نوشته اصلی توسط
Amir A
ستاره خانم شما هم اسم خانم من هستین.
متاسفم برای مشکلی که داشتین و خداروشکر که الان بهتر شدین ولی واقعا اگه با همسرتون حرف میزدین راحت تر نبود؟
من نمیدونم خانمها که انقدر خوب و گرم همیشه صحبت میکنن و مسائلی که اصلا برای ما مردها اهمیتی نداره رو هم با آب و تاب میان تعریف میکنن چرا برای مسائل مهم و جدی خب ساکت میشن؟ مرد از کجا بفهمه شما مشکلتون دقیقا چیه که بیاد کمکتون؟
یکسال واقعا زمان زیادیه حالا برای هر دعوا و هر مشکلی هم که باشه. واقعا اینکه میگن خانمها حساس هستن یه چیزه و اینکه میبینی و میشنوی چقدر حساسن یه چیز دیگه. خیلی عمق حساسیت ها بیشتره
شما میگین بی تقصیر بودین ولی همسر من واقعا بی تقصیر نبوده فقط خودشو محق میدونه. من نمیدونم اگه بخواد یه سال با من سرد باشه چی کار باید بکنم اصلا هم راضی به اینکه فقط تحملم کنه یا یه ذره دوستم داشته باشه نیستم میخوام دقیقا مثل قبلش بشه
مرسی از راهنمایی های مفیدتون
جاهایی که دوست داره میبرمش جاهایی که خاطره های خوب داشتیم ولی حس میکنم فقط اون خاطره های خوب دارن براش از بین میرن چون هرجا میبرمش بازم ناراحته. کارهایی که دوست داره براش میکنم ولی مثل قبل نیست دیگه. گل خیلی دوست داشت و من یه گلبرگ هم از گل میکندم صداش در می اومد الان خودش میشینه گل هایی که من بهش میدمو پرپر میکنه. موسیقی خیلی دوست داشت الان اصلا نمیذاره من تو ماشین آهنگی پلی کنم فوری قطعش میکنه فرقی هم نمیکنه شاد یا غمگین. براش اتفاقای خنده دار محل کارمو تعریف میکنم اصلا نمیخنده هرچی تعریف کنم توجه خاصی نشون نمیده ممکنه جوابم رو هم بده ولی یه جور بی تفاوتی تو همه حرکاتش هست که اصلا خوشم نمیاد. همه رفتارهاش عوض شده اون شادی و طراوتی که داشت اصلا دیگه نمیبینم یه زمان چشاش برق میزد باهاش که حرف میزدم
نمیدونم دیگه چطوری دوست داشتنمو بهش نشون بدم هرکار به ذهنم میرسیده براش کردم ولی کافی نبوده. این روزا میبینمش خیلی عصبانی میشم هم از دست خودم هم از دست اون. اگه حتی جلوم گریه هم میکرد بهتر از این سکوتش بود با اینکه از گریه شدیدا بدم میاد و معمولا منو بیشتر عصبی میکنه. ولی میگم حداقل یه خورده ناراحتیشو بهم نشون میداد شاید خالی میشد یا باعث میشد باهام حرف بزنه. یه دفعه به فکرم رسید سرش داد بزنم شاید باز گریه ش بگیره و بذاره بهش نزدیک بشم ولی دلم نیومد و ترسیدم بدتر بشه.
وقتی نمیبنمش اعصابم آروم تره با اینکه دلم براش تنگ میشه. ولی دیدن این رفتارهاش کفریم میکنه بدتر امروز از صبح هیچ کاریش نداشتم و استراحت کردم اعصابم آرومتر بود.
راجع به واژینیسموس هم خانم من دختر نیست دیگه که بترسه از رابطه و نتونه. یکی دو ماهم طول کشید تا آماده ش کنم و عجله نکردم مشکلی موقع رابطه کامل نداشتیم. هنوز درد داره ولی نمیترسه. الان به اختیار خودش دیگه دوست نداره با من بخوابه.
خلاصه که اسمتونو که دیدم بدجوری دلتنگش شدم مجبورم برم عصر ببینمش.