نوشته اصلی توسط
خانم مهندس
اگر واسه داداشم هر کدوم از این قضایا پیش میومد، من چون به عنوان یه آدم بالغ و مستقل قبولش دارم و میدونم تو هر شرایطی میتونه احساساتش رو مدیریت کنه و با توجه به خواسته هاش بهترین تصمیم رو بگیره اصلا به خودم حق دخالت تو زندگیشو نمیدادم! شاید زود به زود از احوالش خبر میگرفتم اما هرگز تو کاراش مداخله نمیکردم.
اما اگر میدونستم داداشم یه آدم نابالغ و وابسته و بچه ننه هست که بدون کمک ما حتی کفشاشم تا به تا میپوشه ممکن بود مثل یه بچه 4 ساله مراقبش بودم و در برابر بزرگسال ها ازش محافظت میکردم! که در این صورت اصلا براش زن نمیگرفتیم و با زندگی دختر مردم بازی نمیکردیم.
مادرم هم مثل من فکر میکنه. در حقیقت مادرم این طرز تفکر رو به ما یاد داده و همه مون رو مستقل و با اراده تربیت کرده.
ببخشید اما من مادر ها و خواهر هایی با طرز تفکر شما و مادر نامزدم رو آدمایی غیر منطقی و پر از کمبود شخصیتی میدونم، لزومی نداره ما به خودمون اجازه مداخله تو زندگی خصوصی پسر یا برادرمون بدیم صرفا به خاطر اینکه خواهر و یا مادرشون هستیم. من از روزی میترسم شما مادرشوهر بشی و با این طرز فکر زندگی دو نفر آدم رو به جهنم بدل کنی، زندگی ای که میتونست بهشت باشه براشون!
اصلا این که میگن بهشت زیر پای مادران است یعنی چی؟ فکر کردید هر کس یه شکم بچه بزاد صاف میره بهشت؟!
نه اینطور نیست. منطور اینه که نقش مادر تو زندگی بچههاش به حدی پررنگه که میتونه بچه ش رو بفرسته بهشت یا نه، دنیا و آخرت رو براش جهنم کنه.
عزیزم شمام بهتره طرز فکرتون رو عوض کنید. یعنی چی که اگر من جای مادرش بودم شدیدتر رفتار میکردم؟؟؟ به پسر و برادرتون کمی اجازه نفس کشیدن و زندگی کردن بدید و با کاسه داغ تر از آش شدن زندگیشونو از هم نپاشید! هر چیزی حدی داره...
هر چند من همچنان عقیده دارم اگر مرد یا زنی شخصیت بالغ و سالمی داشته باشه خودش به کسی اجازه مداخله تو زندگی شخصیش رو نمیده، حتی اگر همه دنیا بخوان تو کارش دخالت کنن.