- - - Updated - - -
سلام عزیزم تازه متوجه شدم که برای مشکلت تایپیک باز کردی. راستش یکمی جا خوردم ، چون به نطرم خیلی ساده انگارانه و منفعلانه پیش رفتی. مثلا دلایلی که برای رفتن به خونه ی اون آقا آوردی به نظرم خیلی بچه گانه ست. یکیش اونجا که گفتی با خواهرام دعوام شد ماه رمضون بود ، حوصله م سر رفت ، اس دادم ، زنگ زد منم رفتم.
یا اولین بار که بهت دست زد واقعا نمیفهمم چرا از خودت واکنش درستی نشون ندادی.
اون فقط مردیه که تو پیشش کار میکردی چرا باید این اجازه رو میدادی که بهت دست بزنه ؟
حالا بار اول گفتی به بهونه معاینه ، دفعه ی دوم چی؟
من خودم یه مدت یه کتابفروشی رفتم برای کار. مشتری اومد یه کتابی میخواست من نمیدونستم کجاست از مغازه دار پرسیدم ، دیدم دست منو کشید برد بهم نشون بده ، خیلی بدم اومد. یه بارم با پشت دست آروم رو سینه م زد و گفت من نشد بشینم با تو حرف بزنم بیشتر با هم آشنا بشیم . این کارو که کرد سریع اخم کردم که حتی گفت منظوری نداشتم. چقدر بداخلاقی.
اما من دو روز بعدش دیگه مغازه ش نرفتم. چون برام مشخص شد اون آقا دنبال چیه؟ بعضی مردا وقتی برای کار پیششون میری فکر میکنن مالک جسم و تنت هم هستن.
خوبی رفتار این آدما اینه که با دست زدن یا ابراز علاقه اونم بعد از یه مدت کوتاه سریع هدفشون و نشون میدن. آدم هوشیار میشه زود کنار میکشه. من تعجب میکنم که تو چرا متوجه نشدی و عکس العمل مناسبی نداشتی.
ببین عزیزم اینطور که از نوشته هات خوندم اون آقا از دریچه ی احساساتت وارد نشده. منظورم احساسات عاطفیه . بیشتر سعی کرده با تحریک عواطف جنسیت تو رو تو مسیری که میخواد بکشونه. میخوام بگم اگه عواطفت رو درگیر کرده بود ، اگه بهت ابراز علاقه کرده بود ، وانمود میکرد تو براش مهمی ، ادعای عشق و دوست داشتن میکرد کارت سخت تر بود تا الان.
اون این احساساتت و بیدار کرده ولی این به اون معنا نیست که نتونی دوباره مثه قبل باشی ، خوابشون کنی. من از تجربه ی خودم برات میگم ، هرچند ارتباط من ابتدا با وابستگی عاطفی شروع شد و بعد به این مرحله رسید. من بعد از اینکه تصمیم قاطع به جدایی گرفتم این احساساتم آروم آروم فروکش کرد. حس دوست داشتنم تغییر زیادی نکرد اما این احساسات کنترل کردم.
ببین عزیزم تو ممکنه وقتی میری اونجا از اینکه بهت دست بزنه یا حتی نزدیکت بشه حس بدی داشته باشی یا فکر کنی هیچ احساسی نداری اما وقتایی که پیشش نیستی به این کارش فکر کنی و این فکر همراه با لذت باشه. جوری که دلت بخواد بازم بری اونجا.
برای من همینطور بود اون لحظه که باهاش اونجوری که میخواست چت میکردم ، کمتر پیش میومد احساس لذت کنم ، حتی به خودمم اکثر اوقات دست نمیزدم اما احساس خوبی داشت چون با اون آدم حس صمیمیت و نزدیکی بیشتری میکردم. چون دوستش داشتم این حس برام ارزشمند بود.
اما وقتی جدا میشدیم توی خلوتم بهش فکر میکردم و برام احساس لذت داشت. اگه احساس تو هم اینجوریه کاری که باید بکنی اینه که جلوی اون تفکراتت و بگیر. تا فرصتی پیش میاد که فکر کنی بهش سریع به خودت بیا و به یه چیز دیگه فکر کن.
اینو برای کنترل این احساساتت میگم. برای نیازت به حرف زدن که بخشیش و اون آقا تامین میکنه یه جایگزین پیدا کن. یه دوست خوب ، یه آدم مطمئن. یا حتی تو همین تالار احساساتت و بنویس که البته این کارو میکنی. وقتت و صرف مطالعه کن کتاب بخون. نه کتابای درسی کلا کتاب خوندن خیلی خوبه. از نظر من یکی از بهترین لذت هاست.
کارای خونه رو انجام بده. وقتت و پرکن ، فرصت فکر کردن و از خودت بگیر. خودت میدونی من تو شرایط تو بودم یه جورایی. برای همین میدونم چطور میتونی ازش بیرون بیای. حرفام و ساده ازش نگذر. من با کار خونه کم کم برای خودم مشغولیت ایجاد کردم. دیگه کمتر وقت میشد بشینم پای کامپیوتر با اون آقا حرف بزنم یا مدام تو فیسبوک پنهونی فعالیت هاش و چک کنم.
حتی یه جورایی شرایط رابطه ی من سخت تر از تو بود. من برای اینکه باهاش حرف بزنم کافی بود کامپیوترم و روشن کنم ، براش آنلاین بشم . دسترسیم بهش آسون بود اما رابطه ی تو اینجوری نیست. اگه بخوای تاکید میکنم خودت بخوای .خودت با خودت صادقانه احساست بررسی کنی. ببینی دنبال چی هستی؟ قراره به چی برسی ، واقعا دلتنگ خانومش و بچه هاش میشی میری اونجا یا خود اون مرد برات مهمه ، فضای اون خونه رو دوست داری؟ احساس خلا عاطفی میکنی؟
بشین به این چیزها فکر کن ، دیگران و برای موندن تو این رابطه بهونه نکن. بابام اینو گفت ، خواهرم فلان کرد ، یه نفر بهم راهنمایی غلط کرد.
یعنی چی آخه عزیزم. یعنی تو تا خونه به یه مشکلی برخوردی یا یکی گفت بالای چشمت ابروئه باید پناه ببری به این آدم. آدمی که بدتر از هر احساس و هر کسیه که تو از اون ها بهش پناه میبری. آسیبی که به زندگیت ، جسمت ، روح و روانت میزنه بدتر از هر ناراحتی ای که الان داری و فکر میکنی خیلی بزرگه.
راه حل و یاس پائیزی درست میگن برای موندن توی اشتباهت بهونه نتراش.
مسئولیت اشتباه خودت و به گردن بگیر تا بتونی یه تصمیم درست بگیری. تا وقتی سهم خودت و از این اشتباه نادیده میگیری و وابسته به این و اون میکنی نمیتونی از این رابطه بیرون بیای.
یه هشدار جدی جدی بهت میدم نذار عمق این ارتباط از این که هست بیشتربشه. کار خودت و سخت تر نکن. الان خیلی راحت تر میتونی فراموشش کنی ، زندگیت و بکنی.
اما هر بار که اون زنگ میزنه باهاش حرف میزنی ، میری خونه ش ، هر چی صمیمیت و ارتباطتت باهاش بیشتر میشه ، بیشتر و بیشتر تو منجلابش فرو میری. اونوقت حتی اگه بتونی خودتم بیرون بکشی مثه قبل نیستی و نخواهی شد. آدمی که تو طوفان بره دیگه هیچوقت همون آدم قبل از طوفان نمیشه. زخم ها و آسیب هایی از این رابطه میخوردی که در مقابل دردها و ناراحتی های الانت هیچه.
یه نکته ی که دیگه که خیلیا هم گفتن تو ارتباطت با پسرها و مردها بیشتر دقت کن. دلیلی نداره شما هر وقت میری بیرون با اون پسر مغازه دار حرف بزنی. اون پسر از این جهت حرف خوبی زده. این کارت تصور بدی ازت تو نگاه دیگران ایجاد میکنه. اینجوری به آینده ت و موقعیت های خوبی که ممکنه برای ازدواج پیدا کنی آسیب میزنی. خرابشون میکنی. فقط به خاطر یه صحبت ساده انگ خیلی چیزهارو تحمل میکنی و اصلا ممکنه زمینه ای بشه واسه روابط نادرست و بی سرانجام مثه همین ارتباط یا رابطه ت با اون پسر هفت سال پیش.
عاقل باش. به خودت فکر کن.