هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
سلام
منم چند وقت دچار مشکلی سردی تو روابط جنسی ام با شوهرم شدم،در این موردهم با شوهرم زیاد صحبت میکنم تا رابطمون بهتر بشه اما فایده نداره .
چند وقته اصلا هیچ تمایلی ندارم ماهی 1 بار هم برای اینکه دلم برای شوهرم میسوزه تن میدهم اما هر دفعه بعد از رابطمون کلی گریه میکنم شوهرم خیلی خوبه از همه لحاظ هم من دوسش دارم هم اون منو دوست داره
اوایل که بهش خواسته هامو میگفتم زود بهش بر میخورد و بیخیال میشد اما هر دفعه سعی کردم مهربونیم بیشتر شه تا فکر نکنه دارم روش عیب میذارم من فقط بهش میگم چه چیزهایی دلم میخواهد شوهرمم شاید 1 الی 2 بار سعی کند به دل من راه بیاید اما دوباره مثل اولش میشود کارم به جایی رسیده که فکر میکنم اگه این رابطه در کار نبود چقدر خوشبخت بودیم و آرامش داشتیم (حداقل من آرامش داشتم) حتی 10 روز پیش دیگه این حرف را به شوهرم زدم اونم ناراحت شد دوست نداشتم اینو بهش بگم اما خودش مجبورم کرد اوایل حس خوبی نداشتم که این حرفا رو بهش بگم ولی الان دیگه خیلی راحت و بدون عذاب وجدان حرفامو میگم چون به این اعتقاد دارم که دو طرف باید لذت ببرند میخواستم به روم نیارم و همین طوری ادامه بدم و الکی فیلم بازی کنم که راضیم اما همیشه بعد رابطه گریم میگرفت دلم یه چیزایی(روحی روانی )میخواست شدیدنم میخواست ولی وقتی دریافت نمیکردم عذاب میکشیدم اگه کلا رابطه نداشته باشیم اون حس خیلی سراغم نمیاد اما بعد رابطمون خیلی احساس نیاز میکنم واسه همین بهش گفتم اما به نظر من اصلا درک نمیکنه من چی میگم و چی میخوام نشون میده که میخواد اهمیت بده اما به نظر من ظاهری .الان واسه من اسم گذاشته 20 روز یه بار،
وقتی این حرفو میزنه ظاهرا نشنیده میگیرم اما باطنا میخوام خفش کنم.اصل دلم نمیخواد ازم درخواست کنه با اینکه اون نمیتونه نیاز منو برطرف کنه اما وقتی جواب رد بهش میدم عذاب وجدان میگیرم چرا ما زنها اینجوری هستیم من نمیخوام فقط مطابق دل اون پیش برم منم دلم نزدیکی میخواد اما دیگه نمیدونم چیکار کنم.لطفا اگه نظری دارید بگید.تو فکرم هست که پیش مشاور برم اما چون مشاور خودم رفته خارج کسی دیگه ای رو که باهاش بتونم راحت صحبت کنم نمیشناسم از یه طرفم دلم میخواد پیش مشاور مرد برم تو این موضوع اما هم خودم خجالت میکشم هم شوهرم موافق نیست .راهنماییم کنید لطفا:325:
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
سلام.
<strike>اگر امکانش هست لطفاً بگید که شما چه تقاضایی دارید از همسرتون و ایشون باید دقیقاً چی کار کنند که شما هم از این رابطه رضایت داشته باشید تا دوستان در تالار یک ارزیابی از منطقی بودن یا نبودن درخواستتون داشته باشند و احیاناً رسیدن به این هدف بتونند راهنماییتون کنند و از آنجایی که در این تالار هویت واقعی هیچ کس مشخص نیست نیازی نیست خجالت بکشید یا بترسید. با دادن اطلاعات دقیق راه رو برای اعضای تالار برای راهنمایی بیشتر هموار می کنید.</strike>
ویرایش : مدیر همدردی
دقیقاً نباید جزئیات مطرح شود . در همدردی ما مسائل کلی روابط زناشویی را مشاوره می دهیم . و برای حل مسائل عمیقتر نیاز هست افراد نزد مشاور رفته یا از سایت زیر استفاده کنند :
http://tanzimekhanevadeh.com/
با تشکر
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
سلام .
خیلی عجیبه . فکر کنم مشکل من و شما خلاف یکدیگر است . حتما سری به تاپیک من و مشکل من در ( آخه تا کی منم آدمم ) بزنید . و نظرتون را بدهید .
همانطور که دوست عزیز شب شکن گفت ، ما نفهمیدیم دقیقا درخواست شما چیست
متشکرم
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
ببینید من اوایل اینجوری نبودم شایدم بودمو زیاد اعتنا نمیکردم ولی الان نمیتونم تحمل کنم تا قبل از حاملگیم به نظرم همه چی خوب بود اما از 5 6 ماهگی شوهرم بخاطر خودم که زیاد دوست نداشتم باهام رابطه نداشت به قول خودش تصمیم گرفته بود تا چله بعد از زایمان سراغم نیاد تا خیال من راحت باشه خوب یه 3 4 ماهی اینجا رابطه نداشتیم بعد از چله هم به دلایل شرایط جدید روحی و جسمی هورمونی باز هم من تمایل زیادی نداشتم که این شوهرمو خیلی ناراحت میکرد اوایل من نمیدوستم که این طبیعیه بعد از زایمان خودمم ناراحت بودم اما وقتی دنبال راه حل بودم مثل الان فهمیدم که تا حدودی طبیعیه من اون موقع درد هم داشتم خوب شوهرمم ناراحت میشد حق داشت درک نکنه فکر میکرد من همه توجهم به بچست که بود اما خوب بچه تازه به دنیا اومده توجه بیشتر میخواست که همه توان منو از من میگرفت و واسه شوهرم چیزی باقی نمیذاشت این دوران را سپری میکردیم تا اینکه من اتفاقی کسی را که قبل از ازدواج شدیدا عاشقش بودم را در اینترنت پیدا کردم اوایل به هم پیغام میدادیم بعد با هم چت کردیم ولی من به خاطر گول زدن خودم که گناهی نداره اتفاقی پیش نمیاد فقط باهاش چت میکردم حتی وقتی ازم تقاظای صحبت تلفنی شد قبول نمیکردم و زیر بار نمیرفتم حال بماند که چرا من باهاش ازدواج نکردم و غیر ه وذالک که بعد از گفتن این جریان به یکی از دوستان و توصیه اون دوست که همین الان تمامش کن که این کار به جاهای دیگر هم میکشد من تمامش کردم اما بعد از مدتی بخاطر دیدن خواب آن طرف دوباره باهاش ارتباط برقرار کردم ایندفعه با اس ام اس و دوباره ادامه پیدا کرد و این وسط حرف هایی ردو بدل شد یواش یواش حرفهایی زده شد که پرده حیا پاره شد که حین این اتفاقات من دوباره به سمت ان شخص کشیده میشدم و دوباره عاشقش شدم بدجور نمیدونم تو مرز افسردگی بودم دیوونه شده بودم که بازم خدارو شکر با رفتارهای همون شخص به خودم اومدم و سعی کردم وابستگیم به اون شخص از بین بره در این حین بخاطر عذاب وجدان سعی میکردم خودمو به شوهرم نزدیکتر کنم یه شب جمعه که همسرم طبق معمول تا کی پای تماشای فلمهی سریالیش بود(24، فرار از زندان و...)من هم با اون شخص چت کردم حرفهایی پیش اومد که باعث شد حرفهای س ک س ی بین ما ردو بدل شه یه جور رابطی س ک س چتی اون شخص حرفهایی به من زد که من همیشه له له میزدم شوهرم حین رابطه جنسیمون بهم بگه با کارش این احساسمو که همیشه سرکوب میکردم و در من بیدار کرد همش تصور میکردم اون حال را .تا الان که 1.5 سال از اون موقع میگذرد و همچین حرفهایی دیگه زده نشده و حتی دیگه ارتباطی با هم نداریم البته داریم در حد سلام چطوری خوبم هر چند ماه یکبار.این نیاز شدید در من به علاوه چیزهای دیگری که همیشه قبل از ازدواج دوست داشتم و بعد از ازدواج به فراموشی سپرده بودم در من بیدار شده و نمیتونم بیخیالشون بشم و بهشون اعتنا نکنم.
حالا میپرسین اون حرفها چیه که تو له له میزنی واسه شنیدنش؟
من دوست دارم وقت رابطه شوهرم بهم بگه که چقدر دوستم داره بهم بگه که عاشقمه بهم بگه منمو چقر میخواد بهم بگه که چقدر قشنگم بهم بگه که هیکل قشنگی دارم بهم بگه که عاشق چشمام (که از بچگی تا الان از همه تعریف چشمامو شنیدم غیر از شوهرم) دوست دارم بهم بگه عاشقمه که من میدونم 100 در 100 عاشقمه واسم همه کار میکنه غیر از مواقع ...... هم همیشه قربون صدقم میره اما موقع .........لال میشه هر چی بهش میگم میگه من نمیتونم اون موقع حرف بزنم اما من تشنه شنیدنم دوست دارم بعدش بازم کنارم بمونه و نوازشم کنه نه اینکه زود پاشه بره حموم یا فیلم ببینه 1 ساله بعد از رابطمون من گریه میکنم 1بار نپرسیده چرا گریه میکنی دردت چیه اینا باعث سردیه من میشه از خودم بدم میاد احساس میکنم یه وسیله بودم که ..........هزار بار بهش گفتم از من نپرس امشب ........ که اگه بپرسی جواب رد میشنوی ما زنا مثل شما نیستیم مارو باید آماده کنید ...............کیه که گوش بده اگرم گوش بده 1 الی 2 بار دوباره برمیگرده به اون چیزی که بود چرا فکر میکنن که ما وظیفه زن بودنمون اینه که هر وقت مردها ...........ما آماده باشیم. ما باید در آرامش فکری و جسمی باشیم تا بتونیم مردا با این کار آرامش میگیرن اما زنها باید آرامش داشته باشن تا بتونن
نمیدونم الان کامل فهمیدین من از شوهرم چی میخوام یا نه؟
اینا باعث سردی من شدن جوریکه من دیگه تحریکم نمیشم اصلا انگار دیگه دوست ندارم نمیخوام به این زودی به اینجا برسم ما 6 سال ازدواج کردیم یه پسر 2 ساله هم دارم.
شوهرم میگه پیش دکتر رفته میگه کلاس رفته کلی هم پول داده تا بتونه مشکلو حل کنه اما من میگم این چیزا که اونجا یادش دادن مشکل ما نیست اصلا لزومی نداشته من خودم بهش میگم چیکار کنه اما گوش نمیده من جسمم راضی میشه اما روحم در حسرت!!!!!!!!!
آقای افشار شاید مشکل خانم شما هم مثل من باشه اما نمیتونه بگه.من خیلی بعد از زایمانم زیاد مایل به رابطه نبودم چند وقته که احساسام برگشته
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
شمارو دعوت میکنم پست 58 که مدیر همدردی توضیحات کاملی دادند در خصوص مطلبی که در پست دوم شما متوجه شدم فکر کنم بسیار برای شما مفید و راه گشا باشد بخونید.
شما همانند استارتر تاپیک زیر به نظر میاد به زودی دچار مشکلی به نام متاهل، ولی عاشق دیگری میشید !!!
لازم میدونم پست 58 رو برای حل یه سری از مشکلاتتون حتما مطالعه کنید و برای مشکل عدم تفاهم جنسی سایر دوستان راهنماییتون کنن
http://www.hamdardi.net/thread-17698-post-165025.html#pid165025
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
من قبل از ازدواج عاشقش بودم اما بعد ازدواج وابسطش شدم که خدارو شکر خود همون طرف منو از این حال درآورد یعنی با جواب ندادناش و بی محلیاش منو به حالت عادیم برگردوند الانم بهش فکر نمیکنم الان به فکر خودم و بچم و شوهرمو زندگیمون هستم .
الان مشکل من اصلا اون نیست مشکل من تو رابطه با شوهرم غیر از این مورد با هم مشکلی نداریم اما این خودش داره مشکل بزرگی میشه.دیگه نمیدونم چیکار کنم .
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
لطفا ادبیاتتون را تصحیح کنید
البته این ادبیات می تونه بیانگر تصور شما از ......هم باشه
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
درود
به یک روانپزشک مراجعه کنید مشکل شما قابل حل است.
یک دوره دارو مصرف کنید بهبودی زیادی را میبینید و از نظر روحی کاملن آماده میشوید.
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
سابینا جان من خیلی سعی میکنم از ادبیات درستی استفاده کنم اما بعضی جاها ذهنم یاری نمیکنه.
تو اون موردی هم که گفتی دقیقا ادبیات شوهرم ،و من الان که فکر میکنم میبینم هیچ تصور خاصی از ....... ندارم.
اصلا دیگه هیچ احساسی هم ندارم فقط دنبال اینم که راهی پیدا کنم تا شوهرم هم اذیت نشود هر چند دیگه اونم برام مهم نیست اما نمیخوام بحثی بوجود بیاد.
RE: هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
عزیزم چقدر داستانت در این مورد شبیه به منه. نمی دونستم کدوم قسمتش رو برات بنویسم. برای همین تصمیم گرفتم همش رو برات بنویسم شاید کمکت کنه.
من و همسرم رابطه زناشویی خیلی کمی داشتیم و در واقع بعد از ویار حاملگی من که هر وقت همسرم بهم نزدیک می شد من حالم بد میشد تا 6 ماه بعد از زایمانم رابطمون تقریبا 2 بار بیشتر نبود.
نمی دونم چرا این اقایون مزاحم زندگی دقیقا همین موقعها که زندگی ما دچار بحران میشه پیداشون می شه. اما من سعی کردم اصلا هیچ جوابی به این مردهای مزاحم ندم. و از خدام خیلی کمک خواستم. اونموقع سعی کردم از طریق اینترنت با یک کارشناس روانشناسی ارتباط بر قرار کنم و مشکلم رو حل کنم که از قضا ایشون هم به جای کمک وارد فاز سوء استفاده و حرفهای ........ شد که من خودم اون مشاوره رو هم قطع کردم. بعد حدود یکسال تلاش کردم با یک مشاور در ایران تماس بگیرم اما متاسفانه ساعاتی که تو ایران ساعات کاری بود تو محل زندگی ما همسرم خونه بود (شبها) و من نمی تونستم حرف بزنم. تا اینکه با محیط اینجا اشنا شدم و خواستم مشکلم رو بگم که مدیران صلاح ندونستند مشکلم عنوان بشه و تاپیکم رو قفل کردند.
خلاصه سرت رو درد نیارم راه به جایی نبردم. تا اینکه تصمیم گرفتم به سراغ یادگیری مهارتهای جنسی برم. گفتم شاید اگر مهارت بیشتری داشته باشم بتونم از نظر روحی و جسمی خودم رو با همون حد اقل ها راضی کنم. نتیجه مطالعاتم اینا شد که برات می گم:
1- در هر رابطه هر کس خودش مسول اماده کردن ذهنی خودش و راضی شدن خودش است. این یعنی چی؟ اگر خواستی برات بیشتر توضیج می دم.
2- سعی کردم در طول روز به همسرم احساس محبوب بودن و احساس قدرتمند بودن در زندگیمون رو بدم . بازم اگر خواستی بیشتر توضیح می دم.
3- شروع کردم به دلبری کردن های جدید.
4- سعی کردم هر چند بار خودم شروع کننده باشم و برنا مه خاصی رو در اون بار اجرا کنم و از قبل برنا مه ریزی می کردم. اگر خواستی برات می گم.
5- تنوع زیادی به رابطمون دادم.
6- هر بار بعد از رابطه تشکر از همسرم می کردم و در حین رابطه با زبان بدن همسرم رو تایید می کردم.
7- در ازای تشکر بعد از رابطه همسرم رو نوازش می کردم. نوازشی که خیلی دوست داشته باشه ........
8- شیر دادن رو قطع کردم و تخت دخترم رو به اتاق خودش منتقل کردم
و الان حدود 5 ماهه که رابطمون همونی شده که 5 سال ارزوشو داشتم. البته هنوز یکمی کار لازم داره ولی از خدا ممنونم که مشکلم تا حدی حل شده.
اگر سوالی داشتی بگو شاید بتونم کمکت کنم.
موفق باشی.
راستی شما چند سال دارید؟