-
سلام خانمی ممنونم از راهنماییتون.حق با شماست من دارم احساساتی برخورد میکنم دیروزم چپن عصبانی بودم اینجوری گفتم.دارم مقالات سایتو میخونم به خیلی از اشتباهاتم پی بردم
تصمیم گرفتم برم پیش مشاوره خوب هفته اینده وقت گرفتم
خدایا ازت ممنونم که هیچوقت تنهام نمیذاری
من امیدوارم زندگیم درست بشه.دیگه از این به بعدهم برای جلسات و کارای دادگاهم مث ی ادم عادی رفتار میکنم و پرونده هارو مث اینکه بخوای دانشگاه ثبت نام کنی پیگیری میکنم و همه کارامو پرونده هامو میسپارم به خدا.ولی دوست دارم شما دوستان هم در تصمیم گیری بهم مشاوره بدین و کمکم کنید.
با تشکر و سپاس فراوان:43::103::72:
-
یا صاحب الزمان ادرکنی یا فارس الحجاز ادرکنی یا جواد الایمه ادرکنی
خدابا کمکم کن زندگیم درست بشه
خدایا امشب خیلی شب بزرگی است یا امام محمد باقر کمکم کن انشالله زندگی درست میشه
یا سیدنا ابوالحسن ادرکنی:103:
با یاد شهیدان دل ما اباد است
خدایا همه گرفتارا به حق این ماه عزیز به حق حضرت علی گرفتاریهاشون حل بشه و دلشونو شاد کن.
گر تو خواهی ز جهان راه نجات بر محمد بفرست از دل و از جان صلوات
یا الله یا محمد یا علی یا فاطمه یا صاحب الزمان ادرکنی ولا تهلکنی.
-
سلام دوستان عزیز ماه پر برکت رجب را به همگی تبریک میگم.
امروز یکمی حالم بهتر بود ولی هنوزم تو دوراهی طلاق و ادامه زندگی موندم!وقتی به حرفا و رفتارای شوهرمو خانوادشو فامیلاش فکر میکنم به این میرسم که شوهرم منو نمیخواد و میخواد جدا بشیم,من چند تا از حرفا و رفتارای خودمو شوهرمو و کلا خصوصیاتی که تا الان از خودمو شوهرم فهمیدمو براتون مینویسم تا شما هم در تصمیم گیری درست راهنماییم کنید,
من ۲۵سالمه لیسانسم دارای خانواده باسواد و تحصیلکرده هستم تا امروز هم مستقل بار اومدم وهنرهای زیادی دارم و از نظر حجاب هم معمولی و چادری هستم آرایش کردن معمولی رو خیلی دوست دارم البته ن در بیرون از خانه.مرتب و منظم بودن خیییییلی برام مهمه رفت و امد با آدمای باادب و تقریبا پولدارو دوست دارم و از ادمایی که خیلی زود با ادم پسرخاله میشن و دوست دارن از زندگی ادم سر در بیارن متنفرم.کمی عجولم به گفته اطرافیانم خیلی مهربون و دلسوزم و دختر دانایی هستم در مقابل انتقاد دیگران صبر ندارم عاشق خانوادمم نماز و روزه خیلی برام مهمه احترام به دیگران خیلی برام مهمه, خیلی زودرنجم و عاشق پیشرفت در امور معنوی و مادی هستم بیزار از مادر شوهر و جاری و برادر شوهرم.
در کل تجملات رو دوست دارم.
ویژگی های همسرم:
مهربون بی مسؤلیت و بی اراده و تن پرور چشم چران بی اهمیت نسبت به نماز و روزه بی غیرت خوش سر و زبون دهن بین بچه ننه نا منظم بی پشتکار دم دمی مزاج خیلی سر و حوصله کار
برای همه ویژگی هایی که نوشتم دلیل دارم و با سند میگم .
هرچی سبک سنگین میکنم که ویژگی های خوبش بیشتر بشه نمیشه که نمیشه روز به روز بیشتر ازش بدم میاد وقتی به روزای اول عقدمون فکر میکنم میبینم ما هیچ وجه اشتراکی با هم نداشتیم فقط نمیدونم چرا ادامه دادم!!!!!دوست دارم از اول عروسیمون بگم دوران عقدمو در تاپیک اول گفتم.
من گواهی سلامت گرفتم و حتی مادر شوهرم هم با ما اومد,عروسی کردیم و شوهرم گفت بریم دکتر تا از خودم مطمین بشم من به تو اعتماد دارم فردای روز عروسی رفتیم و دکتر گفت من هنوز دخترم حتی شوهرم هم بالای سرم بود دکتر بهش نشون داد,و الان من فکر میکنم تمام مشکلات ما از همون روز شروع شد.خلاصه رابطه ما اوایل عروسی هفته ای یک بار بیشتر نبود ومن از این نظر خیلی اذیت میشدم و حتی اون یکبار هم با کلی التماس من و کلی دردسر از طرف شوهرم بود.بهانه میورد که کارم سخته کارم سنگینه نمیتونم.از شما برادران میپرسم مرد در یک هفته بیشتر از یه بار نمیتونه ارضا بشه؟و اگه بشه باید یک هفته صبر کنه تا کمرش پر بشه؟خوراکش بیشتر از حد معمول میشه؟باید داروی تقویتی بخوره؟اخه شوهر من برنامش این بود!
خلاصه من هرجور که بود تحمل میکردمو میگفتم شاید چون اولشه اینجوریه.یا اینکه واقعا بهش فشار میاد و کارش سنگینه.کار همسرم سنگ زنی و کارگری بود.
خلاصه دو ماه بعد از عروسیمون از کار اخراجش کردنو ۶ماه تموم خورد و خوابید و میگفت کار نیست و یا بهونه های دیگه به امید کار بهتر .
تو این مدت زندگی خرج خونه کرایه خونه حساب کتاب زندگی همه با من بودو حتی الانم که بیکار شده بود رابطه ما به ماهی یک بار رسید!اونم با التماس من.البته دکتر هم رفت که بهش قرص داد و خودش گفت دکتر گفته تا آخر عمر باید این قرصارو مصرف کنی, حتی دکتر تغذیه هم رفت که بهش گفت ۲۲کیلو کمبود وزن داری!شوهرم بهونه کارشو میورد و میگفت کارش سنگین بوده و همین باعث شده که وزنش کم بشه.در مورد رابطمون هم بهونش این بود که استرس دارمو حوصله ندارمو مظطربم و نمیتونم,
خلاصه هرجوری بود من تحمل کردم.و یواش یواش از رابطه داشتن نا امید شدمو دیگه فقط خودم وقف کار کرده بودم و به کسی هم روم نمیشد که راجبش واضح حرف بزنم بعضی وقتا ی سوالایی از اطرافیان میپرسیدم حتی از دکتر هم همینطور ولی وقتی به شوهرم گله میکردم میگفت استرس دارم.
البته ناگفته نماند تو این یک سال من از دست مادر شوهرم شب و روز نداشتمو هروقت دلش میخواست زنگ میزد هروقت دلش میخواس میومد و تا اینکه شد سال اینده و به صاحبخونه گفتیم ما زودتر خالی میکنیم اخه نمیتونیم کرایه بدیم واقعا بریده بودم هرچی کار میکردم باید میدادم صاحبخونه,خلاصه گشتیم گشتیم تا تو کوچه مادر بزرگ شوهرم ی خونه پیدا کردیم و شرایط طوری شده بود که خیلی وقت برا پیدا کردن خونه نداشتیم اول خرداد ما اسباب کشی کردیم هزینه کامیونی که اسبابارو اوردو من دادم هزینه بنگاهداریو من دادم حتی تو این مدتی که من سر کار بودم شوهرم با حقوق من تموم دندوناشو درست کرد اخه من دستیار دندانپزشک بودم.خلاصه اوضا کمو بیش خوب بود تا اینکه شوهرم رفت اورهال پالایشگاه و دوماه اونجا کار کرد و حقوقشو گذاشتیم رو پول پیش خونه اخه ایندفه دیگه خونرو رهن کامل گرفتیم که کرایه ندیم.خلاصه از اونجایی که هردوموموم از صبح تا شب سر کار بودیم فقط جمعه ها خیلی پیش هم بودیم تا اینکه ی روز مادر شوهرم هی زنگ زد به شوهرم که میخوام بیام خونتون و شوهرم بهونه اورد براش اونم با اصرار من وشوهرم گفت ما شب مگه قرار نیست بیایم خونتون ؟شب همو مبیبینیم و امروز ما خونه نیستیم.مثلا قرار بود تو خلوت خودمون باشیم.تا اینکه ما تو خلوت خودمون بودیم که صدای در اومد شوهرم با همون وضعیت رفت جلو در و مامانش با کمال پررویی موند تا ما اماده بشیم خلاصه مامانش اومد تو خپنه و به من گفت تو نادونی!!!من هیچی نگفتم فقط رفتم تو اتاق که لباسامو بپوشم به شوهرم گفتم پدر مادر من خداییش اینجوری سر زده نمیان خونمون,خلاصه اون روز با اعصاب خوردی تمام رد شد تا اینکه فردا شوهرم که از سر کار اومد خونه بهش گفتم یا میری به بابات یا بزرگترت میگی جلوی مامانتو بگیره یا خودم اقدام میکنم بعد شوهرم گفت الان میرم خونه بابات تا تکلیفمو روشن کنه منم گفتم برو منم الان میام.شوهرم رفت خونه باباشو به مامانش گفته مامانشم گفته این زن به درد تو نمیخوره طلاقش بده,شوهرم گفته اخه چرا مگه روزی هفت قلم ارایش میکنه روزی ی مد میخره با بیکاری من نساخته؟مامانش میگه طلاقش بده داداشش میگه ۲۰۰تومن ۲۰۰تومن مهریشو میدی شوهرم عصبانی میشه و مامانشو هل میده بعد زنگ میزنه به داداشم که مامانمو زدم اخه داداشم پزشکه دااشم میگه زنگ بزن اورژانس خلاصه من دو روز خونه بابام بودم شوهرم نیومد سراغم من خودم رفتم که لباس بیارم اخه لباسام نامناسب بودرفتم دیدم شوهرممث جنازه افتاده تو خونه منو که دید خیلی خوشحال شد من هر کاری کردم که نمونم نذاشت و گفت بمونو نرو منم دلم به حالش سوخت چون اصلا حالش خوب نبود گفت اگه مامانم نفرینم کنه چکار کنم کمرش عیب کرده گفتم من بهت گفتم برو با بابات حرف بزن نگفتم برو با مامانت دعوا کن چرا این کارو کردی؟؟؟که برام تعریف کرد مامانش چی بهش گفته و اون مجبور شده خلاصه مامانم داداشم بهم زنگ زدن که بیا خونه چرا موندی گفتم شوهرم حالش بده و گفتن بعدا سرزنشت میکنه گفتم نه خودش نمیزاره که بیام و جلومو میگیره خلاصه موندم سر زندگیم.از اون روز به بعد من اصلا دیگه خونه مادر شوهرم نرفتم تا تولد شوهرم شد به پدر شوهرم زنگ زدم شب بیاید خونمون گفت نمیایم و ختم قران دعوتیم سهممونو بده بیاره گفتم باشه فردا از سر کار اومدم خونه سهمشونو دادم شوهرم ببره وقتی رفت و اومد خیلی ناراحت بود و عصبی هرکاری کردم اروم نشد و به زور منو برد خونشون بعدش من به پدر شوهرم گفتم هرچی زنگ زدیم چرا خودتون جواب ندادین مگه بزرگه این خونه تو نیستی ؟که برادر شوهرم اومدو گفت بزرگ این خونه منم شوهرم عصبانی شدو بهش گفت تو یکی خفه شو بعدش داداشش با شوهرم در گیر شد و جاریمو شوهرشو مادر شوهرم بامن و حسابی هردومونو زدن و کلی آبرو ریزی کردن فرداش هم رفتن از من شکایت کردنو منم از داداشای شوهرم شکایت کردم و اخرش با رضایت متقابل تموم شد .از اون روز به بعد دیگه خونشون نرفتیم تا دو ماه بعد که شوهرم ول کرد رفت که در تاپیکای قبلیم راجبش گفتم.
شوهرم ۳۰ سالشه و فوق دیپلمه و از نظر مادی خیلی از خانواده من پایینترن .
حالا از مدیران سایت تقاضا دارم بهم کمک کنید و راهنماییم کنید ایا ادامه زندگیم با این اقا به صلاحه؟
راجب بیغیرتیش اینو بگم که به من می گفت پاشو بر سر گار خواب نمونی از صبح تا شب سر کار بودمو اون میخورد و میخوابید,ی روز رفتیم بازار میوه بخریم ی اقایی خیلی به من نگاه میکرد و داشت سیگار میکشید و از قصد دود سیگارشو فوت کرد تو صورت من و شوهرم هیچ کاری نکرد وقتی اعتراض منو دید خیلی راحت گفت من اهل دعوا نیستم
تو خونه بهترین ارایشو بهترین لباسو بهترین غذارو اماده میکردم ولی اون عکس روی کارتون سشوار که ی زن بودو جلوی من بوس میکرد وقتی من اعتراض میکردم میگفت همینجوری این کارو کردم و منظوری نداشتم!!!!!در مورد پشتکارشم ت این یک سال سر جمع ۵ماه رفت سر کار و همش بیکار بیکار میچرخیدو بهونه میورد به خدا بابام داداشم براش کار پیدا کردن ولی بهونه میورد کارش سخته راهش دوره حقوقش کمه ساعت کاریش زیاده کارفرماش بده و از این حرفا.در مورد دهن بینیش هم هر چی خانوادش میگفتن هر چی صاحبخونه میکفت انجام میدادو همش زندگیرو تلخ میکرد به کامم.و تو زندگی اب میخوردیم به همه میگفت و هیچ راز پنهانی نداشتیم و همه از همه چیز زندگیمون خبر داشتن و همه تو زندگیمون دخالت میکردن.
حال با این تفاسیر بهم بگین ادامه زندگی فایده ای داره؟ با صبر و تحمل میشه درست بشه؟ ایا شوهرم دوستم داره و برمیگرده؟چکار کنم برگرده بیاد دنبالم؟ من دوستش دارم زندگیمو دوست دارم ولی نمیدونم چکار کنم!راهنماییم کنید دوستان
-
سلام.. با واین ویژگیهایی که از شوهرت گفتی مخصوصا دهن بینیش به نظرم مشکله که بیاد جلو... اون الان پیش خانوادشه و اونها هم دوست دارند پسرشون زودتر زنشو طلاق بده..
اگر دهن بینه چرا شما باهاش حرف نمیزنی؟؟ اگه اون پیش قدم نمیشه خودت برو باهاش حرف بزن...
پیشنهاد من اینه که توی یه موقعیت خوب باهاش حرف بزنی... وقتی این مشکلت برطرف شد بعدا میتونی در مورد نحوه برخورد با شوهرت برای بهبود اخلاقش اینجا تاپیک بزنی تا مشکلت حل بشه.
به نظرم تا دیر نشده هر چه زودتز یه جایی باهاش قرار بذار و باهاش حرف بزن.
بهش بگو ما نباید به خاطر حرفها و کارهای اطرافیان زندگیمونو خراب کنیم.. بهش بگو من میدونم تو مرد خوبی هستی .. میدونم که اگر بخوای میتونی هر کاری برای زندگیمون بکنی... میدونم از هیچ تلاش و کوششی برای زندگیمون دریغ نمیکنی... یکم حس مردانگی و اقتدارشو ببر بالا همه چیز درست میشه.. بهت قول میدم
-
خانم عزیز سلام
شما تو پیامهاتون خیلی از اخلاق همسرتون بد میگید و مشخص با کینه و عصبانیت هست
خب اگه اینقدر که میگید شوهرتون بد هستش چرا پس علاقه دارید زندگیتون درست شه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دوما به فرض اینکه درست شد آیا تضمینی هست که این اتفاقات گذشته تکرار نشه ؟؟؟؟؟؟؟
اصلا تو این مدت به جای برگردوندن ایشون به فکر کمک از یه مشاور جهت چگونگی برخورد با این موارد رو داشتید ؟؟؟؟؟
-
سلام عزیزم ممنونم از راهنماییتون ولی اخه من خیلی تلاش کردم خیلی بهش گفتم دوستش دارم خیلی التماسشو کردم خیلی گفتم من اشتباه کردم اشتباهاتمو میپذیرم.ولی گوشش بدهکار نبود که نبود همش میگفت من و تو بدرد هم نمیخوریم باید از هم جدا شیم.بعد شما میگی باهاش قرار بذارم به نظرتون میاد که حرف بزنیم به نظرتون اینجوری بیشتر ازم فاصله نمیگیره؟اخه همه دوستان سایت میگن ی مدت ولش کن صبر کن خودش برمیگرده ,واقعا گیج شدم نمیدونم چکار کنم؟؟؟؟؟!
من واقعا دوستش دارم زندگیمو هم همینطور. چون میدونم شوهرم تحت تاثیر حرفای خانوادشه و غرورش اجازه نمیده که بیاد.
امروز از خونه بابام بهش ی تک زدم غروب زنگ زد که شما کاری داشتین زنگ زدین؟داداشم گفت نه ما زنگ نزدیم شما؟؟؟بعدش شوهرم قط کرد.به نظرتون یعنی شماره خونه بابامو حتی از ذهنشم پاک کرده؟یا نه از قصد زنگ زده؟چکار کنم ؟
-
سلام دوستان چرا هیچکس راهنماییم نمیکنه؟به شوهرم زنگ بزنم؟باش قرار بزارم؟یا نه فعلا صبر کنم?
-
اگه رفتی باهاش حرف بزنی بهت بی اهمیتی بکنه و بگه امیدی بهت نداره و سرزنشت بکنه و یه عالمه حرف ناامید کننده بزنه که حوصله ات رو سر ببره و همش تو رو مقصر ببینه،میتونی عصبانی نشی؟چطوری برمیگردی؟ چه واکنشی نشون میدی؟ممکنه تا مدت ها همین رفتارهایی که گفتم رو داشته باشه ،
-
سلام عزیزم ممنونم از راهنماییتون,اگه من صبر کنم و هیچی نگم چی درست میشه؟بذارم تا میتونه عقده هاشو خالی کنه,ومن فقط شنونده باشم درسته؟
-
سلام
بهش ی تک زدم غروب زنگ زد که شما کاری داشتین زنگ زدین؟
خوشحال شدم برات نقطه امیدی هست رفتار همسرت پس مطمئن باش همه چی درست میشه
اقایون دوست ندارن خانم باهاشون یکی بدو کنه حتی اگه حق باهاشون نباشه هیییییچ وقت با تندی باهاش صحبت نکن
باهاش قرار بزار اون دنباله بهونست بهت نزدیک بشه باهات حرف بزنه اره عزیز درسته
شما هیییچی نگو وقتی داره باعصبانیت صحبت میکنه بزار خودشو تخلیه کنه تا خالی بشه
به چشماش نگاه کن وقتی داره حرف میزنه این باعث میشه که نتونه خیلی بد بگه
بعد کمی سکوت کن
یه کم حالش بهتر شد صحبت های خانم نارجیس را بهش بگو
فقططط لطفا خودتو کنترل کن اروم باش بانام خدا شروع کن موفق میشی