-
نسیم جان اگر بهت میگیم برو دنبال کار و و....برای حفظ روحیه ات هستش.وقتی روحیه ای قوی داشته باشی قطعا بهتر میتونی تصمیم بگیری.اما اگر بشینی تو خونه از لحاظ روحی خیلی بیشتر از اینا بهم میریزی و ممکنه به جایی برسی که کاملا مجبور بشی هرچی همسرت گفت رو بپذیری.کار به تو روحیه و استقلال فکری میده.
اصلا از الان با فکرای خراب ذهنتو داغون نکن.منم اون موقع ها فکر میکردم اگر بخوام برای صیغه طلاق برم محضر دو نفر باید زیر بغل منو بگیرن و منو ببرن !! انقدر که وحشت داشتم.اما روزگار و اتفاقات طوری برام رقم خورد که خودم برای گرفتن طلاقم کلی هزینه و دوندگی کردم و روزیکه میخواستم برم محضر از عجله زیادی که داشتم تا دم دماشین با دمپایی رفتم !!!
نمیگم طلاق خوبه...یا خم به ابرو نیار و ...غصه نخور و ...اینا دورانیه که باید بگذره .
اما برای اینده ات هیچ فکری نکن
اتفاقی که قراره بیفته میفته.چه تو این فکرا رو بکنی و چه نکنی.
من الان فکر میکنم کاش در اون دوران که داشتم له میشدم از اون همه فشار کمتر غصه میخوردم.من تو همون دوران ارشدم رو گرفتم و دکترا رو شروع کردم.اما با این حال بازم راضی نیستم و میگم اگر اون روزا و شبا به غصه نگذشته بود من میتونستم الان چند تا مدرک خوب و معتبر دیگه داشته باشم.
-
همونطور که گفتم من در جریان اصل و ریشه مشکلت نیستم عزیزم که بتونم نظر بدم ولی می تونم قاطع اینو بهت بگم که این رفتارت اشتباه بوده !
این درست نیست که تو به همسرت بگی چون خانواده ت دارن میان اینجا پس منم میرم خونه خودمون !! درستش اینه که هر کدوم از دو خانواده پیش شما میان شما به همراه هم ازشون پذیرایی کنید ... این کاری که می خواستی انجام بدی باعث میشه هیچکس خانواده دونفره شما رو به رسمیت نشناسه و شوهرتم به تنها مهمونی رفتن و تنهایی مهمان داری کردن عادت کنه و اونوقت دودش توی چشم خودت میره ...
البته عکس العمل همسرت هم اصلا و ابدا درست نبوده ...
من فکر می کنم اگر خواستید به زندگی تون برگردید هردوتون باید مهارت های زندگی رو یاد بگیرید ...
-
عزيزم كاره ما از اين حرفها گذشته بود
اينو بگم كه ميومدن تهران خونه خودشون
اون سالهاي اول من هي خودمو ميكشتم كه هرجا بريم باهم باشيم ولي نشد ميرفتيم شهرستان منو دمه خونه بابام پياده ميكرد حتي ساكم رو باهام از پله ها نمياورد بالا ميرفت تا روز برگشتن به تهران نميديدمش. كلي با عز و جز من اگه يه شب ميومد بعد مامانش بهش اجازه نميداد كه شب خونه ما بخوابه منم نميذاشتن برم اونجا برادراش اخم ميكردن كلا نرمال نبودن
حتي مادرش ميگفت اين هندي بازي ها چيه كه پيش هم بخوابين
خيلي زندگي مزخرفي داشتم
سره قضيه دوماه پيش كه تاپيك گذاشتم گفتم مادرش چقدر بهم توهين كرد و من گفتم حتي دايي مادرش فوت كرد تسليت به مادرش گفتم كه چقدر بد جوابم رو داد كه من گذاشتم به حساب بي شعوري خودش
ولي آخه چطور به خونواده من اون همه توهين و بي محلي كنه بعد من انگار نه انگار
بنظرم اين رفتارهاي مردسالاري ديگه جايي نداره
من به احترام متقابل اعتقاد دارم
ولي اينا تو باغ نيستن از روز اول هي ميگفت من تو رو آدم ميكنم
ميخام امتحان آيلتس ثبتنام كنم پاسپورتم دسته اونه
امكان داره نذاره برم سره كار
فعلا تا دادخواست نره براشون معلوم نيست چي پيش مياد
-
سلام دوستان
دلم خيلي غم داره
وكيلم ميگه شايد سالها طول بكشه از اين جدا شدي
اين چه مردي كه بود سره راه من قرار گرفت
دلم ميخاد بميرم
-
دوستان خوب سلام
من دارم كلاس زبان ميرم ولي خيلي از برخورد مردم ميترسيدم جلسه اول نگفتم اصلا مجردم يا متاهل ولي جلسه دوم خودم احساساتي شدم گفتم كه دارم جدا ميشم
احساس بدتري پيدا كردم حس كردم نگاهشون تغيير كرد
من ذهنم خيلي درگيره كه اين همه خشم شوهرم براي چي بود
شايد من بد رفتار كردم ولي پاسخ رفتارهاي اون خيلي شديد بود
گاهي ميگم مشكل جنسي شايد داشته
گاهي ميگم شايد هنوز نامزد فبليشو دوست داشته
يا شايد دوست دخترهاش ولش نمي كردن
اينو بگم كه پارسال كه پدرش فوت كرد پدرنامزد قبليش اومد فاتحه. اينا هم كلي به خودش مينازيدن كه ببين ما چه خوبيم كه با اين اتفاق بازم اومده. هميشه وقتي اسم دختره ميومد ميگفت اون خيلي خوب بود از عزيزم به من كمتر نگفت ميگفتم خوب چرا جدا شدين ميگفت دختره سنش كم بود و درس نخوندش رو انداختن گردن من!!!
حالا ميشه نظرتون بگين كه من به دختره تو اينستاگرام دايركت بدم بپرسم چرا جدا شين؟
بعدش اين مرد كه اصلا منو دوست نداشت و قبول نداشت چرا انقدر با من ادامه داد و منو خورد كرد
طعنه هاي خونوادم داره ديوونه ام ميكنم
بشدت با مادرم درگيرم
متلك ميگه براي بيوه آوردنمون گوسفند سر ببريم
من از مادرم بدم مياد چون ميبينم بيشتر رفتارهاي من تو زندگيم با شوهرم ناخودآگاه مثل مادرم بود
الان اوضام خيلي آشفته است
خواهش ميكنم راهنماييم كنين
من قبول دارم كه اشتباه هاي زيادي كردم ولي طرفم هم همراه نبود
اصلا نمي دونم با زندگيم چه كنم
تا ميبينن يكم حالم خوبه متلك ها شروع ميشه
ميگم بهشون خوب من الان چه كار كنم؟ گريه زاري؟ يا الكي بيخيال بودن؟ يا برگردم به اون زندگي كه منو نميخاد؟
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
ميشه نظرتون رو بگين حتي اگه سرزنش هست
-
سلام نسیم جان
روزهای سختی رو میگزرونی . یک مادر نااگاه ده برابر یک طلاق به فرزندش اسیب میزنه. تجربه هایی مشابه تو رو داشتم. نمیدونم تصمیمت برای جدا شدن چه خواهد بود ولی میدونم که در هر ضورت باید تفکر درباره نظر و نگاه دیگران از مادرت گرفته تا رهگزران خیابان رو کنار بزاری و تلاش کنی برای کار و ادامه تحصیل و استقلال . در مورد زندگی شخصی ات هم نیازی نیست به دیگران توضیح بدی شما در حال حاضر متاعل هستید و هر کس پرسید میگید متاهل و اگر هم طلاق گرفتید میگید مجرد هستم و تمام و توضیح بیشتر نمیدید . حساسیت به نگاه مردم ویا طرز فکرشون هم مسیله ای هست که تو خودت دوست داری بوجود بیاری . هیچ جای نگرانی نیست . این فقط یک حساسیت بیخود هست یک بازی هست که خودت انجام میدی . شما نگاهت رو نسبت به خودت عوض کن خواهی دید که اصلا مردم نگاهی ندارن که حالا بخواد عوض بشه. مگر مردم بیکارن که به تو نگاه کنند ؟ اصلا موضوع تاهل یا تجرد شما حتی یک سلول از مغز همکلاسی هات رو هم مشغول نمیکنه . این تو هستی که به این مسیله فکر میکنی و این نگاه تو به خودت هست نه نگاه مردم.
و اما در مورد مادرت
متاسفانه انگار اونها بیشتر از شما از جدایی تون ضربه روحی متحمل شدند و دارند شما رو بخاطرش تنبیه میکنند . این بلا سر من هم اومد. من اصلا نفهمیدم سوگ طلاق چی هست چون انقدر مشغول دلداری و اروم کردن خانواده بودم که اصلا خودم فراموش شدم:311:
چند ماه همین جور درگیر بودم و خودم رو سرزنش میکردم و هدیه های گران قیمت میگرفتم براشون ولی بعد بیخیال شدم و فقط به حال و روز خودم رسیدگی کردم اونها هم هیچ وقت خوب نشدن . الان هم که نازایی دارم باز هم بدبختشون کردم و از داشتن نوه محرومشون کردم. یکی نیست بگه اخه من فرزند ندارم به خدا هم شکایت نمیکنم چه رسد به بنده خدا شما بخاطر نوه داری بچه ات رو عذاب میدی .این جور ادمها درست بشو نیستن. بیچاره شوهرم تا حالا یک بار هم نگفته تو باعث شدی من بچه دار نشم اون وقت پدر و مادرم سرزنش میکنند که ما نوه نداریم . میخوام بگم چاره ای نیست هیچ توقعی از خانواده ات برای حمایت عاطفی نداشته باش یعی کن خودت برای خودت کافی باشی .هر چقدر بیشتر بهشون نزدیک بشی بیشتر بهت اسیب میزنند. اگر امکاناتی دراختیارت میزارن مثل پول و مسکن و غیره استفاده بکن و سعی کن هر چه زودتر مستقل بشی .
با همسر سابق شوهرت هم کاری نداشته باش. به دردت نمیخوره چه خوب بگه چه بد بگه به هیچ دردی نمیخوره تو خودت بیشتر از اون تجربه زندگی با این اقا رو داری و بهتر از اون همسرت رو میشناسی .
-
سلام نسیم خانم...
نمیدونم چرا از تصمیمت خوشحال شدم.تاپیکتو که دیدم با خودم گفتم چه عجب!!!!
ببین،این حالات کاملا طبیعیه.تو روزهای سختی رو گذروندی و داری ازشون کنده میشی.مطمئن باش روزهای بعد از این قرار نیست دیگه به سختی اون روزها باشه... یکم روی خودت کار کن.یکم که نه...باید خیلی کار کنی تا بتونی از این مراحل سخت بگذری. همه اونایی که روزی جداشدن این احوال رو داشتن.مهم اینه که بعد از این مدت تو چجوری بشی...آدمی با اعتماد و عژت نفس بالا که اشتباهش رو پذیرفته در زندگیش...بهرحال نظر شخصیمو دارم میگم که به نظرم انتخابت آگاهانه نبوده و بیشتر احساسات توش دخیل بوده.همونطور که تا الان بخاطر احساسات باهاش موندی وگرنه عقل سلیم که این زندگی رو نمیپسنده...
و یا اینکه آدمی بشی ضعیف تر از قبل که بخاطر عدم اعتماد بنفس همه سرکوفتش میزنن و اونم پشیمونه کاش باهمون آدم میموندم ولی حرف نمیشنیدم.
تصمیمتو گرفتی پاش وایستا لطفا.با این لرزش های کوچیک روی این بند نازک پاتو عقب نکش و با قدرت از روش رد شو.تاپیک برای اعتماد و عزت نفس اینجا فراوان است.لطفا همشونو بخون و بهشون عمل کن.سعی کن برای تمریناتش وقت بذاری.به خودت بیشتر توجه کن.به ظاهرت..به حالات روحی و معنویت... نذار وقتت با فکر کردن به گذشته هم هدر بشه هم حالتو خراب کنه.
لطفا این جسارتی رو که پیدا کردی که از اون زندگی بیای بیرون پرورش بده تا بهت در مراحل بعدی زندگی که سختتر از این مرحله ای که توش بودی نیست کمکت کنه تا مشکلاتو کنار بزنی..
تشویق داری حالا که به فکر خودتی....:104:
-
خیلی کار خوبی میکنی که داری کلاس زبان میری. اگر بتونی در کنارش یه مشاوره هم بری خیلی خوبه. که در مورد شخصیت خودت شناخت پیدا کنی و برای آینده بهت کمک کنه.
طلاق اسمش بزرگ هست ولی اول از همه باید خودت باهاش کنار بیای. مثلا تو خوابگاه دانشجویی ممکنه با هم اتاقیت بعد از یه مدت مشکل پیدا کنی و دلت نخواد دیگه باهاش هم اتاقی باشی. ممکنه با یکی از دوستات بری مسافرت و اونجا عمیق تر با شخصیتش آشنا بشی و دیگه نخوای باهاش همسفر بشی. حالا بحث شما ازدواج هست. با یکی ازدواج کردی. حالا به این نتیجه رسیدی که خیلی با روحیات تو فاصله داره. یه عمر نمیتونی تحملش کنی. خب الان جدا بشی بهتره تا بچه دار بشی و ....
خانوادت هم اگر بهت کنایه میزنن از ضعف خودشون هست. اعتماد به نفسشون پایینه. مشکل از خودشون هست نه شما. سعی کن یه کاری پیدا کنی، حتی غیر مرتبط با رشته تحصیلیت. خودت رو از این فضا نجات بده.
-
ممنون از همه عزيزان كه برام وقت گذاشتين و نوشتين
متاسفانه تا وقتي طلاق كامل نشه وضعيت ماليم معلوم نيست و نمي تونم مستقل باشم
حتي انقدر اين آقا لج بازه امكان داره براي طلاق پول هم بخاد
تصميمم به طلاق جديه من براي ازدواجم انقدر درگير احساسات شدم كه هيچ كدوم از كارهاي ايشون رو نميديدم و الان ديگه نميخام احساسي باشم گرچه سخته
با خودم ميگم اگه روز اول آشنايي بود و اين آقا رو ميديدي اصلا انقدر ادامه ميدادي با تجربه و عقل الانت
اون هم هيچ تمايلي به اين رابطه نداره
اصلا از اول نميخاست و بزور مادرش ادامه ميداد كه هرچي ميگفتيم بابا پسرتون نميخاد مادرش ميگفت مگه ميشه اين دوره زمونه به بچه زور گفت كه اين كاملا به پسرش مسلط بود و كاش من بازيچه نميشدم
الان بيست روز از درواقع بيرون كردن من گذشته و انقدر طلبكاره اصلا نه تماسي گرفته نه چيزي بخاطر مادي بودنش هم حساب ها رو بسته و خودش براي طلاق اقدام نميكنه
من طبق تجربه پارسالم چاره ايي جز طلاق نديدم چون اون قصد تغيير نداره من اگه با كوچيك كردن خودم برميگشتم اگه بلايي سرم نمياورد حتما هفته بعدش دعوا بود دوباره
اين مرد اصلا تكيه گاه من نبود و هيچ وقت منو درك نكرد
نه احترام بلد بود نه معني ازدواج و تشكيل خانواده رو فهميده بود
فهميدن و نفهميدن كاملا انتزاعيه و هركي از ديدگاه خودش به طرف مقابل ميگه فهميده يا نفهميده
منم قطعا خطاهايي داشتم و نتونستم با اين آدم كنار بيام
فقط دلم ميخاست بفهمم دليل واقعي اين همه خشم و غضب و كينه اونم از روز اول چي بود كه روزبروز بيشتر شد
من محبت ميخاستم كه اين آقا بويي از انسانيت نبرده بود مثل انسان هاي نخستين با كتك و تحقير ميخاست منو ادب كنه
واقعا عمر تلف كردم يك بدشانسي آوردم كه متاسفانه از خانوادم گرفته تا جامعه دركش براشون سخته