-
سلام دوست عزیزم
من متنتو خوندم واقعا خیلی خیلی ناراحت شدم و فقط یه سوال تو ذهنم اومده که چرا ؟
چرا باید اینجوری باشه ؟ از نظر من تو زندگی مشترک باید حداقل نیاز های دو طرف تامین شه که اون هم احترام و توجهه . ببخشید اینو می گم ولی همسرتون لیاقت شمارو ندارن و شما هم قدر خودتونو نمی دونید . دست بلند کردن روی زن یه کار حیوانیه ومن خودم به شخصه برام غیر قابل تحمله که حتی در بارش بشنوم . نفقه که نمی ده . از محبت و احترام که خبری نیست . بچه هم نمی خواد چون این زندگی رو بی سر و ته می بینه . واسه چی موندی ؟
خرج زندگی رو خودت در میاری به خاطر ازدواجت تحقیرت می کنه پسرت می ترسه و گریه می کنه می دونی این بعدها چه تاثیری روی شخصیتش می ذاره ؟ فکر می کنی بچه های الان کم می فهمن؟ تو داری هم آینده خودتو هم اون بچه رو نابود می کنی ؟ به نظر من تلاشتو کردی تا آخر عمر تنها نیستی پسرتو داری می تونی اونو با نهایت عشق خودت بزرگ کنی تا با ترس از این مرد بچه به پدر و مادر احتیاج داره درست اما به عشقشون نه دعواشون. همه آدما مثل هم نیستند شاید باز ازدواج کنی ولی این بار با یه آدم فهمیده که قدر خوبیاتو بدونه و بفهمه چقدر سختی کشیدی.
حرف از جادو و این خرافات حرف یه مرد نیست چون مردا به این چیزا فکرم نمی کنن حرف مادر یا خواهرشه. اشتباه کردی مدت کمی برای شناخت گذاشتی به نظرم دهن بین هم می تونه باشه.
در جواب دوستمون که می گه تو کارش تحقیر شده به نظر من مرد واقعی اونه که مشکلات کارشو بذاره دم در خونه بعد بیاد تو مگه تو یا منی که زن هستیم و کار می کنیم کم سر کار مشکل داریم ؟ مگه مارو با بازخواست ها و زیرابزنی ها تحقیر نمی کنن ؟ این اصلا توجیهی برای کتک زدن مرد نیست واقعا به نظرم اگه توانشو داری مستقل شو راضی به طلاق نشد جدا زندگی کن بعد یه مدت راضی می شه .
بگو مهریمو می بخشم طلاقم بده .و بگو آفرین به تو و خونوادت که دوتا زندگی رو نابود کردین زندگی من و پسرم رو حالا برو با یه دختر مجرد ازدواج کن که خونوادت با این سطح تفکرشون دیگه مخالفت نمی کنن.
قدر خودتو بدون تو لایق آرامش و بهترین زندگی هستی بعضی وقتا تنهایی خیلی بهتر از با بعضی از آدما بودنه . آخه به چی قیمتی 6 سال از جوونیت رفت . چرا باید این همه سختی بکشی اگه بنا به درست شدن بود تو این شش سال و حرف زدن با مشاور درست می شد .
ببخشید اگه این همه منفی ام ولی واقعا لجم گرفته زن به این خانمی و فهمیدگی به خاطر ازدواج اول یا هر بهانه مزخرف دیگه ای این همه باهاش بدرفتاری بشه. قدر لحظه لحظه زندگیتو بدون و به این راحتی با تلخی نگذرونش. نگران حرف مردمم نباش مردم همیشه یه چیزی برای گفتن دارن تا تو شرایطت قرار نگیرن نمی فهمنت.
-
از همه دوستان عزیزی که نظر دادند متشکرم ستاره زیبا ی عزیز,بهزاد 9 عزیز , کاسپین عزیز و...
ستاره زیبای عزیز من قصدم قطعا جداییه هر چند که خیلی سخته و دارم واقعا عذاب میکشم به هر حال ما در این مدت شش سال روزهای خوبی هم با هم داشتیم و وابستگی هایی که این جدایی رو سخت تر میکنه اما میدونم برگشت به اون زندگی یعنی ورود دوباره به یه دعوای ادامه دار با شدت خیلی بیشتر من قبول دارم که خیلی وقتا اشتباه کردم پذیرفتن تموم مسولیتهای زندگی باعث شد نقش ما توی این زندگی عوض بشه قبل از ازدواج خیلی از اطرافیان به من گفتن به شوهرت بگو خودش یه خونه اجاره کنه و بذار مسوولیتاشو کامل قبول کنه اما من گفتم زندگی مشترک یعنی همه چی مشترک وقتی من خونه دارم دلیلی نداره اجاره کنیم اما الان فک میکنم اشتباه محض بود برای من خیلی سخت بود که از همسرم پول بخوام اما اگرهم میگفتم و نداشت خیلی راحت میگفت که ندارم حتی اگه خیلی واجب بود و منم دیگه تکرار نمیکردم من همیشه دیده بودم که پدر و برادرم خودشون رو موظف میدیدند که همه جوره نیاز خانواده رو رفع کنن حتی اگه خودشون سختی میکشیدن اما همسرم مثلا میگفتم نون بخر یا مثلا سیب زمینی راحت میگفت ندارم منم به خاطر پسرم مجبور بودم خودم مایحتاج زندگی رو تهیه کنم یا اگه مثلا میگفتم تو کارای خونه کمکم کن میگفت تو هر کاری میکنی برای خودت و پسرت میکنی من فقط اینجا یه ناهار و شام میخورم میخوای اونم بیرون میخورم من قبول دارم مهارتهام و به قولی سیاست زنونه نداشتم اما بی مسوولیتی همسرم هم باعث شد من نتونم بهش تکیه کنم و نقش زن بدنم در این زندگی خیلی کمرنگ شد
این چند روزه چند بار با همسرم صحبت کردم اولش که فکر میکرد همینجوری یه حرفی میزنم و میگفت این دعوای اخر از نظر منم فاجعه بود اما باید فراموشش کنیم و بیا برگرد سر زندگیت اما بهش گفتم هیچ وقت فراموش نمیکنم و تموم بدنم تا چند روز کوفته و کبود بود و درد میکرد و وقتی که دید مثل دفعه های قبل نیست و برای جدایی واقعا مصر هستم شروع کرد به دعوا و داد و فریاد که تو لیاقت من و خانوادم نداشتی و تو از قبل تصمیم به جدایی داشتی و عمدا من تحریک کردی تو رو کتک بزنم و الانم با نقشه پیش خانوادت رفتی که اونا رو بر علیه من تحریک کنی و... میدونید هیچ منطقی توی حرفاش نمیبینم یعنی من باید روانی باشم که با نقشه بخوام اون من بزنه و نقشه ویرانی زندگی خودم بکشم هر جور فک میکنم من حتی نمیتونم با این آدم درست ومنطقی حرف بزنم و بیشتر از ادامه این زندگی ناامید میشم دیروز از صبح پیام داده و بد وبیراه گفته بعد غروب زنگ زده و خیلی معمولی احواپرسی میکنه میگم خوب کاری داری که زنگ زدی میگه خواستم احوالت رو بپرسم و دلم تنگ شده با وجود اینکه خیلی دلم میخواست بشینم باهاش حرفای قشنگ بزنم اما خودم کنترل کردم و گفتم دیگه دلیلی نداره تو برای احوالپرسی به من زنگ بزنی دوباره شروع به دعوا کرد که تو بی لیاقتی و دروغگویی و از اولم من دوست نداشتی و فکرت جایی دیگه بود و این زندگی رو فدای زندگی گذشتت کردی بعد از چند بار صحبت گفت بعد از ماه رمضان جدا میشیم اما بعد دوباره میگفت یه طرف قضیه منم و به هیچ عنوان طلاق نمیدم
مریم .میم عزیز کاملا باهاتون موافقم همه حرفاتون درست بود به نظر منم کتک زدن هیچ توجیهی نداره میدونید وقتی بچه بودم و میشنیدم که مردی همسرش رو کتک زده خیلی برام عجیب بود چون این چیزا اصلا تو خانواده ما عادی نیست پدرم خیلی مرد مهربون و صبور و زحمت کشیه و عاشق خانوادش فک میکردم این زنها چه طور تحمل میکنن این رفتار رو اما خودم تو شرایطی قرار گرفتم که چندین بار این مساله برام تکرار شد و هر بار به امید اینکه بار آخر و همسرم هم قول میداد میبخشیدمش اما الان فک میکنم این رفتار براش عادی شده و دیگه نمیخوام کوتاه بیام درمورد دعا و جادو هم درست میگید چون چن بار از مادرش شنیدم که مثلا میگفت به دامادشون گفته ماشینش تو حیاط پارک کنه که همسایه ها چشم نزنن میگفت همسایه هامون حسودن و وقتی میبینن دامادم وضعش خوبه و دخترم خوشبخته دعا و جادو میکنن در مورد پسرم به شدت عذاب وجدان دارم با این زندگی که براش درست کردم اون داره وارد دوره بلوغ میشه و به خاطر اونم که شده میخوام جدا بشم چون میدونم یه کم که بزرگتر بشه وقتی رفتار همسرم رو ببینه که داره من میزنه ممکنه با همسرم درگیر بشه و اصلا نمیخوام کار به اونجا بکشه الان میدونم که عقل و منطق میگه باید باید جدا بشم هر چند که احساس میکنم از درون دارم متلاشی میشم اما این بار میخوام ظاهرم رو حفظ کنم و تا آخرش برم برام دعا کنید
-
دوست عزیز
بخاطر مشکلی که براتون پیش آمده متاسفم...
به خاطر کتک ها و آسیب های جسمی که به شما وارد کرده مدرکی از پزشکی قانونی داری؟
اگر قطعا قصد جدایی داری، اینها میتونه به جدا شدن شما کمک کنه
-
شادی 2 عزیز ممنون که نظر دادید بله چند روز بعد از دعوای آخر به توصیه چند تا از دوستام که کبودیای بدنم رو دیدن و به اصرار اونها رفتم و برگه پزشکی قانونی گرفتم بگذریم که چه قدر محیط اونجا سنگین بود و مدام بغضم رو نگه میداشتم که اشکام سرازیر نشه هیچ وقت فکر نمیکردم یه روز مجبور باشم برم پزشکی قانونی اما اصلا دلم نمیخواد از این برگه استفاده کنم فکر میکنم طلاق هم مثل ازدواج باید خواست دو طرف باشه منتظرم شاید همسرم راضی بشه توافقی جدا بشیم اما وقتی میگه هنوز دوست دارم و تو زندگی من نابود کردی میخوام دیوونه بشم ولی هرجور فکر میکنم این زندگی راهی نداره و من تو این مدت شش سال همه سعی خودمو کردم اما میدونم باید این دفعه بر اساس احساساتم تصمیم نگیرم :47:
-
سلام
از اونطرف که با این زندگی نگاه می کنی، زندگی این آقا هیچ شباهتی به ازدواج و تشکیل خانواده نداره.
وقتی بعد از شش سال زندگی هیچ کدوم از اقوام ایشون خبر ندارند که متاهل هست، یک اشکال اساسی در این ازدواج هست
این آقا از طرف خانواده و فامیل و ... تحت فشار هست. براش سخته این همه سال این موضوع را مخفی کنه. با اقوامش رفت و آمد خانوادگی نداشته باشه
بچه نداشته باشه
و ...
همه اینها فشار هست و مشکل زا.
نمی شه گفت شما را دوست نداره، ولی دوست داشتن تنها کافی نیست.
خیلی درگیریها با خودش داره.
کسی که هنوز با همسر مرحوم شما نتونسته کنار بیاد، آدمی هست که با منطق و واقعیتها آشنا نیست !
الان هم زندگیش هیچ شباهتی به زندگی یه "مرد" نداره
یه هتل مجانی هست که داره زندگی می کنه. نه اجاره خونه و نه خرج خونه و ...
رابطه جنسی مطمئن و مرتب
مزایای این زندگی نمی ذاره که از شما جدا بشه.
اما بخاطر فشارهاش دائما با شما درگیره
بعید هم هست بشه اصلاحش کرد و ازش یه مرد زندگی ساخت. خودش که همکاری نکنه و مشاوره نره و قبول نکنه ... کسی نمی تونه کاری کنه.
جدای از نوع ازدواج شما که نیاز به بررسی بیشتر داشته ( خانم با سابقه زندگی قبلی و داشتن فرزند، آقا بدون سابقه ازدواج)
شخصیت این آقا مشکل داره،
-
با شیدا موافقم. همسرتان زیادی داره بهش خوش میگذره...نه خرج خونه نه اجاره خونه و ...
شما رو هم از همه مخفی کرده...شاید شما کمی در مورد ازدواج با ایشان احساسی عمل کردی!!!
به هرحال گذشته...جدی با ایشان صحبت کنی و شرط مهم حضور دائم و مرتب در جلسات مشاوره براش بگذار و ازش بخواه سعی در اصلاحش داشته باشه...البته با عصبانیت یا کینه نباشه. سعی کنید با آرامش و خیلی منطقی خواسته هات رو بهش بگی...بگو همراهش هستی و کمکش میکنی روی کنترل خشم کار کنه.
حتی اگر کوچکترین تغییری در ایشان دیدی باهاش مهربون باش و تشویقش کن تا ادامه بده...
-
سلام به همه دوستان عزیز تالار ممنون که پست میذارید و راهنمایی میکنید نمیدونید تو این شرایط روحی بدی که دارم چقدر نظراتتون من آروم میکنه الان چند روز پسرم رفته منزل پدر بزرگش چون موقع امتحاناتش نتونست بره من تو خونه پدرم با مادرم و برادر کوچکترم که مجرد هستم اما خیلی سخت میگذره از اون روز که همسرم به بهانه احوالپرسی زنگ رد دیگه ازش خبری نیست اما خیلی فشار روی من هست دلم میخواد مدام یه گوشه دراز بکشم و زارزار گریه کنم تا سبک بشم اما باید جلوی پدر و مادرم ظاهرم رو حفظ کنم اونها هم راضی به طلاق هستن و میگن چند ساله داری عذاب میکشی و ما هیچ دخالتی نکردیم شاید زندگیت درست بشه اما دیگه به اصه اش رو نخور اما مگه میشه فک نکنم کاش زودتر تموم میشد و راحت میشدم
شیدای عزیز ممنون که به تاپیک من سر زدی و نظرت رو گفتی خیلی دلم میخواست نظر شما رو بدونم من معمولا تو تالار میچرخم و مشکلات کاربران تالار و پیشنهادهایی که میشه رو میخونم و همیشه به نظرم راهکارای شما خیلی منطقی و معقول میاد در مورد خودم هم خیلی صحبتای شما شبیه نظرا مشاورم بود دکتر مشاورم هم گفتن مزایا این زندگی شوهر شما رو پایبند این زندگی کرده و هیچ وقت راضی نمیشه یه زندگی راحت و بی دردسر رو رها کنه همسرم میگه خانواده من کاری با ما ندارن وگفتن برو به زندگیت برس اما خوب من میبینم که هر بار رفت و آمدی از طرف خانواده من باشه شوهرم به هم میریزه و بهانه گیری میکنه تا به یه دعوا بکشه و خوب میدونم مشکل از کجاست خیلی خودم رو کوچیک کردم و با اصرار به شوهرم هر بار به مناسبتهای مختلف مثل روز پدر و روز مادر و تولد و... باخرید کادو میرفتم خونشون خیلی سخت بود اما سعی کردم این رابطه درست بشه تا حدودی بهتر شد اما تا یه رابطه مثبت و سالم خیلی فاصله داره منم که دیگه خسته شدم پدرم چند بار که شاهد اختلاف ما بود میگفت اگه تو رضایت بدی من با خانوادش صحبت کنم که چرا این زندگی رو قبول ندارن و اصلا اگه قبول نداشتن چرا روز اول پا پیش گذاشتن اما من قبول نکردم به اندازه کافی خودم رو کوچیک کردم و از مخالفت خانوادش و دلیلش هم مطمعن هستم دیگه نمیخوام پدر و مادرم خودشون رو کوچیک کنن هیچ وقت احساس نکردم یه مرد کنارم و با خیال راحت میتونم بهش تکیه کنم و مشکلات زندگیم رو به اون بسپارم
شادی 2 عزیز من خیلی بهش فرصت دادم و خیلی باهاش صحبت کردم اما همسرم خودش رو کامل و مبرا از هر اشکالی میبینه اگه به اصرار من پیش مشاور رفتیم با فکر اینکه من مشکل دارم و برای اصلاح من حاضر شد بیاد که اونجا هم میگفت خانم من باید روانکاوی بشه و مشکل داره و بعد از چند جلسه هر چه مشاور میگفت اون کار خودش رو میکرد و همون رفتارای اشتباه رو تکرار میکرد که مشاور بهش گفت شما اگه نخوای خودت رو تغییر بدی و رفتارهای اشتباهت رو اصلاح کنی ده بار دیگه هم با کسانی غیر از این خانم هم ازدواج کنی باز به مشکل میخوری الان دیگه نمیخوام به اون زندگی جهنمی برگردم دیگه صبرم تموم شده و نمیتونم بیشتر از این از پسرم برای این زندگی مایه بزارم پسرم تموم دوران ابتدایی رو در استرس و ترس از دعواهای ما گذروند دیگه حتی اگه خودم بخوام به خاطر پسرم نمیتونم به اون زندگی برگردم
من خیلی به هم ریختم و هر ثانیه از این زندگی برام شده یه درد بزرگ کاش همسرم راضی میشد بدون تنش و دعوا و خیلی منطقی از هم جدا میشدیم من تا کی باید صبر کنم واقعا دارم داغون میشم خواهش میکنم اگه راهی به ذهنتون میرسه کمکم کنید
-
نمیشه براش حد و مرز تعیین کنی مثلا باید خونه اجاره کنه و خونه شما هم اجاره بدین تا سرمایه ای برا پسرت باشه، و این آقا هم باید سهم خودش رو تو زندگی بده و خرج تو که همسرش هستی رو هم بدهد و فقط خرج بچه با شما باشه، از این سنگا بنداز جلو پاش تا اینقدر مظلوم نمایی نکنه ، این تا بره خونه اجاره کنه بیخیال زندگی با شما میشه، یه موضوع دیگه هم هست طلاق خیلی هم نیاز نیست میتونی ازش بخوای دیگه خونه شما نیاد و اگه خواست با شما باشه هفته ای یکبار همو ببینید، تا خودت هم اذیت نشی ، شما که بچه و خرج زندگیت رو داری از لحاظ عاطفی هم بذار این مرد پیشت باشه اما خونه شما پاشو نذاره، اینطور اگه قبول کنه بحث و دعوا هم ندارین و شما هم میتونی با آرامش به پسرت برسی
-
سلام عزیزم متاسفم اما اگر پست اخرم رو بادقت بخونی به شما گفته بودم که بسیاری از اشتباهات از جانب شما بوده یعنی شما با ندانم کاریهاتون باعث عکس العمل غلط همسرت شدی گفتم کلید مرد بخونی تا بفهمی که در رابطه با بازیکردن نقشه مردانه هرروز همسرتون رو به نقش زنانه اش فرو بردی
پس نگو من تو این شش سال خیلی زحمت کشیدم اما شوهرم بدتر شد دقیقا باید بگم زحمت کشیدیداما نه در جهت درست الانم عجله داری برا طلاق خوب عگه واقعا راحته الان که جدایی از همسرت چرا اینقدر عجله داری برا جدایی محضری
مطمینم داری جو گیر عمل میکنی
لطفا سطحی با مساله برخورد نکن ایا همسرت قبلازدواج با شما هم بیکارو علاف بود؟؟؟و....؟؟؟؟
که اگر بله پس چرا انتخابش کردی؟؟؟؟
اگر بعدا شد خودت باعث شدی پس هنوز تمام تلاشت رو برای اصلاح نکردی
-
سلام به همه دوستان خوب تالار و ممنون از نظراتتون آخیش عزیز شرط اجاره کردن خونه رو خودم هم بهش فکر کرده بودم اما فک میکنم اگه مطرحش کنم باعث عصبانیت و دعوای بیشتر همسرم بشه و اون موقع فک میکنه من به خاطر مسایل مالی میخوام ازش جدا بشم چون الان هم بین دعواها چند بار میگه چون وضع مالی من خوب نیست میخوای جدا بشی در صورتیکه اگه به خاطر این مساله بود باید خیلی وقت پیش کار این زندگی تموم میشد و اگه وضعیت مالی خوبی داشت با ارامش بیشتری جدا میشدم اما اینکه بخوام بگم هفته ای یکبار همدیگه رو ببینیم غیر ممکنه به هر حال من تو این جامعه زندگی میکنم و یا مجردم یا متاهل و نه خودم و نه خانوادم این رفت و امد و نمیپذیریم
ستاره زیبای عزیز زمانی که من ازدواج کردم همسرم شرکت داشت و کار ازاد البته اون موقع هم درامد چندانی نداشت خوب من یکسری خصوصیات مثبت در وجود همسرم دیدم که با ایشون ازدواج کردم و گفتم خوب اوضاع اقتصادی الان برای همه بد و این وضعیت موقت اما الان وضعیت کاریش خیلی بدتر شده من قبول دارم یک جاهایی اشتباه کردم اما شرایط زندگی من به خاطر وجود پسرم که مجبور بودم مایحتاج خونه رو تامین کنم باعث شد نقش مردانه من پررنگ تر بشه شاید اگه به خاطر پسرم هم نبود برای نجات زندگیم کارم رو رها میکردم و تو خونه مینشستم که همسرم مجبور باشه کاری کنه هرچند مهارتهای زنانه من خیلی کمه اما از اون طرف همسرم هم وقتی نداره خوب راحت میگه پول ندارم و اصلا براش سخت نیست لینک کلید مرد دکتر حبشی رو متاسفانه پیدا نکردم اگه لینکش رو بزارید ممنون میشم ستاره زیبای عزیز مشکل من الان رفتار بد همسرم هست و اینکه نمیتونم دوباره پسرم رو تو اون شرایط وحشتناک قرار بدم
همسرم روز پنجشنبه اومد محل کارم و ماشین میخواست گفتم مگه قرار نیست ما جدا بشیم میگفت خوب اگه بخوایم جدا هم بشیم ممکنه بعدا به خاطر کارمون مجبور بشیم با هم برخورد داشته باشیم چون کارمون با هم مرتبطه گفتم اگه اینقدر معقول و منطقی بخوایم جدابشیم اصلا مشکلی نداره ما که با هم دشمنی نداریم و با علاقه با هم ازدواج کردیم و الانم که فهمیدیم تصمیم اشتباهی گرفتیم تمومش میکنیم خلاصه خیلی باهاش صحبت کردم و خودش میگفت قبول دارم که خیلی اذیت شدی و کتک زدن رو خودم قبول ندارم و قول میدم جبران کنم میدونید بعد از کلی حرف زدن میگفت برام سخته جدایی و من دوست دارم و نمیتونم این رفتارش واقعا عذابم میده و واقعا تحت فشارم بعد از ظهرشم زنگ زد که جلوی در خونتونم و اومده بود پسرم ببینه و میگفت بگو بیاد جلوی در هر چه به پسرم گفتم حاضر نشد بره اونم عصبانی شد که تو اجازه ندادی بیاد در صورتیکه اصلا این طور نبود میخواست بیاد خونه که من نزاشتم اخه منزل پدرم قرار بود یکسری مهمون بیاد و اصلا نمیخواستم برخوردی پیش بیاد خودم رفتم جلوی در برای پسرم کتاب خریده بود و با هم دعوا کردیم گفتم اگه نری منم میام جلوی خونه پدرت میگفت که تو اجازه ندادی بیاد و تو نقشه کشیدی و یک نفر داره کارگردانی میکنه این زندگی رو نمیدونم این توهمات چیه که داره همیشه فک میکنه نقشه ای در کاره ستاره زیبای عزیز عجله من برای طلاق برای اینه که میدونم این زندگی اینده ای نداره و هرچه طولانی تر میشه همسرم امیوارتر میشه که من برمیگردم و اصرارش بیشتر هر چند این اصرارش و ابراز علاقه اش جدایی رو برای من فوق العاده سخت کرده اما احساس میکنم راهیه که مجبورم برم