ممنونم آقا رضای عزیز پست ها تون خیلی کمکم میکنه
واقعا ممنونم که وقت میزارید
علت اینکه مشاور بهم گفت شاید اگه تو در کنار یه مرد دیگه بودی خیلی زندگی راحت و بی دردسری داشتی، این بود که من از رفتارهای همسرم و رابطه اش با پدرش که خیلی بد بود و به من میگفت تو منو یاد بابام میندازی همش بازخواستم میکنی، مشاور گفت پدر مثل هسته یه میوه سفت و تلخ و محکمه و اگه رابطه باهاش خوب نباشه مثل یه میوه بدون هسته است که شل میشه. میگفت علت انفعال بیش از حد همسرت اینه
همسرم کلا هیچ موقع راجع به آینده مشترکمون حرفی نمی زده حتی از اول ازدواج و همیشه منو میترسوند و همیشه احساس عدم امنیت داشتم. کلا همسرم از مشکلات فرار میکنه و برای اینکه مبادا دچار مشکلی و استرسی بشه صورت مساله رو حذف میکنه.
من همسرم رو دوست دارم ولی احساسم نسبت بهش کمتر شده. و به شدت از طلاق و تنهایی بعدش و اینکه ممکنه فرصت دوباره ازدواج و بچه داشتن رو نداشته باشم و یا خیلی موقعیت های بدتری داشته باشم میترسم.
الان از بعد از جمعه همسرم شبها ساعت 10 میاد خونه و صبح ها 5 میره، قبلا هم بهم گفته بود که دوست نداره بیاد خونه و ترجیح میده بیرون باشه. تو طول روز هم هیچ زنگی نه من میزنم و نه اون، دیشب گریه ام گرفت وقتی اومد خونه دید چشمام قرمزه گفت چرا گریه میکنی گفتم هیچی نیست و سریع عادی شدم براش شام اوردم. هیچ حرفی هم نمیزنه من سوال کنم جواب میده.
الان واقعا اذیت هستم نمیدونم به نظرتون باهاش حرف بزنم؟ چی بگم؟ هر چی بگم میخواد دوباره طلاق طلاق کنه؟ بعد روز طلاق دوباره منفعل شه. داره دیوونم میکنه. نمیدونم واقعا باهاش منم حرف نزنم مثل خودش برخورد کنم یا نه خودمو شاد نشون بدم. پنج شنبه میرم پیش مشاور ببینم هفته پیش چی بهش گفته. نظر شما چیه؟؟