سوده جان نوشته هات واقعا بهم آرامش میده
اما در مورد اینکه میکید باهمسرم صحبت کنم که باهم تصمیم بگیریم.
بخدا من بارها چه در دوران عقد چه بعد از عروسی باهاش صحبت کردم که مسائل و مشکلاتمون رو پیش بقیه نگو و بزار خودمون حلش کنیم و اصلا و ابدا تغییری نکردن.
من چون فرزند اول خانواده هستم و خواهر و برادرم با فاصله کمی از تولد من بدنیا اومدن،از بچگی خیلی مستقل بودم.همیشه مشکلاتمو خودم حل میکردم.
اما همسرم دقیقا برعکس من....
دردوران عقد حتی اگر اختلاف نظر کوچیکی باهم داشتیم همسرم وقتی برای صحبت دونفره نمیذاشت .و اولین کاری که میکرد این بود که مساله روبا مادرش و خواهرش در میون میذاشت و بعد هم با پدر من تماس میگرفت.البته بعد از یکی دو ساعت خودش آروم میشد و منم فراموش مبیکردم ولی بزرگترها دست بردار نبودن!
حتی گاهی اوقات که من با تلفن همراه شوهرم تماس میگرفتم مادرش جواب میداد و اصلا اجازه نمیداد ما باهم صحبت کنیم.
در این مواقع من حتی باید به خانواده خودمم جواب پس میدادم که چرا به عنوان مثال اون قضیه رو بهشون نگفتم و وقتی که میگفتم این یه مشکلی بود که باید خودمون حلش میکردیم سرزنش میشدم.و میگفتن پس چرا اون اینطور نیست.و تو اصلا مارو به حساب نمیاری.
باور کنید اگه این آقا این کارارو نمیکرد اصلا مشکلی پیش نمی یومد.چون نه من کینه ای بودم نه همسرم.
توی این سه ماهی که باهم زیر یه سقف زندگی کردیم نهایتا دلخوریمون از هم 20 دقیقه طول میکشید و اینطور نبود که باهم حرف نزنیم.و خیلی زود یکیمون پیش قدم میشد برای آشتی.
در مورد بچه هم که من حدود دو هفته پیش باهاش تماس گرفتم و گفتم این بچه گناه داره و باید در موردش تصمیم بگیریم.البته من اون موقع راضی به سقط شده بودم.اما همسرم میگفت گناه داره و نمیشه و به من گفت راجع به این قضیه زنگ بزن خونمون و با مادرم صحبت کن!!!
که من در جواب گفتم این مساله به مادرت هیچ ربطی نداره و این بچه خودش پدر و مادر داره که براش تصمیم گیری کنن.. دیگه هم باهاش تماس نگرفتم.
در مورد تهمت هم خونه خودمون که بودم براش توضیح دادم و پزشک هم براش توضیح دادو همسرمم مشخص بود که تهه ذهنش هنوز ابهام هست ولی بازم رفتارش با من بسیار خوب بود و حتی روز قبل از اینکه بره پیش مادرش،وقتی ناراحتی منو دید اومد بغلم کرد و گفت من به اندازه تمام دنیا بهت اعتماد دارم. .حتی وقتی بهش گفتم دوباره پیش یه پزشک دیگه بریم ناراحت شد از دستم.
اما خب میدونم که رفته اونجا و احتمالا مادرش دلیل ناراحتیشو پرسیده و ایشونم براش توضیح داده و علیه من حکم صادر کردن.
اما من خودم مقصر اصلی رو همسرم میدونم.
همسر من قابل تغییر نیست. من واقعا هرکاری کردم ولی نشد.حتی من گفتم مسائلمون رو با پدر خودمم در میون نزار ودر دوران عقد از پدرمم محترمانه خواستم که اجازه بدن خودمون مشکلات رو حل کنیم که ایشون از دستم ناراحت شدن و از طرف همسرمم محکوم شدم که احترام بزرگترو نگه نمیدارم.
اصلا عقیده همسر من اینه که بزرگترها حق دارم باخبر باشن و اونا باید همه چیزو حل کنن.
همسر من همیشه همینطور بوده وسنش هم کم نیست.
یه چیزی که برای من عجیبه اینه که همسرم وقتی من کنارش باشم حتی اگه بدترین دعواروهم کرده باشیم خیلی سریع فراموش میکنه و میاد بغلم میکنه و همه چی تموم میشه.
اما اگه یه روز ازش دور باشم انگار نه انگار من وجود دارم!و صدوهشتاد درجه تغییر میکنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
kataioon
بنده هم انقدر بیسواد نیستم ونگفتم چیز عجیبیه فقط پاسخی دادم به نگرانی بیش از حدتون...و اما من فکر میکنم شما کلا قدرت تصمیم گیری پایینی دارید...تو عقد که باید طلاق میگرفتین تعلل کردین...اونجا که باید از لوازم جلوگیری استفاده میکردین و با مطالعه اقدام به نزدیکی میکردین همه چی رو سپردین دست تقدیر...الان که تو دو راهی سقط و نگهداشتن هستین منتظرین یکی دیگه واستون تصمیم بگیره...بارها تو. جاهای مختلف گفته شده درباره ی موضوع سقط اگه ادم مذهبی یی هستین باید به مرجع تقلید خودتون مراجعه کنید ( مراجعه به مرجع تقلید خودتون یعنی مشورت کردن معادل کشک سابیدنه)...اگه غیر مذهبی هستین: هیچ عقل سالمی نمیگه اگ شما شاغل نیستید بچه رو نگه دارید..(.خیلی ببخشید که یه مقدار تند شد )
کتایون عزیز من اصلا قصد نداشتم شما رو ناراحت کنم و اگر ناخواسته باعث شدم شما از حرف های من این طور برداشت کنید معذرت میخوام.
من قبل از عروسی سرکار میرفتم و توی یک شرکت خصوصی کار میکردم ولی بعد از اون چون همسرم راضی نبود و مسیر هم خیلی دور شد برام دیگه نرفتم.و به دنبال پیدا کردن یک کار دولتی بودم.
الان هم اگر بخوام میتونم برگردم سرکارم،ام ترجیح میدم جایی باشم که آینده شغلی بهتری داشته باشه.من کارشناسی ارشد از یک دانشگاه معتبر دارم و اگر این مشکلات تموم شه با کمی تلاش میتونم جای خوبی استخدام شم.
اما در مورد قدرت پایین تصمیم گیری،شما واقعا درست میگین.و خودمم میدونم که خیلی تصمیمات اشتباهی داشتم.و نگرانیمم به همین دلیله که دوباره اشتباه نکنم.