خدایا ، یا جان آفرین دلنواز
باز هم پس از یک روز پرمشغله
بعد از پشت سرگذاشتن سراب غم انگیزِ لذت و راحتی
با گذر از حرص های خواستن ، خواهش رسیدن ها، و تخیلات خوشبختی ها
به خود بر می گردم، و به مانند وقتی که از مادر زاده شدم خودم را منحصر به فرد و تنها می بینم که سایه نارونت از ازل بر سرم بوده است و نظاره گرم ایستاده ای...
شرمنده از دل دادن های بی ثمر به این و اون
خجل از جایگزین کردن دیگران به جای تو
و مستاصل از دویدنها و نرسیدن ها
تو را می بینم که مهربانانه آغوش همیشه بازت بسویم گشوده ای.
روزم را در تمنای لذتی آرامش بخش و خیالی خراب کره ام.
گاهی در پی بتی پریچهره که معشوقم شود،
گاهی در آغوش موقعیتی که اعتبارم بخشد،
و گاهی به دنبال سرمایه ای که غنایم گردد،
گاهی به دنبال علمی که راه نجاتم باشد.
...
اما هیچکدام را بقایی نیست. و ابطال پذیری نو به نوی آنها خسته و ملولم می کند. و روزم را چون شب تار می کند. و کسل و خسته و دلزده به شب می رسانم.
حالا به همه آنها پشت کرده ام و ندای بی وقفه تو در گوشم را ، حالا بهتر می شنوم که به خود می خوانی ام.
انتظار نازنینت و ندای آسمانیت به من الهام می کند که زمزمه کنم:
شب تا سحر چون بشکفد نام تو بر لب های من
دل را چراغانی کند روشن شود شب های من
از دوریت در آتشم گر آهی از دل میکشم
آتش بگیرد جان شب با ذکر یا رب های من
برای ترنم های عاشقانه ام قبله ای می یابم.و برای ناز و نیازهایم دلبری.
او که بدون خواهشم جسمم داد، و بدون فهم و ادراکم ، عشق را در درونم کاشت.
او که هر لحظه در درونم ندا سرداد که لذتهایت را پایانییست.
هم او که هر لحظه در وجودمان آوا سر می دهد که لحظه ای ازم روی برنگردانید، و از عشق ذره ای کمتر نجویید.
او راز شادی امان را صبر و گذر از غم می داند.
گفتم نگارا تا به کی امروزو فردا می کنی
از عهد خود سر می کشی خون بر دل ما میکنی
گفتا چو ناز افزون کنم باید نیاز از گل کنم
رو می کند شادی اگر، با غم مدارا میکنی
و وقتی شب به سپیده پیوند می خورد، ملال روزمرگی ام رخت بر می بندد و شب عاشقان چه زود سحر می شود. و مژده وصلت، خستگی کثرت روزانه را از تن می زداید و این شارژ شبانه ، و حدیث دلدادگی به زندگی ام معنا و مفهوم می بخشد. و توان مبارزه با ناملایمات و خلاقیت برون رفت از مشکلات را برایم به ارمغان می آورد.
آری این پیام دوست است که در دل شب امید می بخشد، معنا آفرین و انرژی دهنده است. و ما را از دلزدگی های لحظه ای به دور می دارد.
و اگر نبود این شارژ دلبرانه شب، و اگر نبود این راز و نیاز عاشقانه با مبدا عشق، و اگر نبود فهم معنای زندگی، پس چگونه انبوه بارهای متضاد و رنجهای ناخوانده و تعارضهای جانکاه امانمان می داد.
<div dir="rtl">
<table width="590" height="100" border="0">
<td align="right" valign="top">
<font color="#11bb77"><b></br>شا دا نسیم صبحدم شا دا که جان آورده ای</b></font>
</td>
<td align="center" valign="top">
</td>
<td align="right" valign="top">
<font color="#11bb77"><b>از آن قرار جان من گویا نشان آورده ای</b></font>
</td>
</table> </div>
و اگر هزاران مهارت و نقشه کشیدن ها را هر روز بیاموزیم و به کار گیریم
و اگر هر لحظه با سیاست سود و زیاد دست به معامله بزنیم.
و اگر انرزی خود را معطوف نقشه های خلاصی بنمائیم
و اگر تصور کنیم با طناب عقل جزء اندیش و افکار زیرکانه می توانیم حظ زندگی را ببریم و آرامش را به آغوش بکشیم و رهایی را تجربه کنیم، جز ملالهای گاه و بیگاه همنشینمان نخواهد شد.
این خسته جان را می رسد بوی گل از پیغام تو
کین مژده های نو به نو زان دل ستان آورده ای
شب تا سحر چون بشکفد نام تو بر لب های من
دل را چرا غانی کند روشن شود شبهای من