http://www.hamdardi.net/showthread.php?tid=53&pid=155#pid155نقل قول:
طاهره نوشته :
سلام سمیه جونم ،
اول می خوام بهت تبریک بگم که تونستی اهمیت این موضوع رو درک کنی چرا که
وارد شدن به مقوله شناخت و آگاهی که اولین قدمش خودشناسیه ، اونقدر مهمه و اونقدر جسارت می خواد که شاید بشه گفت علیرغم ضرورت بی چون و چرای اون برای هر انسانی ، کمتر کسی توان ، جرات و استقامت ورود به اون رو داره .
چرا؟ چون باید بتونی اون چیزایی رو که ظاهرا مهمند اما در واقع بی اهمیت ، پشت سر بذاری . چون باید بتونی میزان اهمیت مسائل رو از هم تشخیص بدی . چون باید به خیلی از چیزای جامعه ای که درش زندگی می کنی و بواسطه اونا ارزشگزاری می شی بی اعتنایی بکنی . ... و چون متفاوت می شی و تنها ...
چرا گرفته دلت ؟
مثل آنکه تنهایی
_ چه قدر هم تنها _
خیال می کنم دچار آن رگ پنهان رنگها هستی .
دچار ، یعنی عاشق!
و فکر کن چه تنهاست ،
اگر ماهی کوچک ،
دچار آبی دریای بیکران باشد .
چه فکر نازک غمناکی!
"دچار" باید بود!
«محزون»
اما کافیه تو واردش بشه ، اونوقت دیگه عاشقش می شی و دیگه تنهایی برات جذاب می شه و دیگه چیزی نمی تونه مانع جلو رفتن تو بشه .
اگه مدام از جایگاه باارزش خودشناسی برات حرف زدن واسه اینه که به تو ارزش
می ده ، به افکار تو ، به احساس تو ، به تمایلات تو ، به همه خواستها و نیازهای تو و....
این راهیه که به تو یاد می ده به خودت ارزش بدی ، بهت جسارت سوال کردن می ده ، بهت جرات می ده بگی: چرا ؟ یه چرای بزرگ جلوی همه چیز .
اونوقت می تونی بپرسی : تو کی هستی ؟ تو این دنیا دنبال چی هستی ؟ به چی می خوای برسی ؟ الان کجایی ؟ کجا می خوای بری ؟ چطوری می خوای ادامه بدی ، آخرش که چی ؟ ...
و اونوقت دیگه حرفای معمولی ( چرا فلانی این حرفو زد؟ اینا منظورشون چیه ؟ حالا باید چی بخوریم ؟ این خوشکله ، اون زشته ، این راسته ، این کجه و... ) برات پیش پا افتاده می شه . نه ، یه جورایی بی اهمیت می شه .... و اونوقت دیگه تو می تونی بزرگی خودت رو در چیزهای دیگه ای به تصویر بکشی که شاید برای همه قابل درک نباشه ...
می بینی ؟ به همین سادگیه .
و این دریا اونقدر وسیع و زیبا و پر از جاذبه های تازه و تمام نشدنیه که خودت متحیر می مونی و می گی : پس تا حالا کجا بودم ؟
آره ، حق با توئه . برای خودشناسی منابع کمه ، راهها نامشخصه ، تجربیات نامفهومه و ....
می دونی چرا ؟ چون برای هر فردی یک مسیر و یک راه منحصر بفرد وجود داره . مهم اینه که بخوای بهش وارد بشی.
اونوقت دیگه راهت رو پیدا می کنی .... مثل الان . تو راهت رو پیدا کردی . و ناخوداگاه می ری به سمتی که بدستش بیاری ...
برای خودشناسی اولین قدم فهمیدن علایق ، خواستها ، نیاز ها ، احساسات و .... هست .
لازمه بدونی چی دوست داری ؟ چی می خوای ؟ چی غمگینت می کنه ؟ چی خوشحالت می کنه ؟ چی برات آزاردهنده هست ؟ آرزوهات چی هستن ؟
و ای بابا ... اونقدر سوال ریز و درشت و البته مهم....
و بعد تازه کنجکاو می شی بدونی چرا اینجوری هستی و چرا جور دیگه ای نیستی ؟ راستی چرا ؟
و اونوقت ، تازه می دونی کجایی ؟ اونجا که بفهمی تعاریف و اصولی که تاحالا مسیر زندگیت رو تعیین می کرده چیا هستن ؟ و ریشه تمام گذشته ات از کدوم خاک سر درآورده ؟ حالا دیگه باید بفهمی :
خوبی از نظر تو چیه ؟ بدی رو چطور معنا می کنی ؟ درست چیه ؟ غلط کدومه ؟ معیارهای ارزشگزاریت چی هستن ؟
و........ آخر آخرش ختم می شه به این که بگی راستی چرا ؟چرا اینجوری فکر می کنی و چرا جور دیگه ای نه ؟
وبعد می خوای همه چیزو عوض کنی و همه رو از نو بسازی ....
و خدای من ... چه راه قشنگی ... حالا دیگه تو سازنده ای و از این به بعد هیچ راه مشخص و از پیش تعیین شده ای وجود نداره ...
از این به بعد هست که یکی می شه حافظ ، یکی می شه مولانا ، یکی می شه انیشتین ، یکی می شه دکتر حسابی ، یکی می شه شریعتی ، یکی می شه بیل گیتس و ...
**************************
به دنیا پا نهاده ای
درست مانند :
کتابی باز ، ساده و نانوشته.
باید سرنوشت خود را رقم بزنی ،
خود ، و نه ، کس دیگر
چه کسی می تواند چنین کند ؟
چگونه؟
چرا؟
بدنیا آمده ای !
همچون یک بذر زاده شده ای ،
می توانی همان بذر بمانی و بمیری ،
اما ، می توانی گل باشی و بشکفی ،
می توانی؛
درخت باشی و ببالی ! « اشو »
************************
بزرگی و شان انسان ،
در بزرگی و شان رویاهایش ،
در عظمت عشقش ،
در والایی ارزشهایش ،
و در شادی و سرور تقسیم شده اش نهفته است .
بزرگی و شان انسان ،
در بزرگی و شان افکارش ،
در ارزش تجسم یافته اش ،
در چشمه هایی که روحش از آن سیراب می گردد،
و در بینشی که بدان دست یافته ، نهفته است .
بزرگی و شان انسان ،
در بزرگی و شان حقیقتی ست که بر لبان جاری می سازد ،
در یاری و مساعدتی ست که بذل می کند ،
در مقصدی که می جوید ،
و در چگونه زیستن او نهفته است .
« سی.ای.فلین »