابت آرومتره .
ممنون از راهنمایی ت شیدا جان، اما این کار فقط پیش داوریه، هدف من فقط پیدا کردن راه حل و حل مشکلات بوده فقط.......نخواستم که رابطه برقرار کنم که مثل آدمایی برخورد میکنه که بهش خیانت شده... من مطمئنم که فقط خودش رو فریب داده ... در ضمن من مدرس دانشگاه هستم و اگر گفتم همکارم بهم پیام داده و من جوابش رو ندادم به این معنی نیست که من اون آقا رو مدام میدیدم، بلکه فقط و فقط دو بار اون هم در یک دانشگاهی که فقط یک روز اونجا درس داشتم... منظورم اینه که به هیچ شکلی نمیشه فکر کرد که ارتباط خاصی وجود داشته، در ضمن مادرش میگفت همسرم با اون آقا چند بار هم صحبت کرده و مو به مو و جزئیات همه چی رو پرسیده... در مورد اون آقایی که من ازش شماره مشاور از قم میخواستم بگیرم همه پیام هام داخل گوشی بوده و همه رو خونده اصلا موردی یا حرفی زده نشده که بشه طور دیگه ای برداشت کرده...
به نظرتون تا کی میتونه خودشو فریب بده با این کارش داره زندگیش رو از دست میده.. چطور میتونه با خیال راحت از همه چی بگذره؟؟؟ روز آخری که بعد از ارسال دادخواست همو دیدیم بهم گفت اگر ببازم آبروتو همه جا می برم... منظورش از باختن دادن مهریه بود.. و من بهش گفتم فک میکنی الان نباختی؟؟؟ گفتم برو ببر مگه من چیکار کردم! برام مهم نیست..گفت خیلی غیرتی م کردی خیلی جلوی خودمو گرفتم میخواستم برم حراست دانشگاه( میگفت حراست همه دانشگاها به هم وصله و خیلی زود همه جا باخبر میشن) که پدرش گفته هرچقدر دوسش داری آبروشو نبر منم نرفتم... منم گفتم همه دوس داشتنت دروغ بود... گفتم چطور تونستی اون همه منو کتک بزنی؟؟ گفت ببخشید گفتم عذرخواهیت الان که دیگه همه چی تموم شده به چه درد من میخوره.. گفت برو دیه ت رو بگیر ...بهش گفتم که من راضی به طلاق نبودم واقعا نبودم مادرت منو تا اینجا کشوند و بعد یه نگاهی به مادرش که کمی از ما فاصله داشت انداخت و دوباره بهم گفت که تصمیمت راجع به مهریه چیه............................ دلم ازین میسوزه که تا لحظه ای که دادخواست رو ارسال نکرده بودیم به این آرومی نبود اصلا نمیشد آدم بره طرفش .. واقعا نمیشد.... ولی بعدش اومد طرفم و خیلی آروم حرفاشو زد... آدمی که من فکر میکردم نمیتونه هیچ وقت عصبانیتش کنترل کنه حالا ایننن همه آروم بود....
اگر اینطور فکر میکنه، فکر میکنه که من بهش خیانت یا یه چیز شبیه این نباید از این سوء تفاهم دربیاد؟؟ من خیلی دوست دارم بشینم باهاش راجع به این قضایا صحبت کنم ولی وقتی یاد نکات منفی رفتارش می افتم انگیزه ای ندارم چون حتی اگر متقاعد هم بشه اونقدر حق به جانب هست که اشتباهات خودش رو نمیپذیره که مشکلات حل بشه.... ولی این حالاتم نوسان داره هر لحظه نظرم عوض میشه.... خیلی برام عجیبه اصلا باورم نمیشه که من هنوز این حالت ها رو دارم و اون مصمم تصمیمش رو گرفته باشه... اگر خسته س اگر انگیزه جنگیدن نداره اگه همه پشتشو خالی کردن خب منم این شرایطو دارم...چطور میتونه کنار بیاد با این جدایی....
الان واقعا واقعا میخوام بدونم یه آقا راجع به مساله ای تا کی میتونه خودش رو فریب بده؟؟
- - - Updated - - -
ممنون از پاسختون دوست عزیز
برداشتتون درسته همانطور که تو پست های قبلی گفتم قرص مصرف میکنه... ما تو هر دعوایی که داشتیم و بعدش ختم میشد به قهرهای طولانی هیچ وقت حتی یک بار هم نشد که یه نفر چه از فامیلای اونا و چه فامیلای ما پادرمیونی کنن چون فامیلای ما میگفتن ما میترسیم از اخلاق همسرت...فامیلای خودشم هیچ وقت باهاش کاری ندارن مدلشون دوری و دوستی هست اصلا به کار هم کاری ندارن اصلا.... این من بودم که همیشه با صحبت و امیدواری سعی کردم دوباره با هم باشیم... و همیشه تنها بودم هیچ حمایتی نداشتم ...
راستش من هنوز دلم باهاشه و دارم تمام زورمو میزنم ازش بگذرم... و با علاقه ای که از او نسبت به خودم سراغ دارم خیلی تعجب میکنم اصلا نمیتونم باور کنم اما او خیلی راحت ظاهرا با این جدایی کنار اومده..واقعا نمیدونم هرچقدر هم فکر میکنم به هیچ نتیجه ای نمیرسم اگر از یکی بخوام پادرمیونی کنه که دوباره همه چی درست بشه دوباره یاد اون همه درگیری و تنش و اعصاب خوردی می افتم انگیزه مو از دست میدم اگرم بخوام بپذیرم همه چی تموم شده آروم میشم اما این آرامش لحظه ایه همش یاد لحظه های خوبی که با هم داشتیم می افتم باز، شده یه دور تسلسل که لعنتی از فکرم بیرون هم نمیاد... نمیدونم چیکار کنم؟؟ واقعا نمیدونم.....
همه ی مردها شبیه هم نیستن که.
شاید این موضوع توی ذهن همسر شما خیلی آزار دهنده است و نتونسته باهاش کنار بیاد.
شایدم دنبال بهانه بوده و این شده بهانه اش، علت اصلی چیز دیگه است.
الان شما می گی برگردیم زندگی کنیم
ایشون می گه مهریه ات را باید ببخشی و طلاق بگیریم؟
تا حالا با همسرت مشاوره رفتین؟ مشکلات شخصیتیش جدیه؟ بیماریه؟
خوبیها و بدیهای همسرت چیه؟
خودت چی؟
اصلا چی شد به فکر جدایی افتادین؟ بخاطر بحث و دعواهای زیاد؟ علت اصلیش چیه؟
مشکل ما این بود که از همون اول هر دعوایی که بینمون میشد حرف جدایی وسط کشیده میشد، اگر شما همه پست ها رو خونده باشیداشاره کرده بودم که رابطه ما یا صفر بود یا صد، وقتایی که با هم خوب بودیم عالی بودیم وقتایی که دعوایی پیش می اومد خیلی خیلی بد بود، کوچکترین دعوا رو به خانواده ها میکشوند.. بله مشاوره رفتیم حدود یکسال پیش، میگفت یه مقدار وسواس داره، اما روانپزشک که میرفت دکترش تشخیص داده بود دچار اختلال تمرکز هست و برای عصبانیتش که زود جوش می آورد قرص داد و همچنین قرص افسردگی ... من کل ماجرا رو تعریف کردم توی پست های قبلی گفتم...اینکه چطور شد که اقدام به طلاق توافقی کردیم و ..
تنها ویژگی مثبت بارزش صداقتش هست البته شاید الان که فکرم خیلی درگیره فقط این ویژگی ش رو میبینم.. ولی باورم نمیشه که الان اینقدر راحت تن به جدایی داده البته مادرش آب پاکی رو ریخته رو دستش که باید جدا بشید البته خودشم مایل بوده که تا الان کاری نکرده...
من فردا میخوام برم دادگاه و پرونده کتک زدنش رو به جریان بندازم، تقریبا ۹۰ درصد مصمم شدم، چون به رفتار خودش و مادرش که فکر میکنم واقعا واقعا اعصابم خورد میشه
اینکه با این همه مشکل رفتاری که داره او الان اینطوری باید نگران باشه نه من... به نظرتون کار اشتباهی میکنم؟
بله پستهای قبلی را خونده بودم
ولی می خواستم منسجم و در یکی دو جمله بدونم مشکلتون چیه.
مشکل همسرتون با شما چیه؟ فقط همون پیامهای تلگرام؟ قبل از اون چی؟
ایرادهای شما از نظر همسرتون چیه؟
نقل قول:
من فردا میخوام برم دادگاه و پرونده کتک زدنش رو به جریان بندازم، تقریبا ۹۰ درصد مصمم شدم، چون به رفتار خودش و مادرش که فکر میکنم واقعا واقعا اعصابم خورد میشه
اینکه با این همه مشکل رفتاری که داره او الان اینطوری باید نگران باشه نه من... به نظرتون کار اشتباهی میکنم؟
بستگی داره می خواهی طلاق بگیری یا نه.
اگر قصدت طلاق نیست، با این شخصیت همسرت، بهتره بیشتر ناراحتش نکنی. آدمهای وسواس عصبانی صادق ( این صفتهایی که خودت گفتی) زود دلگیر می شن و سخت یادشون می ره. اگه امید به برگشت داری، پرونده کتک را به جریان ننداز.
الان بشین تکلیفت را با خودت مشخص کن که می خواهی برگردی یا نه.
البته زمان طولانی این وسط گذشته و حرفهای زیادی رد و بدل شده که بخشیدن را برای همسرت سخت می کنه.
ممنون از اینکه با وجود این همه تاپیک در سایت حداقل شما به مشکل من توجه میکنید:72:
ایراد های من از نظر ایشون یکی ش این هست که دوست داشتن من رو باور نداره
مدام گذشته رو تکرار میکنه همیشه شاکیه و همش دنبال جوابه میگفت جواب میخوام هیچ مدله قانع نمیشد... مشکلمون ظاهرا همین پیام های تلگرامه اما بیشتر اینارو بهانه کرده چون در جلسه مشاوره مدام حرف های گذشته رو وسط میکشید..ایشون هنوز قضیه ای که یک سال پیش به خاطرش چندین بار مشاوره رفتیم و خودش گفت برام حل شده رو ول نکرده و دوباره اون قضیه رو مطرح کرد.. زمانی که اومد خواستگاری م من دانشجو بودم و یکی از همکلاسی ها که آدم خیلی راحتی بود( با همه ) و به دلایل خودش سر کلاس ها نمیومد و چند باری از من جزوه گرفته بود، این رو هم بگم که اصلا من آدمی نبودم که که اهل رفاقت یا دوستی با پسری باشم اما با توجه به اینکه دوره ارشد بود خوب سخت گیری هایی که دوره کارشناسی داشتم و الان از نظرم غلط بوده رو نداشتم.. یکی از جزوه های من دست همون همکلاسی که اشاره کردم جا مونده بود و یکی دو ترم بود که اصلا ایشون دانشگاه نمی یومد ..بعد از خواستگاری همسرم که البته من یه مقدار تردید داشتم و خانواده م هم صد در صد اکی نبودن به خصوص مادرم ..در تمام مدتی که من تردید داشتم همسرم مصر بود با من ازدواج کنه به هر قیمتی که بود که به قول خودش میگفت اون موقع داغ بودم............تردید من اوایل روی ظاهر ایشون بود که بیشتر تحت تاثیر مادرم بودم اما خیلی زود این قضیه تمام شد یعنی بعد از یک مدت آشنایی البته با در جریان بودن خانواده ها... ( ایشون منو تو محل کارشون دیده بود و چند روز بعد از آشنایی ازم خواستگاری کرد و ازم شماره منزل گرفت که با خانواده م تماس بگیرن.. یعنی ما هیچ رابطه دوستی با هم نداشتیم) بعد از یک مدت آشنایی من ظاهرش رو پسندیده بودم اما تردید داشتم روی شناختش و شخصیتش ولی یه سری از معیارهای اصلی من رو داشت و مهمتر از همه اینکه عاشقم شده بود و من همیشه دوست داشتم با کسب ازدواج کنم که عاشقانه بهم علاقه داشته باشه..البته الان بعد از گذشت این همه مدت میببنم واقعا شرط کافی نیست...رفتیم مشاوره قبل ازدواج و تست شخصیت دادیم مشاور به من گفت کمال گرا هستی و راجع به همسرم چیز خاصی نگفت و گفت برای ازدواج مناسب هم هستید.. خلاصه با و جود اینکه من خواهر بزرگتر از خودم داشتم که ازدواج نکرده بود و من بابت همین قضیه از همون اول گفته بودم که قصد ازدواج ندارم اما همسرم گفت شما بله رو بگو مسائل اجرایی برای بعد ازدواج خواهرت...اما بعد اینکه من بله رو گفتم با خانواده ش اومد که محرم بشیم به هم ...بعد از محرم شدن مامانم به خاطر اینکه آینده خواهرم دچار مشکل نشه( البته الان واقعا پشیمون هست که چرا این رفتار رو داشته..ولی خب مادر بود و نگران).وقتایی که ما میرفتیم بیرون به من میگفت مراقب باش از فامیل و آشنا کسی نبینن شما رو .. یکی دیگه از گلایه های مکرر همسرم الان همین موضوعه که چرا اینقدر گفتین کسی نبینه شما رو.... بعد از اینکه محرم شدیم اون همکلاسی که گفتم یکی از جزوه هام دستش مونده بود باهام تماس گرفت و خیلی راحت طوری که با همه صحبت میکرد گفت سلام، کجایی؟ میخوام جزوه ت رو بهت بدم.. من پیش همسرم بودم و او این صحبت ها رو شنید و بدبینی هاش از همونجا شروع شد ................که اوایل با لحن آروم و رفته رفته با داد و فریاد... با خانواده ش قرآن وسط کشیدن که اگه رابطه عاطفی با این طرف نداشتی دست گذاشتم رو قرآن به تک تک دوستام زنگ زد و راجع به من پرسید حتی دوستای کارشناسی....از صحبت هیچ کدوم از دوستام نتونسته بوو آتو بگیره جز یکی از دوستان دوران کارشناسبم که حتی گرایشش با من یکی نبود یکبار من و اون طرف رو پیش استاد راهنمام دیده بود و به همسرم گفته بود که من از خانم شما واقعا چیزی ندیدم که همسرم ازش مبپرسه هیچ ارتباطی بینشون نبوده؟ که دوستم میگه نه فقط استاد راهنما جفتشون یکی بوده حالا قضاوت با خودتون..... که میگفت این حرف که شنیدم نشسته پشت فرمون چند ده کیلومترو بی هدف زده به جاده و فقط سیگار کشیده.... در صورتیکه واقعا هیچ رابطه عاطفی بین ما وجود نداشت و کل دیالوگ بین من و اون طرف شاید به چند ساعت هم نمیرسید... با وجود این یکبار حتی خواست بزنه زیر همه چی چون هنوز عقد نکرده بودیم ولی بینمون واقعا علاقه وجود داشت و بدون هم نمیتونستیم... با کلی مشاوره و صحبت و حتی رو برو شدن با خود همون طرف اما لازم این مساله براش حل نشده ...طوری که دوباره در جلسه مشاوره اخیرا رفتیم دوباره اسمش رو آورد... و هنوز باورش اینه که من به خاطر وجود اون طرف اوایل تردید داشتم و اگر میومده خواستگاریم من به او جواب مثبت میدادم....در صورتیکه همه اینا ساخته ذهنی خودش هست...با وجود اینکه بعد از محرمیت ایشون یک موضوعی رو در رابطه با گذشته خودش مطرح کرد که در دوران دانشجویی ش اتفاق افتاده بود و منو داغون کرد اما من ازش یک هفته وقت خواستم که فکر کنم و به دلیل علاقه ای گه بهش پیدا کرده بودم از این قضیه گذشتم چیزی که اگر قبل از محرمیت بهم میگفت اصلا باهاش ادامه نمیدادم..منظورم اینه که من گذشت داشتم روی مساله ای گه واقعا وجود داشت اما اون از مساله ای گه فقط ساخته ذهنی خودش بود رد نشد و زندگی رو بهم جهنم کرده بود با داد فریاد با فحاشی و ... فقط موقع هایی که یادش نبود رابطه مون عالی میشد..اما یهو قاطی میکرد و میگفت( ببخشید) دوباره یاد اون کره خر افتادم..................
ما کارای طلاق رو انجام دادیم فقط یک جلسه مونده که همه چی تمام بشه... اما نوسانات احساسی من همچنان ادامه داره و داره دیوونه م میکنه...نمیدونم باید چیکار کنم؟؟
همسر شما با این اخلاقش نمی تونه با کس دیگه ازدواج کنه
بعد طلاق احتمالا باید با کسی که نامزدی یا عقد یا حتی زندگی مشترک داشته ازدواج کنه. چطور میخواد فراموش کنه و طرف را اذیت نکنه؟
البته به نظرم شما هم اشتباهاتی داشتید
با این رفتار شوهرتون که دوره عقد مشخص شده، شما باید بیشتر احتیاط می کردید.
دور هر جور رابطه و دوستی و مشاوره و درد و دل و ... خلاصه هر اسمی که روش می ذارید را باید خط می کشیدید.
اگه واقعا زندگیت را می خواستی باید می دونستی که با این اخلاق همسرت، مشاوره گرفتن تو تلگرام از یه غریبه یعنی خراب کردن همون باقیمانده های زندگیتون.
الانم اگه برگردی باید خیلی شفاف تر و محتاط تر باشی
تازه با این موضوعاتی که گفتید احتمالا این داستان ادامه داره و یه فصل جدید به اسم تلگرام هم بهش اضافه شده
هر بار تو دعواها از همکلاسی دانشگاهیت تا این آقای تلگرامی را باید بیاره وسط ... می تونی اینطوری زندگی کنی؟