کنترل همسر کمالگرا و سختگیر (خواهشا به پست من سر بزنین چون واقعا به کمک نیاز دارم)
سلام
اول از همه ممنونم که بهم سرزدین تا قبل از اینکه یک موقع با بی تجربگی رابطم رو خراب کنم با کمک هم بتونم اصلاح کنم. ببخشید طولانی میشه اما مجبورم مختصری از ماجراها بگم که بهتر بهم کمک کنین.
من حدود یک و سال و نیم همسرم رو زیر نظر خانواده ها میشناختم و الان چهارماه میشه که ازدواج کردیم. توی مدت شناختمون فهمیدم که ایشون کمال گراست، با نظر مشاور بهترین کار این بود که مطمئن بشیم به معیارهای هم نزدیکیم و همین کار رو با صحبت در مورد خط قرمزهامون کردیم. نهایتا نمیگم که تو دوارن شناخت همه چی عالی بود که اتفاقا فرازنشیب های زیادی داشتیم اما نهایتا به این نتیجه رسیدم که اخلاقش هرچند قلق های خاصی داره اما میتونم کترلش کنم و از بقیه نظرها هم نظر جفتمون این بود که به هم نزدیکیم. توی کل این مدت که نزدیک به دوسال میشه، همیشه بهم گفته که من جایی براش کم نگذاشتم. من هم دوستش دارم و واقعا برام خوب زندگی کردن خیلی مهمه.
اما مشکلی که دارم اینه که بعضی اوقات مثلا سه چهارباری این حس رو اخیرا گرفتم که با من مثل غریبه برخورد میکنه. یعنی مثلا یک دفعه و بدون اینکه با هم مشکلی داشته باشیم اصلا اشتیاقی تو چهرش نیست، نگاهم نمیکنه، سرد حرف میزنه، جوری رفتار میکنه که حس میکنم انگار میخواد بگه من اونجا نیستم یا انگار اگه خوب رفتار کنه من لوس میشم. همیشه هم وقتی دلیلش رو میپرسم میگه چیزی نشده! همیشه که نمیشه عاشقانه رفتار کرد! (در صورتیکه من منظورم فقط گرم بودن و با محبت بودن هست)و بعد از یک مدت یک تا دو روز خوب میشه. تو دوران اشنایی یک مدت این طور شد که خودش گفت به دلیل اختلافات و مشکلات بوده و دیگه سعی میکنه پیش نیاد و واقعا تا این اواخر پیش نیومد. اما اخیرا من هر چند روز یک بار با این سوال درگیرم که ایا اشتیاقش برای با من بودن طبیعی و کافی هست؟ اینم بگم که من تجربم خیلی کم و در حد مطالعاتم هست و اطرافم کسی رو ندارم که با مقایسه و ... بتونم بفهمم بقیه زوج ها چه طور هستند. با خانوادم هم یک سری مسائل رو مطرح نمیکنم تا ناراحتشون نکنم چون بسیار حساس هستند و نگران من.
به طور نمونه این رو بگم که مثلا ایشون دیروز از دست من سر مسئله بسیار کوچکی ناراحت شده و تا شبش چیزی نگفت و من احساس کردم که بی میل و سرد رفتار میکنه تا اینکه یک روز بعدش یعنی امروز باهام بد صحبت کرد و وقتی دلیلش رو پرسیدم ناراحتیش رو گفت. تو کل مدت بحثمون سعی کردم از سمت خودم و با واژه های " من میخوام... و من دوست دارم و..." حرفم رو بزنم و اون رو اروم کنم اما اون زیر بار نرفت و حرف خودش رو زد و من رو برد زیر سوال و انتقادهای تند. فقط برای اینکه چرا فلان جا حجابت اونی که من میخواستم نبوده. درحالیکه میدونه حجاب من اون طور نیست و اتفاقا من به خاطر اون بسیار هم رعایت کردم ولی خب یک جاهایی نتونستم و حواسم نبود واقعا! بگذریم که چه قدر با حرفاش دلخورم کرد و ...
من الان سوالاتم اینه که 1- فکر میکنین دلیل بی میلیش که گاهی یک دفعه ای ظهور میکنه چی هست؟ من ترسم از اینه که وقتی زندگیمون شروع میشه این حالت زیاد بشه! اصلا گاهی ترس وجودم رو میگیره و فکر میکنم ما هرند روزی که زیاد با هم بودیم ایشون اینجوری شده و اگه من تا حالا دووم اوردم چون دوستش دارم و میبینم خودشم دوست نداره این طوری رفتار کنه.
2- من این جور مواقع چیکار کنم؟
3- با اینکه بهش گفتم از من درست انتقاد کن و همه چیز رو در مورد من زیر سوال نبر بازهم رعایت نمیکنه، مثلا بحثمون سر چیز دیگس و ایشون یک دفعه میره کل ارزشهای دیگه من رو هم میبره زیر سوال! این باعث شده که من که دختر با اعتماد به نفسی بودم الان خودم رو ضعیف و ناتوان بدونم و حتی به لباس پوشیدنم هم اعتماد نکنم و واقعا انرژی کاری من رو گرفته. باهاشم صحبت کردم اما ظاهرا تاثیری نکرد یا کافی نبود یا من درست صحبت نکردم.
4- همیشه اولویت اول و اخرم ارامش بوده و خیلی سعی میکنم که رابطمون خوب باشه. شاید اصلا این مراقبت همیشگی خوب نیست! من برای هر بحثی بینمون کلی وقت میگذارم و مطالعه میکنم که باهاش چه طوری حرف بزنم و ... البته ما تاحالا قهر نداشتیم، یا حتی جر و بحث جدی بعد عقدمون امشب بود که اونم با دلخوری اما نه قهر تموم شد. ایشون هم میدونه که من دوستش دارم و رابطه برام خیلی مهمه. میتونه کارهای من باعث شده باشه که نسبت به حفظ رابطه اشتیاقشو از دست بده و فکر کنه چون من همیشه در صدد رضایتش کار کردم و نقش خوب رو بازی کردم یا داشتم پس از من دوری کنه؟ اگر این میتونه درست باشه من چیکار کنم؟
5- وقتی به گذشته فکر میکنم همه مشکلات و این اختلافات با تاریخ های خاص برای من یکی شده و این خیلی باعث میشه نسبت بهش دلگیر بشم چون فکر میکنم که نگذاشته واقعا شاد باشم. این که ازش دلگیر باشم هم منو خیلی میترسونه که نکنه در اینده همه چیز خراب بشه!
درسته که تو عصبانیت خودم هم علی رغم دانشی که کسب کردم یک دفعه یک چیزهایی هم میگم که میدونم مخرب بوده اما دنبال اصلاحم و حرفای شما روی هر مورد میتونه ناجی من بشه. خوشبختانه همسرم هم تقریبا به حرفی که باهاش میزنم گوش میده پس خواهشا دانش و تجربتون رو با من به عنوان خواهرتون به اشتراک بگذارید تا من بتونم زندگیمو کنترل کنم.
این رو هم بگم که فعلا تصمیم گرفتم این بار دیر گذشت کنم تا واقعا دلشکستیگم و ناراحتیم رو درک کنه و بدونه که اسیب دیدم ضمن اینکه بدونه این خاطرات بد تا همیشه تو ذهن من متاسفانه میمونه.