-
به: گلچین اشعار مولانا
...موسیقی اصیل ایرانی در اشعار حضرت مولانا:
میزن سه تا که یکتا گشتم مکن دوتایی
یا پرده رهاوی یا پرده رهایی
بی زیر و بیبم تو ماییم در غم تو
در نای این نوا زن کافغان ز بینوایی
قولی که در عراق است درمان این فراق است
بی قول دلبری تو آخر بگو کجایی
ای آشنای شاهان در پرده سپاهان
بنواز جان ما را از راه آشنایی
در جمع سست رایان رو زنگله سرایان
کاری ببر به پایان تا چند سست رایی
از هر دو زیرافکند بندی بر این دلم بند
آن هر دو خود یک است و ما را دو مینمایی
گر یار راست کاری ور قول راست داری
در راست قول برگو تا در حجاز آیی
در پردهی حسینی عشاق را درآور
وز بوسلیک و مایه بنمای دلگشایی
از تو دوگاه خواهند تو چارگاه برگو
تو شمع این سرایی ای خوش که میسرایی
وی جان دادن در برابرِ آوازِ یارِ همراز را،حلال میشمارد و میگوید:
بگو ای یار همراز این چه شیوه است
دگرگون گشتهای باز این چه شیوه است
بدان آواز جان دادن حلال است
زهی آواز دمساز این چه شیوه است
و در غزلی دیگر، ضمن خوشامد گویی به مطرب و درخواست پیوند کردن پردهها، از جانبِ شمس تبریزی نیز به آن خوش سیما، خوشامد میگوید:
پرده داری کن تو ای شب کان مه اندر خلوت است
مطـربا پیوند کن تو پردهها شاد آمدی
چون به نزد پرده دار شمس تبریزی رسی
بشنوی از شش جهت کای خوش لقا شاد آمدی
به هر حال، واژهها و اصطلاحات موسیقی در بسیاری از اشعار مولوی، به چشم میخورند که در اینجا به منظور رعایت اختصار به برخی از آنها اشاره میکنیم:
همچو چنگ از حال خود خالی شدیم
پرده عشاق را بنواختیم
آن چنگ که میزارد گویم ز چه میزارد
کز هجر تو پشت او چون بنده دوتا کردی
***
مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار
برمدار اندر غزل جز پردههای شا هــوار
***
سبک بنواز ای مطرب ربابی
بگردان زودتر ساقی شرابی
... چرا ای پیر مجلس چنگ پرفن
نگویی ناله نی را جوابی
***
مطربا بردار چنگ و لحن موسیقار زن
آتش از جرمم بیار و اندر استغفار زن
تار چنگت را ز پود صرف می جانی بده
زان حراره کهنه نوبخت بر اوتار زن
***
برخیز ز خواب و ساز کن چنگ
کان فتنه مه عذار گلرنگ
تا حلقه مطربان گردون
مستانه برآورند آهنگ
...
-
RE: گلچین اشعار مولانا
چند وقتی به خاطر دغدغه های ویژه(همون همراه شدن روز ها با سوز ها منظورمه)، وقت نمی کردم سری به مثنویم بزنم و پای صحبت اون یار دوست داشتنی بشینم.
نه که بخوام ذره ای خدا ی نکرده ادعایی بکنم،نه...
بلکه به نظر من یکی از چراغ های هدایت ،ما ایرانیان فارس زبان مسلمان،هم صحبت شدن با این ذره های فانی شده در حق هستش ،
همینجا خواهش میکنم از دوستان آشنا به ادبیات،بخصوص زبان شیرین مولانا، که با رهنمود ها و تفسیر ابیات و لغات دشوار ما رو با زبان این عارف و شاعر بزرگ آشنا بکنند.
هدهدی نامه بیاورد و نشان
از سلیمان چند حرفی چند بیان
خواند آن نکته های با شمول
با حقارت ننگرید اندر رسول
جسم، هدهد دید و جان انقاش خواند
حس ،کفی دید و دل دریاش خواند
عقل با حس زین طلسمات دو رنگ
چون محمد با ابوجهلان به جنگ
کافران دیدند احمد را بشر
چون ندیدند از وی انشق القمر
خاک زن در دیده ی حس بین خوش
دیده ی حس دشم نعقل است و کیش
دیده حس را خدا اعماش خواند
بتپرستش گفت و زد ماش خواند
زانکه او کف دید و،دریا را ندید
زان که حالی دید و فردا را ندید
خواجه ی فردا و حالی پیش او
او نمی بیند ز گنجی،جز تسو
ذره ای زآن آفتاب آرد پیام
آفتاب آن ذره را گردد غلام
قطره ای کز بحر وحدت،شد سفیر
هفت بهر آن قطره را باشد اسیر
-
RE: گلچین اشعار مولانا
چند وقتیه روزای پرتنشی رو طی میکنم ،دیروز که خواستم بعد چند روز با مولانا ارتباط برقرار کنم ،به ابیاتی رسیدم که تاثیر فوق العاده ای روم داشت،گفتم اینجا درج کنم تا با هم بشنویم این داستان:
در مورد عیادت پیامبر از شخصی هست که به بیماری مبتلا شده؛
چون پیمبر دید آن بیمار را
خوش نوازش کرد یار غار را
زنده شد او چون پیمبر را بدید
گوییا ،آن دم ،مر او را آفرید
گفت بیماری مرا این بخت داد
کامد این سلطان بر من بامداد
ای خجسته رنج و بیماری و تب
ای مبارک درد و بیداری شب
نک مرا در پیری از لطف و کرم
حق چنین رنجوری ای داد و سقم
درد پشتم داد ،تا من ز خواب
برجهم هر نیمه شب، لابد شتاب
تا نخسبم جمله شب چون گاومیش
دردها بخشید حق از لطف خویش
رنج گنج آمد که رحمت ها در اوست
مغز تازه شد ،چو بخراشید پوست
-
RE: گلچین اشعار مولانا
رنج گنج آمد که رحمتها دروست
مغز تازه شد چو بخراشید پوست
ای برادر موضع تاریک و سرد
صبر کردن بر غم و سستی و درد
چشمهی حیوان و جام مستی است
کان بلندیها همه در پستی است
آن بهاران مضمرست اندر خزان
در بهارست آن خزان مگریز از آن
همره غم باش و با وحشت بساز
میطلب در مرگ خود عمر دراز
آنچ گوید نفس تو کاینجا بدست
مشنوش چون کار او ضد آمدست
تو خلافش کن که از پیغامبران
این چنین آمد وصیت در جهان
مشورت در کارها واجب شود
تا پشیمانی در آخر کم بود
حیلهها کردند بسیار انبیا
تا که گردان شد برین سنگ آسیا
نفس میخواهد که تا ویران کند
خلق را گمراه و سرگردان کند
-
RE: گلچین اشعار مولانا
سلام خداقوت به همراهان و دوستان عزیز
و دستون درد نکند mohajer بزرگوار و عزیز از این همه شوری که در این تاپیک به عنوان عضو بسیار محترم و فعال ایجاد می کنید.
راستش من این شعر مولوی
((رنج گنج آمد که رحمتها دروست مغز تازه شد چو بخراشید پوست...))
را خیلی خیلی دوست می دارم. و می دونید خیلی دنبالش بودم ... خیلی ممنونم بزرگوار استفاده می کنم.
یه بیت بسیار زیبا از مولوی
عقل تا يابد شتر از بهر حج
رفته باشد عشق بر کوه صفا
***************************************
گویند که فردوس برین خواهد بود
آنجا می ناب و حور عین خواهد بود
پس ما می و معشوق به کف می داریم
چون عاقبت کار همین خواهد بود
************************************
گر عاشق را فنا و مردن باشد
یا در ره عشق جان سپردن باشد
پس لاف بود آنچه بگفتند که عشق
از عین حیات آب خوردن باشد
******************************
گر نگریزی ز ما به نازی چه شود
ور نرد وداع ما نبازی چه شود
مارا لب خشک و دیده ی تر بی تست
گر با تر و خشک ما بسوزی چه شود
**************************
اندر طلب دوست همی بشتابم
عمرم بکران رسید و من در خوابم
گیرم که وصال دوست درخواهم یافت
این عمر گذشته را در کجا دریابم
********************
-
RE: گلچین اشعار مولانا
عشق آن زنده گزین کو باقیست
کز شراب جانفزایت ساقیست
عشق آن بگزین که جمله انبیا
یافتند از عشق او کار و کیا
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
-
RE: گلچین اشعار مولانا
این هم مطلب کوتاهی در مورد زندگی حضرت مولانا......................
مولانا جلال الدین محمد بلخی در 6 ربیع الاول 604 ه ق در بلخ زاده شد. پدرش بهاءالدین (543 - 628) ملقب به سلطان العلما که از روسای شریعت بود.
بعد از انتشار خبر حمله قریب الوقوع مغول, مانند بسیاری دیگر از ساکنان مشرق ایران به طرف اسیای صغیر کوچیده است.
اساسا عاشق موسیقی بود و برخی از اشعار او پر از اصطلاحات توصیفی از موسیقی است:
این علم موسیقی بر من چون شهادت است
چون مومنم شهادت و ایمانم ارزوست
از سازها رباب را بسیار دوست داشت و در ان تصرف و ابتکاری کرده بود و فقیهان به جهت احترام او اعتراض جدی نمیکردند.
گاهی تنهایی به اطراف شهر به گردش میرفت و به مریدان میگفت:( شما تنها بیائید که من غلبه (ازدحام و شلوغی) را دوست نمیدارم)
و گاهی به اب گرم میرفت و جذامیان را تفقد میکرد.
در رابطه با علایق برجسته زندگیش میفرماید: (ما از این عالم سه چیز را اختیار کردیم: سماع- فقاع-حمام
که گویی سماع خوشترین مشغله او بود که ان را نماز عشاق مینامید و گاهی چندین شبانه روز پیاپی به سماع میپرداخت و در این وادی که همه از ان اگاهند
به این جمله از فرزندش سلطان ولد که در ولد نامه امده است اشاره میشود:
روز و شب در سماع رقصان شد
بر زمین همچون چرخ گردان شد
وقتی از مردم ملول میشد به حمام میرفت و در خزینه مینشست و گاهی هم با لباس در خزینه میپرید و حتی گفته شده است که گاهی چندین روز در حمام
میماند و شاید در ان فضای بخار الود حمام جهان مه الود ازل و ابد را که ان همه در شعرش از ان سخن رانده است میدید
به حدی کم خواب بود که مریدان ازرده میشدند. گاهی خود را به خواب میزد تا انان شرمگین نشده لختی بیاسایند.
شب را دوست داشت و در اثار خود مکررا بیداری در شب را ستوده است.
درون پرده های شب لطیف دزدانند
که ره برند به حیلت به بام خانه راز
بسیار نازک دل بود و سگان و خران را که در نزد قدما پست ترین حیوانات بودنند دوست داشت و روزی برای سگی که تازه زائیده بود خطاب برد. خطاب کلمه ترکیست و نوعی غذای گیاهیست که به صورت اش و کوکو مصرف میشود.
متعصب و جبری نبود با ارامنه و غیر مسلمانان هم رفت و امد داشت و حتی با چند کشیش دوست بود.
گاهی هم عصبانی میشد و در این صورت دشنام او (غر خواهر) بود.
زنده یاد الهی قمشی هم تنها دشنامش (خواهر نامرد) بود.
-
RE: گلچین اشعار مولانا
در میان پرده خون عشق را گلزارها
عاشقان را با جمال عشق بی چون کارها
عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
عقل بازاری بدید و تاجری آغاز کرد
عشق دیده زان سوی بازار او بازارها
ای بسا منصور پنهان ز اعتماد جان عشق
ترک منبرها بگفته برشده بر دارها
عاشقان دردکش را در درونه ذوق ها
عاقلان تیره دل را در درون انکارها
عقل گوید پا منه کاندر فنا جز خار نیست
عشق گوید عقل را کاندر توست آن خارها
هین خمش کن خار هستی را ز پای دل بکن
تا ببینی در درون خویشتن گلزارها
شمس تبریزی تویی خورشید اندر ابر حرف
چون برآمد آفتابت محو شد گفتارها
-
RE: گلچین اشعار مولانا
ما تشنه این باده هم از روز الستیم
ما جام شکستیم ولی باده پرستیم
رندان خرابات بخوردند و برفتند
ماییم که جاوید بخوردیم و نشستیم
در کاسه ما باده به جز عشق مریزید
کز باده عشق است کز آن باده بجستیم
جز با دل ساقی و به جز ساقی بی دل
نه عهد ببستیم و نه عهدی بشکستیم
چون جام تن ما به پشیزی نخریدند
از جام و هم از دانه و از دام برستیم
هر روز در این بادیه حیران و ملولیم
و ز فتنه ساقی نهان شب همه مستیم
گفتیم که ما را به جز این کار هنر نیست
گفتند که مستید و پریشان ،بله هستیم
ای ساقی اعظم که در این شهر نهانی
ما دلخوش از آنیم که خورشید پرستیم
-
RE: گلچین اشعار مولانا
ای دل شکایتها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمیترسی مگر از یار بیزنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
یادت نمیآید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بیجام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من