نوشته اصلی توسط
زن ایرانی
عزیزم کاملا نگرانی هاتو درک میکنم.. من اولش با حس خوبی خونه مادرشوهرم رفتم چون فکر میکردم کوتاهه.. توهم به این فکر کن.. سعی کن خودت رو خیلی فوق العاده نشون ندی.. خیلی معمولی باش.. احترام خودت رو حفظ کن که برات احترام قائل باشن.. به حرفهای همسرت خیلی توجه نکن اینکه میگه بایییید راحت باشی مول اخلاقی تو اینه نمیشه که تغییرش داد.. حتما و حتما با خواهرشوهرت کلاس زبان و ورزش برید.. این باعث میشه کمتر خونه باشید.. سعی کن با خواهر شوهرت خیلی صمیمی نشی اگه برات سخته بیشتر شنونده باش.. با مهربونی باهاشون رفتار کن..همیشه لبخند بزن..با خواهرشوهرت مشترکی و با همکاری هم نهار درست کنید از دستپخت مادرشوهرت خیلی تعریف کن من الکی دستورات غذایی رو ازش میگرفتم..درحالیکه آشپزیم عالیه بعد مستقل شدن اومدن خونمون از سلیقه و دستپخت حسابی تعریف کردن چون تصور نمیکردن زیاد بلد باشم.. در کل خودت رو بیشتر مهمون بدون.. وظیفه تو هر کاری نیست.. لازمه ش اینه که وقتی همسرت نیست تو هم خونه نباشی.. متاسفانه عزیزم همسر منم خیلی دیر متوجه شد که من اونجا راحت نیستم.. با اینکه اوایل خیلی اعتراض میکردم ولی براش عجیب بود.. از الان به همسرت بگو که همه زوج ها اوایل زندگی باید زیر نظر مشاور باشن من قبل از ازدواج اینو به همسرم گفتم اون موقع قبول کرد.. خیلی سخت نگیر..در حد وظیفه ت خیلی خوب باش و رفتار کن و نه بیشتر.. راستی از الان یاد بگیر گاهی به درخواستتشونم نه بگو.. سر درد رو بهانه کن.. اینا چیزایی بود که من میدونستم.. بعد از مستقل شدن هم مشاور بهم گفت پدر و مادر اون الان بیشتر به پسرشون وابسته ن ممکنه زیاد بگن برید خونشون اینطور هم شد هفته ای ۳ شب دعوتمون میکردن تا اینکه کم کم بعد ۱ سال اون وابستگی هم کمرنگ تر شد الان هفته ای ۱ شب میریم..