نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
:302:سلام من دچار یه مشکل بزرگی شدم که خودم بوجود اوردمش خواهش می کنم عزیزان تا اخر ماجرا رو بخونن و راهنمایی کن اگر چه اول به نظر موضوعی تکراری می یاد .:302:
حدود 6 ماه پیش که برای سر گرمی و از رو بیکاری رفته بودم چت که قبلنم می رفتم اما هر چند ماه یک بار .با اقایی اشنا شدم که با هم ساعتها حر ف زدیم از همه چیز و از همه جا که او.ن موقع ماه رمضون بود که از خدا از شب احیا از دنیا از زندگی موفقیت نا مردی و................. خلاصه 4 ساعت فقط حرف زدیم من ادمی نبودم که به حرفایی که تو این دنیای مجازی حتی حقیقی زده میشه خیلی باور کنم و الکی و زود به کسی اعتماد کنم اما ایشون حرفی نمی زدن که حالا بخوان اعتماد منو جلب کنن یا با من دوست بشن فقط یه هم صحبت عادی در اخر سر هم من خودم شماره ی ایشونو گرفتم (نمی دونم چرا این کارو کردم ) بعد از اون شب من بهشون تلفن زدم (می دونم که اشتباه کردم ) من فقط تک می زدم و قطع می کردم و اونم می گفت که زنگ نزنم اما من بدتر لجشونو در می وردم اذیت می کردم چون تو خونه تنها بودم و بیکارم بودم بعضی وقتا که زنگ می زدم با هم دعوامون می شد بعضی وقتا هم می خندیدیم بعضی وقتا هم سر کار هم می ذاشتیم فقط شوخی و خنده یعنی من فقط از سر بیکاری این کارو می کردم و اون اقا تلفنارو بعضی وقتا جواب نمی داد قطع می کرد و من بدتر می کردم (خدا منو ببخشه ) :203:تا اینکه دیگه عادی شده بودیم و از کارای هم می پرسیدیم تا اینکه به خودم اومدم دیدم دیگه خیلی بهش عادت کردم هر روز باید از احوالش جویا بشم اما اون بنده ی خدا می گفت نمی خواد وابسته کسی بشه و از من تقاضا کرد خواهش کرد که رابطه قطع بشه اما من خیلی بهش فکر می کردم البته بگم اصلا به ازدواج با اون فکر نمی کردم چون غیر ممکن بود شهرامون از هم دور بود فرهنگا هزار و یک دلیل دیگه........ بعضی وقتا که زنگ می زدم احساس می کردم که حاشون خوب نیست یا زود ناراحت میشن بعضی وقتا فکر می کردم گریه کرده اون می گفت من مشکل زیاد دارم اما مشکلشو نمی گفت فقط همیشه ی همیشه می گفت نمی خواد بهم زنگ بزنی اگه مجبورم کنی خطمو عوض می کنم اما من عادت کرده بودم
یه هفته بود اصلا تلفنامو جواب نداد اس ام اسامو خیلی تو فکر رفته بودم که چرا جواب نمی ده ::302تا اینکه اس ام اس به من دادکه(0 من از این کارای تو سر در نمی یارم چرا به من زنگ می زنی چرا مزاحم می شی من ایجور فکر می کنم تو غیر مستقیم از من می خوای باهات ازدواج کنم ) گفت من اصلا به ازدواج فکر نمی کنم منم گفتم که برا ازدواج نیست گفت پس منو فراموش کن تا اینکه یه بار بهش اس ام اس دادم که مضمونش عاشقانه بود تا اون موقع از این اس ام اسا بهم نمی دادیم که بلافاصله زنگ زد گفت می خوام یه چیزی بهت بگم تا دیگه دلت بهونه ی منو نگیره دلت برام تنگ نشه و........ تا اومد حرفشو بزنه زد زیر گریه وقتی اون گریه کرد دنیا رو سرم خراب شد حال خودمو نفهمیدم نا خوداگاه خودمم گریه کردم تو حیاط بودم بارونم می یومد چه حالی داشتم حرفشو نزد حالش بد بود و قطع کرد گفت فردا بهت می گم فرداش زنگ زد گفت من بیمارم بیماری بدی بود گفت hivدارم دنیا رو سر من خراب شد زار زدم گریه کردم حالم بد شد نمی دونستم چه کار کنم مثل دیوونه ها شده بودم . بهش زنگ زدم دیدم داره گریه می کنه گفتم شاید نداشته باشی شاید اشتباه شده اونم قطع کرد تا چند روز گریه می کردم اما وقتی فهمیدم نمی خواستم تنهاش بذارم که فکر کنه به خاطر بیماریشه بهش زنگ زدم گفتم من بازم اذیتت می کنم سر کارت می ذارم تنهات نمی ذارم گفت دروغ می گی تو هم یه رو.ز تنهام می ذاری و می ری کی با ادم بیمار دوست میشهبعدشم جمله ایی گفتم که تو عمرم به هیچ پسری نگفته بودم بهش گفتم دوستت دارم اونم زد زیر گریه گفت دروغ می گی . گفت از این به بعد رابطتت با من از رو ترحمه نمی خوام بهم ترحم کنی دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه . من موندم که چه کار کنم چه جور باهاش رفتار کنم که فکر نکنه از سر دلسوزی یه نمی خوامم برم که فکر کنه چون مریض بوده رفتم بعضی وقتا از خودکشی میگه که من خیلی می ترسم می خوام حساب شده برم جلو یه نفر داره تلف میشه ............
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
دانا
جدا بهت تاکید می کنم مراقب خودت باش . بعضی از بازی ها آنقدر خطرناک هستند که ورود به بازی شرط عقل نیست . عزیزم تو چقدر تجربه داری ؟! چقدر بلدی از خودت مراقبت کنی و بعد بتوانی به کسی کمک کنی ؟! این کارها قدرت ، علم ، آگاهی ، شناخت بالا طلب می کند که ا ز آموزه های یک دختر جوان بسیار بیشتر است و در چند خط پایان مطلب ات هم کاملا مشخص است که راه کمک به چنین افرادی را بلد نیستی ( فرض رابراین گرفته ام که تمام حرفهایش راست است !) در نتیجه قطعا باید از این رابطه بیرون بیایی . دلم نمی خواهد چنین حرفی بزنم ولی عزیزم باید گفت ، زندگی شوخی ندارد ، و گاهی از شروع بازی خطرناک بودن آن مشخص است ، وارد این بازی نشو .در این مورد خاص روش آزمون و خطا معنی ندارد .اگر تو یک دختر با تجربه بودی و حداقل مشخص بود که با یک فشار عصبی دست به گریه نمی زنی آن هم به مدت چند روز قطعا پیشنهاد دیگری به تو می دادم .
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
سلام دانا جان
راستش من هيچ پيشنهادي ندارم كه باهاش بموني يا رهاش كني ، كمكش كني و دلداريش بدي يا قطع رابطه كني !! ميل خودته و من هم راستش هيچ تجربه اي ندارم كه در مقابل يك فرد بيمار چيكار بايد كرد ، ( تازه اگه راستش رو گفته باشه ) ولي يه چيز رو ميدونم و اون اينكه هيچ موقع براي ديدنش نرو !! هيچ موقع !!!
نه اينكه با يك ديدن ساده مريض بشي !!نه !! ولي ارتباط ديداري هم اينكه وابستگي مياره و هم اينكه اگه طرفت آدم خوبي نباشه و ....هزار و يك مشكل ممكنه برات پيش بياد ، كلا خواستم بگم كه هيچ موقع اين كار رو نكن چون ممكنه كه به جاهاي خطرناك برسه !!!
موفق باشي
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
سلام
دانا خانم از سرگذشت زندگي خواهرت و اون خواستگار بدبختش درس بگير وارد اين بازيها نشو ، كارت از اول اشتباه بوده الانش هم اشتباهه ، ما هنر كنيم بتونيم خودمون رو از گزند مشكلات زندگي رهايي ببخشيم چه برسه بخوايم به كسي كه نمي شناسيمش تعهدي نسبت بهش نداريم و......... كمك كنيم
اون هم خداي خودش رو داره و داشت زندگي عاديش رو مي كرد، چه حرفاش صحت داشته باشه چه نداشته باشه ، شما خودتو از زندگيش بكش كنار ،اين ارتباط به جز دغدغه روحي و فكري چيزي برات نداره، من واقعا متعجب بعضي از شما دخترا چرا؟................
بازم ميگم اون اتفاق خواهرت كافي نبود كه حالا تو.....
مواظب خودت باش و ادامش نده.......
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
حرف همه درسته اما اقای ارمان من نمی خوام اون اتفاقی که برا خواستگار خواهرم افتاد برا اینم اتفاق بیفته می خوام نذارم یکی دیگه نابود بشه بابا اونم انسانه اونم احساس داره آیا نباید تو این اجتماع مثل ادمای دیگه زندگی کنه ؟ اون که دستش به من نمی رسه یا من نمی خوام حضوری ببینمش اما می خوام کمکش کنم البته من خیلی حساس هستم از روزی که این اتفاق افتاده نه خواب دارم نه خوراک چند کیلو کم کردم کارم فقط شده گریه وقتی زنگ می زنم می بینم داره گریه می کنه به جای اینکه دلداریش بدم بدتر از خودش می زنم زیر گریه من می خوام این رابطه تموم بشه اما نمی دونم چه جوری می خوام طوری باشه که اون فکر نکنه چون مریضه می خوام برم . اونم احساس داره چرا ما نباید کمک اینجور ادما کنیم می ترسم خود کشی کنه کاری که عزیز خواهرم کرد ................نمی دونم چی بگم دیگه خودم هزار تا بدبختی دارم اینم شد قوزه بالا قوز .................خواهش می کنم کمکم کنین خیلی درمونده شدم .............
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
ممنونم اقا ارمان ولی من تو چت نرفتم با کسی دوست بشم اونم دوست پسر درسته کارم اشتباه بود اما نمی دونونم فکر می کنم باید ما هم به ادما کمک کنیم درکشون کنیم هر کسی تو هر شرایطی به دلسوزی و مورد توجه قرار گرفتن نیاز داره . چرا اون باید بگه ما فراموش شده ها هستیم چرا ؟ ما نباید کمک کنیم ؟ مسئله ی مرگ احساس و انسانیت انسانه یه ادم که می خواد مثل بقیه زندگی کنه ولی همین بقیه این اجازه رو بهش نمی دن من مسئول مریضی اون نیستم کاری هم ندارم چه جور مریض شده هر چی بوده حالا اون الان به محبت و توجه نیاز داره منم که شدم کاسه ی داغتر از آش شب تا صبح بهش فکر می کنم که نکنه یه دفه خودشو بکشه می خوام این رابطه ادامه ندم اما نمی دونم چه جوری طوری که نه اون و نه من کسی لطمه نخوره
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانا
اما وقتی فهمیدم نمی خواستم تنهاش بذارم که فکر کنه به خاطر بیماریشه بهش زنگ زدم ...
نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانا
. گفت از این به بعد رابطتت با من از رو ترحمه نمی خوام بهم ترحم کنی دوست ندارم کسی بهم ترحم کنه .
خودش داره داد میزنه؛که ترحم نمیخوام ؛
دوستان اومدن شما رو نجات بدن ونذارن غرق بشی ,دستشون رو به طرف شما دراز کردن ,اما شما...؟
حالا بگیم از سر دلسوزی نیست ,با ایشون رابطه دوستی دارید.بدون تردید در دراز مدت وابستگی به وجود میاد؛در این صورته که شاید ,شاید ,بعدها ایشون مثل مثل خواستگار خواهرتون.....
باخودتون رو راست باشید؟
من که کمبودی توی راهنمایی های دوستان نمیبینم.
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
اشه من می خوام این رابطه زودتر تموم بشه همه درست می گین اما من برم اون چی ؟؟؟؟؟؟؟
RE: نمی دونم باهاش چه جور رفتار کنم ..............جا زدم
اون نه می خواد منو گول بزنه نه از من به او چیزی می رسه و نه ادم خطرنا کی یه اصلا خطرناکم باشه ما از هم دوریم خیلی دور ............... میگه نیازی هم به ترحم ندارم خیلی هم کاری و زرنگه تموم مدت روز در حال کار کردنه اما تا فارغ می شه میره تو فکر و گریه می کنه خب به نظر شما کی باید به این جور ادما کمک کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما خودتونو جای اون بذارین دوست نداشتین بهتون توجه کنن ؟ مثل بقیه باهاتون رفتار کنن ؟ من فقط می دونم دارم داغون میشم بیشتر از خود اون اقا..........