-
سلام ارام عزیز. امیدوارم خیلی زود به ارامش برسی و زمدگی خیلی خوبی داشته باشی.
من اگه جای شما بودم. با پسرم حرف میزدم و میگفتم که همسرم از کاراش پشیمونه و میخواد جبران کنه . و بهش میگفتم ولی من و تو باید با هم تصمیم بگیریم. و اگه هر کدوممون مخالف باشیم ب این زندگی بر نمیگردیم.
از همسرم میخواسم ک با پسرم صحبت کنه نه براب موافقت برگشتن. باهاش صحبت کنه که موافق باشه بریم مشاور با هماهنگی و موافقت پسرم با همسرم میرفتم مشاور و بعد از اتمام دوره مشاور اگه نظر مشاور برگشت به زندگی بود. هم با حضور مشاور و هم بدون حضور مشاور از همسرم میخواست مه دل پسرم رو بدست بیاره. و با موافقت پسرم وارد این زندگی میشدم . با شرط تلاش هر دوتایی که این زندگی درست شه:72:
-
من اگر جای شما بودم هرگز به همسرم نمیگفتم که پسرم مخالفه برگشت منه,پسرم میگه دوستش نداری,پسرم ... با این صحبتا ممکنه الان که قصد همسرتون برگشت شما به زندگی باشه و چیزی نگن ولی این تو ذهنشون میمونه و براشون ناراحت کننده خواهد بود و بصورت غیر مستقیم بعدا بروز داده بشه.اینقدر پسرتون رو وارد ماجرا نکنید این دقیقا مثل وقتیه که شما خانواده رو وارد جریان کرده باشین و بگین پدرم مخالف برگشت من هستن.همسرتون چه حسی نسبت به پدرتون پیدا میکنن؟
اگر میخواین جدا شین نظرتون محترمه ولی اگر قصد برگشت دارین سعی کنین همه جوانب رو درنظر بگیرین.کاری نکنین که موضوع جدیدی درست کنین اون موضوع میتونه کینه گرفتن همسرتون در دلش از پسرتون باشه که چرا همسرم اینقدر پسرم پسرم میکرد و معیارش برای زندگی با من پسرش بود پس من چی میشم این وسط نکنه فقط یه سایه بالا سرم...(البته اگر داستان رو برعکس کنین ممکن بخاطر این حس به همسرتون حق بدین)
اینکه پسرتون از زندگی راضی باشه خیلی مهمه ولی یکمی سیاست بخرج بدین.حتی نیازی نیست که اینقدر با پسرتون در این مورد صحبت کنین این مسائل شخصی و بین شما دونفره اینجوری پسرتون ور هم نسبت به همسرتون حساستر میکنید و به قول خودتون سن پسرتون هم که نزدیک به سن بلوغه
-
به نظر من شما خیلی رو پسرت حساسی
شوهرت به پسرت گفت حیف نون پاشو به دردی بخور اینقدر حرف بدی نیست که شما اینطور جبهه می گیری یا قضیه 31 شهریور
چرا تصمیم داری پسرت را این همه نازک نارجی بار بیاری ؟ می خوای یه دختر لوس تحویل بدی یا یه مرد محکم و قوی ؟
مگه جامعه ای که قراره پسرت توش زندگی کنه گرگ نداره ؟مگه آدم روانی مردم آرار نداره ؟ مگه آدم حسود اطرافش نیست که با حرفاشون آدم را می رنجانند؟
چرا پسرت اینطور حساسه که اگه یکی تو اوج شادی اش یه خاطره بد را بهش یادآوری کنه باید دپرس بشه ؟؟؟؟ این از نظر خودت عادی هست؟؟؟؟؟؟
یه نکته دیگه اینکه:
شما محور تصمیم گیری هات عقل و منطق نیست پسرت هست
پسرت هر چند که برات خیییییییییییییییلیییییییی یییی عزیزه اما سنش طوری هست که منطقی نیست مخصصصصصصصصصصصصصوصا در دوران نوجوانی که محور و پایه تفکر و تصمیم گیری احساس هست و نه منطق
شما چرا نمی تونی یه تصمیم درست و عقلانی بگیری و همه چی را به پسرت واگذار کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
-
سلام به دوستان خوب همدردی وتشکر از پاسخهاتون میدونید مواردی که من راجع به پسرم گفتم مثال بود و میخواستم بگم شوهرم طرز صحبت کردنش با پسرم اینجوریه و به اون دو مورد که مثال زدم ختم نمیشه و کلا عادی با پسرم حرف نمیزنه البته نسبت به همه اینجوریه و خیلی زبون تند و تیزی داره حتی در برخورد بامنم کلا حرفهاش با تحکم و تندی هست میدونید مشکل اصلی من با رفتار و لحن توهین امیزش هست مثلا اگه یه روز لباسش مرتب نباشه نمیگه این لباسم کثیف شده یا اتو نداره برای فردا امادش کن میگه زنم زنای قدیم تو به چه دردی میخوری اگه هر کسی جای تو بود همه چی مرتب بود یعنی گفتارش کلا خیلی بده و ما در معمولیترین مسایل زندگی و مطرح کردنش مشکل داریم
قبلا چند بار دیگه مشکل پیدا کردیم و هر بار به پسرم گفتم برگردیم و همسرم قول داده رفتارش تغییر بده اما بدتر شده الان متاسفانه دیگه پسرم اعتمادش رو نسبت به ما از دست داده و با توجه به دخالت همسایه ها و خبردار شدن دوستاش وبچه های همسایه ها اصلا حاضر نیست برگرده میگه آبروم پیش دوستام رفته و من همینجا میمونم و تو اگه میخوای برگرد برو اما من نمیتونم رهاش کنم و برم دنبال زندگی خودم
میدونید من دفعه اول که با همسرم راجع به پسرم صحبت میکنم چون قبلا هر چه میگفت از همسرم پنهون میکردم و سعی میکردم غیر مستقیم باهاش صحبت کنم اما این دفعه آخر تحملم تموم شد گفتم شاید با گفتن همه چی هم خودم از زیر فشار بیرون بیام هم وقتی همه چی شفاف شد یه راه حلی پیدا بشه البته همسرم فعلا خیلی همراهی کرده و میگفت که من فکر کردم این بچه من به عنوان پدرش پذیرفته و باید زودتر به من میگفتی از من دلخوره تا من باهاش صحبت کنم و بهش اطمینان بدم
الان دیگه واقعا نمیدونم چه کاری درسته و چه کاری اشتباه:203:
-
سلام به همه دوستای خوب همدردی
امروز اومدم از خودم خبر بدم برای همه کسانی که تو روزای سختی همراهم بودن و کمکم کردند من تقریبا یک هفته بعد از اخرین پستم برگشتم خونه
از اون موقع خدارو شکر همه چی اروم بوده برای اولین بار تقریبا یک ماهه که دعوا نداشتیم شوهرم سعی میکنه لحنش خوب باشه و البته منم خیلی خودم رو تغییر دادم سعی میکنم خواسته های شوهرم در اولویت باشه و حس کنه چقدر برام ارزشمند و زندگیمون برام مهمه هر حرفی میخوام بزنم مکث میکنم و حتی شده چند ثانیه راجع بهش فکر میکنم بعد به زبون میارم اگه چیزی رو با لحن تند ازم میخواد مثلا کاری براش انجام بدم منم با لحن شوخی و خنده میگم چشم اقا اینقدر خشن نباش برات میارم
وخیلی چیزای دیگه فعلا همه چی مرتبه ارتباط پسرم هم با شوهرم خیلی خوب شده امیدوارم همه چی همینطور پیش بره برام دعا کنید خیلی دوستتون دارم و واقعا متشکرم
-
خداروشکر واقعا خوشحال شدم از اینکه خبر بهبود زندگیتون رو خوندم ان شاالله همیشه پایدار باشه
-
خدارو شکر
دوست عزیز کار خیلی خوبی کردید آمدید و خبر دادید
از بس اکثر افراد فقط میان درد و غصه های زندگی و دعواهاشون رو اینجا میگن و مشورت میخوان و بعد از اینکه مشکلشون هم حل شد دیگه پیداشون نمیشه، واقعا گاهی تالار خیلی غمگینه!
انشالله همیشه در کنار هم در سلامت و شادی باشید و آرامشتون پایدار:43:
-
دوو عزیز و شادی 2 عزیزم از شما ممنونم
برای همه دوستای خوب همدردی آرزوی بهترینها رو دارم :43::43::72::72: