هورا:326:
نمایش نسخه قابل چاپ
هورا:326:
متن زیر رو تقدیم می کنم به همه ی عاشق هایی که تازه نامزد کرده اند
به نام آفریننده محبت
عزیزم... مدتی است که هوای چشمانم بارانی نشده ،
پیش از این هرگاه به سراغ دلم می رفتم ، قطرات شبنم روی گلبرگ های خاطرات تو مرا به یاد دریا می انداخت ...
اما اینک مدتی است که دلم به کویری خشک تبدیل شده که تنها یادآوری خاطرات روزهای باررانی تو زنده نگهش میدارد
برای باریدن آسمان چشمهایم بر کویر انتظار رسیدن تو باز هم صبر می کنم
با اینکه نگاه چشمانم غباری تیره رنگ شده
وای از آن روز که این رسیدن را دریغ کنی
آنگاه در شنهای روان دلم غرق و در تندباد برهوت سینه خشک و سله بسته ام گم می شوم و
لحظه ای می رسد که دلم برای باریدن باران تنگ می شود
برمی گردم ولی شن ها مسیر را پوشانده اند و من راه رفته را گم می کنم
دردآور است که ابر وجود تو بر سر من سایه نمی افکند و هرچه می خواهم نمی توانم وجودت را از چشمانم پیدا کنم
بغض راه طوفان درونم را بسته و قادر به شکستن آن نیستم
به یاد می آورم روزهای بارانی دلم
و اینکه باریدن چشمهایم رمزی داشت
مرا در بیابان آشنای انتظار رسیدن تو تنها مگذار
http://www.hamdardi.net/imgup/19427/...98e8b573a6.gif همسرم دوستت دارم
همسر عزیزم؛ خوشحالم که داریم برای بهتر شدن زندگیمون تلاش می کنیم.
همسر عزیزم؛ هنوز هم ته دلم فکر می کنم که این زندگی قدرت این رو داره که بیشتر رشد کنه!
همسر عزیزم؛ قربونت برم که این قدر کار و تلاش می کنی تا خونه ای که من دوست دارم رو برام بخری!
همسر عزیزم؛ عزیز دلم؛ مهربونم؛ ممنونم از اینکه به فکر زندگی مون هستی و با مهربونی تمام هر شب در مقابل گله ها و غصه ها و ناامیدیهای من؛ بهم امید می دی و قلبم رو روشن می کنی!
همسر عزیزم؛ دوستت دارم و از خدا می خوام که روز به روز مهرت رو بیشتر و بیشتر به دلم بندازه و عشق بین مون رو روز به روز بیشتر بکنه!:72::46:
خیلی وقته که تالار نمیام
فضای فکریم کاملا از روابط خانوادگی و... دور شده .حوصله دیدن اشتباهات دیگران و اشتباه کردن رو ندارم.از اشتباه فرارمیکنم.کاش یه پاک کن جادویی داشتم و همه اشتباهات رو پاک میکردم.
یاد این تاپیک افتادم اومدم اینجا ازت (همسری که هنوز معلوم نیست وجود خارجی پیدا کنی)تشکر کنم که نیستی . چون واقعا به نبودت احتیاج دارم. ازت تشکر کنم که بهم زمان میدی که خودم رو واسه بودنت آماده کنم .خودم رو واسه شراکت تو همه چیز آماده کنم. واقعا ازت ممنونم که با نبودنت خلوتم رو بهم نمیریزی.
همسر عزیزم یادت هست:
روزی که همه عالم "نـــــــــــه" تحویل مان میدادند... روزی که از زمین و زمان برایم "بدبیاری" میبارید روزی که تنها نیازمان یک "بله" بود و یک روی باز هیچ چیز ندیدم جز "نــــــــــــــــــه"... روزی که تمام وجودمان غم از دست دادن بود و اشک و گریه... روزی که در روی پدر ایستادم و بی شرمانه گفتم: "من بی ااو میمیرم و او را عاشقم..." هیچ چیز نشنیدم جز نـــــــــه...
روزی که از دوست "نمیتوانید" میشنیدیم " و از دشمن " نیش و کنایه" ...
روزی که واژه ی به نام "مادر" قسم میخورد به تجربه اش و میگفت :" به شش ماه نکشیده برمیگردی".... "زندگی که بچه بازی نیست"... یک دختر 20 ساله مگر چه قدر از زندگی میداند که میخواهد یک زندگی رو شروع کند... مگــــــر زندگی شوخی است... مگر یک پسر 21 ساله میتواند یک "زنـــــــــــــدگی" را بچرخاند.... و نیشخند و بود و نیشو کنایه....
آن روزهایی که همه برایم علامه ی دحر بودن و " راه بلد" هیچ کس نتوانست راه را نشانمان دهد جز " خودمان"
مهم نیست امروزها و فرداها، چه میزان « بله » پیرامونمان را فرا گرفته باشد؛ مهم آن است که دیروزها که از زمین و زمان « نه » می بارید؛ هیچ کس نگفت " بله " جز من و تو...
اولین " بله " زندگیم را از تو شنیدم...
آن روزهایی که آن پیر محضر گفت وکیلم اولین بله زندگیم را از زبان تو شنیدم..." بله " تو حتا فرصت گل چیدن و گلاب آوردن را هم نداشتی و به سرعت گفتی " بله... نوبت به من که رسید بغض مجال گفتن بله سریع را از من گرفت و هیچ کس ندانست که من عروس گل آوردن نبودم و نمیخواستم حتا لحظه ای به خاطر گل آوردن درنگ کنم... پس بغضم را به سرعت فرو خوردم و دیگر گلاب هم نخواستم و بار دوم گفت: وکیلم ... به سرعت گفتم: بله... گفت: عروس خانوم بودند؟؟؟ آن روز فهمید گاهی عشق و طعم دوری گل و گلاب آوردن نمیشناسد...
و حالا بعد از گذران "چهار سال" که به واقع بیش از این ها آموختیم و " راه بلدتر " شدیم سرم را با افتخار بالا میکنم و " فرِِِِِِِِیــــــــــــــ ــــــــاد" میزنم... ما توانستیم...
سرمو بالا میکنم و فریاد میزنم " زنـــــــــــــــــدگی" "بچه بازی بود "زنـــــــــــــــــدگی" شوخی بود...زندگی تنها یک "عشـــــــــق" میخواهد و مرد راه... میخواهم ثابت کنم... " اشتـــــــــباه بود" تمام باورهایتان... اشتباه...
همسر عزیزم: تنها تکیه گاه تمام آن خاطره ها ، درد ها ، شادی ها ، اشک ها ، لبخندها ، داشتن ها ، نداشتن ها ،بی کسی ها ، همدلی ها، غربت ها و .... تو را من عاشقم و دیگر هیچ... تا ابد ... تا آن دم که از هستی نشان باشد...
این تایپیک به نظر من خیلی جالبه،
فقط می خواستم بیارمش بالا
بعدا برای همسرم توش نامه می نویسم:46:
امروز می نویسم از جام عشقی که قطره قطره در جانم ریختی
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
از نگاه مهربانت که تنها دلیل تپش قلبم است..
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
می نویسم از تو که با تو بودن تمام آرزویم بود و اکنون چقدر خوشبختم که چشمان زیبایت مال من است...
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
آنقدر بوی تنت مشامم را پر کرده است که دیگر تاب دوری ات قراری برایم نگذاشته است و من سیرابم از عشقت
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
چقدر سینه ستبرت را دوست دارم وقتی که تنها تکیه گاه ناله های شبانه ام است
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
چقدر دستان مردانه ات را دوست دارم که وقتی می لغزم تنها تکیه گاهم است
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
چقدر چشمان مهربانت را دوست دارم وقتی با چشمانم تلاقی می کند و تو نمی دانی که چقدر این روزها برایم آشنایی
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...a28b13160e.png
و چقدر به درگاه افریننده ات شاکرم که تو عزیز را به من سپرده است تا در حصار قلبم نگهبان تمام روزهای زندگیت باشم..
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...c3030eaf87.png
باور کن دوستت دارم تا آخرین لبخند....
http://www.hamdardi.net/imgup/16901/...56215948d8.gif
سلام به تمامی دوستان همدردی
از خوندن مطالب تون خوشحال شدم
برای برخی نوشته ها هم اشک تو چشمام جمع شدن
امیدوارم سالهای سال ایام و لحظات خوشی رو کنار هم سپری کنید و همیشه پشتوانه و همراه خوبی برای هم تو زندگی هاتون باشین
فقط یه توصیه به تمام دوستان
سعی کنید هیچ وقت باعث نشید خواسته یا ناخواسته اعتماد تون از هم سلب بشه
کاری نکنید دیوار اعتماد بشکنه
وقتی دیوار اعتماد شکست دیگه هر کاری کنیم روابط رنگ صداقت نداره:302:
سعی کنید قدر هم رو بدونید
برای همدیگه(همه مردم و همه همدردیهای عزیز)هم دعا کنیم
برای کسی که روزی تمام زندگیم بود و امروز نمیدونم کجای زندگیم هست و من کجای زندگیشم:302:
نازنینم نمیدونم چی باعث شد امروز اینجا باشم
من یا تو!؟
نمیدونم....تمام این مدت دارم به همین مسئله فکر میکنم
زندگیم رو موشکافی میکنم
به حرفات فکر میکنم.....میشنوم زیباترین عبارات ابراز علاقه و دوست داشتنت رو
میشنوم ازت اینکه تنهات نزارم و مثل همیشه حامیت باشم
همه رو میشنوم اما نمیتونم باورت کنم
هر چه سعی میکنم نمیتونم باورت کنم
تو میدونی من از معامله کردن تو زندگی مشترک متنفرم....اما این روزها حس میکنم با کلمات داری با من معامله میکنی.....
حس میکنم میخواهی بابازی با کلمات من فراموش کنم اونچه که دیدم و شنیدم در حالی که مشکل سرجاشه
کاش میفهمیدم چرا اینجا رسیدیم
کاش میدونستم چرا رنگ همه چی عوض شده:302:
اگر نمیتونم مثل تو رفتار کنم و بهت جواب بدم (با اینکه مقصر نیستم اما ازت معذرت میخوام)برام صداقت اصل بوده و هست تو زندگی
یه چیز این روزها ارومم میکنه
اینکه تو و بچه هام سالمید میگم خدایا هزار بار سپاس
سلام تا امروز توجهی به این تاپیک نداشتم اما حالا بهانه ای شد تا اعترافات و عذرخواهیهایی که بدهکار شریکم هستم بنویسم
حرفهایی که قبلا داخل دفتر خاطراتم نوشتم حرفهایی که تا حالا مخاطبش فقط و فقط 2 تا بود اولی خدا دومی دفترم
حالا میخوام تموم دنیا بدونن می خوام دلبندم بدونه پس مینویسم برای تو _ _ _ _
امید زندگی ام مرا ببخش,ببخش که با افکار منفی زندگی شیرینمان را به کام هر دو تلخ کردم همراه زندگی ام مرا ببخش که بی اندازه به تو عشق ورزیدم
همرازم مرا ببخش که با محبت بی اندازه ام تو را در قفس زندانی کرده بودم
مرد مهربانم مرا ببخش اگر وابستی ام تو را عذاب میداد
ارام جانم مرا ببخش که از تو انتظار وابسته بودن را داشتم
مرد خوبم می دانم تو نیز عاشقم هستی می دانم برایت عزیزم با رفتارت با گفتارت به من ثابت کردی
همسر عزیزم تو مانند معلمی دلسوز برای من بودی با مهربانیهایت مرا شرمزده کردی صبر و شکیبایی تو برایم
ستودنی ست تو بودی که همیشه در مقابل رفتار نا درست من و بچه بازی های من صبور بودی و تنها عشقت را
خالصانه نثارم میکردی...
نمیدانم چطور توانسته ام ....
مهربان من تنها خواهشی که از تو دارم این است که مرا ببخشی
سلام:72:
اول قصدم اینه که این تاپیک بیاد بالا:310::310:
ولی یه سوال هم از آریانای عزیز:46: داشتم که جاهای دیگه نتونستم پست بگذارم . اینجا بپرسم:303:؟
تاریخ تولد منو از کجا یافتی خانمی ؟؟؟!!!
امروز خیلی سورپرایز شدم و یه جورایی هم شوکه :227::227:
از همه عزیزانی هم که تولدمو تبریگ گفتن هم حسابی تشکر میکنم مرسی هدیه فوق العاده ای بود:72:امیدوارم لایق محبتتاتون باشم .:310:
تقدیم به شما مهربون ترین ها :