-
بی انگیزه شدم...
سلام. من سی سالمه و در افسردگی شدید به سر میبرم. باورم نمیشد آینده ام اینجوری بشه. تمام هم سن و سالیام تو خانواده و فامیل و دوستام مقاطع عالی تحصیلی رو گذروندند و دارند کار میکنند و موفقند. اما فقط من، هیچی. همش احساس بی ارزش بودن دارم و زجر میکشم. چند سال کنکور ارشد دادم قبول نشدم و بعدم چند سال دنبال کارگشتم و پیدا نکردم . الان تو شرایطی هستم که میدونم اگه خودم بیشتر تو رشته ام کارکنم و تجربه ام رو بالا ببرم می تونم کارپبداکنم ، اما انگار دیگه انگیزه ندارم و کلا دلزده شدم و دلم به هیچکاری نمیره. درضمن احساس میکنم فرصت پیشرفتم تموم شده چون باید کمکم مادر بشم. حداقل تا 4 سال باید خودم بچه رو مراقبت کنمچونکسی رو ندارم مواظبش باشه. بعد 4 سال هم که دیگهکسی به یه خانم بچه دار بدون سابقه کار نمیده. یه جورایی از زندگی سیر شدم و می خوام فقط همه چیز تموم بشه.حوصله هیچکس و هیچکاری رو ندارم... یه فرشته نجات به من بگه چیکارکنم.دوست دارم واسه کمتر نبودن از اطرافیانم تا چهار سال آینده هم ارشدم رو بگیرم هم تافل رو هم کارپیدا کنم. اما نمیتونم شروع کنم و بارها شروع کردم و همون اول راه خسته شدم و ایستادم
-
سلام خانم exito عزیز.
به همدردی خوش اومدید.
شما ازدواج کرده اید و در شرف فرزند دار شدن هستید؟
انشاالله که زندگی مشترک خوب و گرمی دارید و خدا هم کم کم یه فرزند خوب بهتون میده و میشید یه مادر. جایگاه والایی که خدا فقط به زنها داده.
خانم عزیز، لطفا یه سر به این تاپیکی که لینکش رو براتون میذارم بزنید. پست شماره ی 17 آقای sciرو بخونید. اگر مشکل شما سندروم هست فعلا راهکارهایی که آقای sci در پست های بعدی توصیه کرده بودند را انجام دهید. بسیاری از کاربران سایت مدیون زحمات ایشون هستند.
http://www.hamdardi.net/thread30127-2.html
-
Pooh عزیز ممنونم. وقتی اولبن جمله ام با بیان سنم شروع میشه مطمئنن درونم درگیر این سندروم هست. دفیفا تمام نشانه هایی که اقای Sci گفتند رو دارم.دارم پست های شما با آقاای Sci رو مطالعه میکنم. اوضاعم خیلی شبیه شما هست و امیدوارم خوب بشم........
-
سلام دوست عزیز... من همسن وسال شما هستم... مدتی دچار همین احساسات شده بودم... بی انگیزگی و سرزنش مداوم خودم که چرا مثل همسن وسالام پیشرفت نداشتم...
اما جز اینکه هر روز حالم بدتر وبدتر شه فایده ای نداشت... دیدم تنها کسیکه میتونه کمکم کنه خودمم... نکات مثبت و اندک موفقیتهامو توی یه دفترجه یادداشت میکنم... هر وقت افکار مزاحم توی ذهنم میاد سعی میکنم دورشون کنم و بهشون اجازه ی موندگار شدن ندم... سعی میکنم از بدبختیهام کمتر حرف بزنمو بیشتر به نکات مثبتم فکر کنم... اولش سخته اما باید با خودت مبارزه کنی... دلسوزی بیجا واسه خودت ممنوع...
در ضمن کی گفته دیر شده... من یک همکار خانوم داشتم که متولد 57 .... دو تا دختر دبستانی داره... تازه پارسال که اومد شرکتمون به عنوان برنامه نویس اولین سال کاریش بود و میگفت به همسرش گفته حالا که بچه هام بزرگ شدن میخوام کار کنم... والبته خیلی خیلی هم با استعداد بود وسریع پیشرفت کرد... امسال از شرکت ما رفته یه شرکتی کار میکنه که خیلی معروفه وارزوی هر برنامه نویسیه که بره اونجا... با حقوق و مزایای خیلی خوب... پس بدون که اصلا دیر نیست...
-
زحل جان اتفاقا منم برنامه نویسم اما تو رشته ما دائم داره چیرای جدید میاد وچیزایی که من سه سال پیش میدونستم دیگه کاربرد نداره .می ترسم بعد بچه دار شدن دیگه نتونم کار کنم و عقب بیافتم. اخه من شرایطی هم دارم که شهرمون کسی رو ندارم از بچه ام مراقبت کنه و خودم باید این کارو بکنم. تازه سابقه هم ندارم و تو کارم خبره هم نیستم...