-
سلام
هرکاری که سحر67 و maryy میگن رو با دقت انجام بده.
این دو تا بانو, دقیقا دارن روحیه همسرتو درک میکنن و از دید یک زن بهت مشاوره میدن.
صحبتهای بقیه رو بریز دور و دقیقا طبق فرمولهایی که این دو نفر میگن , برو جلو.
اگه میگن بوسش کن اگه میگن بغلش کن اگه میگن قفل در اتاق عوض کن تک تک این کارها رو با دقت انجام بده. گویا نتیجه خوبی داری میگیری.
منم از سحر67 و maryy خواهش میکنم این راهکارهای عملی و عاشقانه رو بیشتر و بیشتر تو این تاپیک به این دوستمون بگین. فکر میکنم شما 2 تا بانو با راهکارهای عملی که دارید میدید میتونید کره از کار این برادر گلمون باز کنید.
-
شاید واقعا نشه به یک نفر گفت خودتو کوچک نکن و یا اینکه نباید اجازه بدی تحقیرت کنه
چون افراد متفاوت هستن
از نظر یک فرد شاید مهم نباشه که کسی باهاش توهین آمیز رفتار کنه و تازه بازم میگه فردی که بهش توهین کرده رو دوست داره
ولی یه نفر وقتی بهش بی احترامی بشه میگه تویی که در مقابل محبت و عشق من به خودت اجازه دادی تا این حد به من توهین کنی دیگه ارزشی برام نداری
ممکنه در شرایطی که اقوام همسر ایشون به خودشون اجازه دادن حتی تو صورت ایشون بزنن و تازه در مقابلش حق به جانب باشن در مقابل از خانواده ایشون انتظار داشته باشن که چرا جلوی پاشون بلند نشدن و یا به زبون خودشون با من حرف زدن
به هر حال گاهی فکر می کنم شاید بهتر باشه این افراد متناسب با ویژگی روحی خودشون راه خودشونو برن
-
اگه همسرمنم با من همین رفتارهارو داشت میتونست جراحت هایی رو که به قلبم وارد کرده التیام بده .
منم یه زمانی تو زندگیمون چنان از خود سری ها و تک روی ها و نادیده گرفتن ها و حب و بغض های غیر منصفانه و گستاخی های خرد کننده شوهرم به ستوه اومدم که برای یه مدت طولانی ازش بریدم و دیگه تحمل هیچ چی شو نداشتم منزجر به معنای واقعی . البته مثل خانوم شما اقدام قانونی خاصی علیه ش نکردم و فقط مصمم شدم و بهش گفتم که باید از هم جدا شیم و سعی کنه لااقل اینجا تنش ایجاد نکنه و باعث ناراحتی کسی نشه.
اما بازهم منو جدی نگرفت ، انگار نه انگار، روال عادی خودش روداشت و شروع کرد حتی بیشتر از قبل شبکه ارتباطات خودش رو قوی کردن و دریافت حمایت های عاطفیش ازهمونها و هرکی بیشتر باهاش مشکل داشتم و کم کم بریدن از هر کی بیشتر می خواستمش و بی حرمتی زیر زیرکی و کی بود کی بود من نبودم بهشون.
خلاصه به خودش بد که نمی گذروند هیچ خوشی های بیشتری هم برای خودش فراهم میکرد و مدام هم خودش رو در نظر دیگرون مظلوم و فداکار جلوه میداد که مجبوره خودش به فکر خودش باشه و در این میان از حمایت و ابراز عواطف خانم های دوست وهمکار ویکیشونم بسیارپیشرفته تر بی بهره نبود.
ولی خوب حس میکردم که سخت از فاصله گرفتن من در عذابه. در حالی که زجر می کشیدم و به پاش مونده بودم تا اقلا یکی از اقدامات شمارو انجام بده : حرفی، ندامتی ، تضمینی، واسطه ای، تعهدی،... ، برام دیگه ذره ای اهمیت نداشت و دلم نمیخواست دیگه احساسات وعواطفم رو زیر دست و پای کسی بندازم که قدر و ارزشش رو کم میشمرد و دیگه توان روحی کنار اومدن با اون وضعیت دشواررو نداشتم که حتی نمی تونستم در باره ش با او صحبت کنم چون به حساب هنرم میذاشت که ناچار هرکسی رو تسلیم می کنه.
ولی با همین رفتاراش و اینکه سعی می کرد نشون بده به خاطر رفتارمن چیزی عوض نشده تا من بدون خجالت به حال عادی برگردم، با اینکه کافی نبود و ترجیحاً باید با رفتار شما جمع می شد، ولی باعث شد برای ادامه وضعی که پیش آورده بودم احساس گناه کنم و این تصورکه با بی صبری باعث میشم همه چی بدتر بشه، کوتاه اومدم و ترجیح دادم تا راه برگشت هست فراموش کنم چه اتفاقات وحشتناکی افتاده و یه فرصت دیگه بهش بدم و آخرین فرصت تا اگه منو میخواد عزت و حرمتم رو حفظ کنه و اگر نه با عزت و احترام تمومش کنه و بره به ایده آل های خودش برسه.
ولی افسوس، به مرور دیدم ذره ای که تغییر نکرد که هیچ میخواست اون چالش رو هم به یه فرصت برای خودش تبدیل کنه و دست خالی ازش بیرون نیاد وباز هم امتیازاتی به بقیه امتیازاتش اضافه کرد.
کلاً همیشه همینه و بعیده که بتونم به کوچکترین خواسته م خارج از خواست او برسم.
با اینکه در نظر همه همیشه از همون اوایل جوانی فرد پخته و جا افتاده و مهربان و با درک بوده، اما همیشه در کنارش اینطور احساس تنهایی و بی پناهی داشتم و الان شدم یه آدمی که سخت مقاومت میکنه در مقابل افسردگی و درماندگی از پا نیوفته و وظایفش رو در ظاهر هم که شده خوب و کامل انجام بده، یه آدم بی روح ، خسته ، ... که همه دلخوشیش اینه که انشالله درست عمل میکنه تا لااقل از جانب او آسیبی وارد نشه و مایه آسایش و رشد عزیزانش باشه.
اینارو گفتم که شاید بتونی یه کم خونه خودتونو از بالا نگاه کنی و همه چی رو در ارتباط با هم بهتر ببینی.
ببینی که چطور اجزای یه سیستم معیوب با هم درگیر هستن و شاید نشه با دست بردن به یکیش به هدف دلخواه برسیم و همه چی درست بشه.
یعنی یا باید ریشه ای همه رو با هم در نظر گرفت و درستش کرد یا بیخود با ور رفتن به اون اوضاع رو بدتر نکرد.
به توصیه هایی که دوستان بهت میگن عمل کن اینهارو هم که گفتم در نظر داشته باش بعیده مشکلت حل نشه ، هر چند نه ریشه ای ولی بعد از اون مراقب باش دیگه با این مسئله ور نری و انگولکش نکنی چون میبینی که این پتانسیل رو داره.
-
سلام
خب خداروشکر این پیشرفت خوبیه...بهتون تبریک میگم....صبرتون داره کم کم نتیجه میده
اینجور که معلومه خانمتون دلخوری هایی دارن که الان دارن به زبون میارن
شما حرفهاشو گوش بده...بهش حق بده...باهاش همدلی کن
اما حواستون باشه باج ندی!!
رفتارجراتمندانه رواگه مطالعه کرده باشید منظورمومتوجه میشی.
مثلا اگه ازخانوادتون ناراحته شما نگو باشه میزارمشون کنار...بگو باهاشون صحبت میکنم...
یاهرشرطی گذاشت شما منفعلانه نگو باشه چشم...چندوقت دیگه اگه نتونستی روی یکیش بمونی بازهمین آشه وهنین کاسه!
فعلا فقط باهاش همدردی کن...بهش نزدیک شو...ونشون بده که خوب داری درکش میکنی
موفق باشید
-
حالم خیلی خرابه. داغون داغونم.
منو باش دلمو خوش کرده بودم به خانوادش.
دیشب خانومم غذاش رو برد تو اتاق بخوره، منم در رو باز کردم رفتم تو. اولش مقاومت کرد بعد گفتم می خوام بیام تو و رفتم. داد و بیداد و گریه راه انداخت که برو بیرون و زنگ زد به برادرش و مادرش که بیاین منو اذیت می کنه. بهش گفتم بسه چقدر می خوای اذیتم کنی و من دیگه کوتاه نمی یام. گفتم تو زن منی و حق دارم بیام پیشت.
منم اومدم از اتاق بیرون. مادرش و خواهرش ساعت 11 شب اومدن خونمون. گفتم من کاری بهش ندارم خودش داره خودش رو حبس می کنه تو اتاق. من می ترسم خدا نکرده اتفاقی براش بیفته. گفتم شما بگید مشکل من چیه که اینقدر باید اذیت بشم. واقعا چه اشتباه بزرگی انجام دادم یا چه گناه کبیره ای کردم. اونم گفت شما نمی تونید با هم زندگی کنید و وقتی خانومم آروم شد رفتن. خانومم هم از خونه نرفت و موند.
........................
بعدش پدرش زنگ زد با کلی تهدید و توهین، هر چی خواست بهم گفت. که چرا دختر منو اذیت می کنی و چه کار به کارش داری من گفتم این کارها رو بکنه. منم شدم سنگ زیرین آسیبا و هیچ جواب منفی بهش ندادم. گفتم شما بگید من چه اذیتی دارم بکنم. من که مردونه پای زندگیم هستم تا درست شه ولی این دخترتونه که داره خودش و منو اذیت می کنه.
گفت کاری می کنم که دیگه نتونی هوای اذیت کردن به سرت بزنه. تو درست بشو نیستی و می ندازمت زندان آدم شی و قطع کرد. منم هر چی گفتم شما بزرگتر ما هستی و کمک کن. گفت من کمکم رو کردم و اصلا سطح فکری شما با ما جور در نمیاد. بعدش کلی تهدید و توهین به خودم و خانوادم کرد و قطع کرد.
منم دیگه کاری به کار خانومم نداشتم و می خواستم باهاش حرف بزنم، رفت تو اتاق.
.......................
راستی مهلت اجاره خونمون هم تا آخر اردیبهشت بود که با صاحب خونه صحبت کردم یک ماه مهلت بده فکر کنم تمدید کنم یا نه؟ من واقعا بلاتکلیفم. بخشی از پول پیشش رو هم از برادرخانومم قرض کرده بودم و الان نمی دونم پول پیش رو بگیرم و قرضم رو بدم. بعد برم یه خونه کوچیک تر اجاره کنم یا اینکه لج بازی نکنم؟
.........................
من امیدوارم بودم خانوادش کمک کنند که این طوری شد. حالا می خوان اذیت کنن. تلافی کنن به اصلاح خودشون. ولی این انصافه؟
حالا مونده خواهرش و شوهرخواهرش که قبلا نظرشون با من بود. می خوام از اونا کمک بگیرم چون آخرین راهه. می خوام برم بگم گناه من چیه؟ بگم چه کار کردم که باید این طور اهام رفتار بشه؟ بهش اگر درست نشد دیگه مجبورم صبر کنم و راه قانونی رو در پیش بگیرم.
به نظرتون دیگه کاری نمی شه کرد؟ بی خیال همه چیز بشم؟
خانومم چرا تو خونه مونده؟ چه رفتاری باهاش داشته باشم.
باور کنید دیشب اصلا خوابم نبرد و امروز به زور رفتم سر کار. همش فکرم مشغول بود و خیلی دلم گرفته. آخه چرا اینقدر حق به جانب حرف می زنن. چرا همش منو مقصر می دونن با بهانه های الکی. خانومم آنقدر موج منفی از من و خانوادم ایجاد کرده که خانوادش اینگونه به خودشون اجازه توهین می دن. من اشتباهاتی داشتم که همشون رو متوجه شدم ولی خانومم نمی خواد تغییرات رو ببینه. بهش می گم به خدا حیفه این زندگی خراب شه ولی گوشش بدهکار نیست.
آیا واقعا این زندگی ارزش جنگیدن داره؟ ولی ته قلبم هنوز امیدوارم. امید به لطف خدا. برام دعا کنید و نظر بدین آروم بشم.
اینم آخر و عاقبت جراتمند بودن. دیگه از هر دری که بگین وارد شدم ولی بازم من مقصر شدم. اگه با خانومم حرف بزنم، مقصرم و اگه حرف نزم می گن تو بی توجهی. اگه برم پیشش همین طور. ...
خدایا خودت کمکم کن.
-
اقا یه پیشنهاد خیلی خیلی خوب میدم بهت.
خانمت بره خونه پدر شوهرت شما هم تمدید نکن فعلا بزار جدا باشین.
بهت قول سر 6 ماه خانمت برگرده اگه هم برنگشت طلاق بده...
چون ادامه روند الان منجر به لجبازی شده و بدتر میشه... عقل الان میگه این بهترین راه هست
-
احتمالا خانمتون رفته به خانوادش گفته که شما اذیتش میکنین اونا هم گفتن که هر وقت خواست اذیت کنه زنگ بزن تا ما بیام که اون ماجرا پیش اومد. برادر عزیر اینقدر ضعیف عمل نکن. بخودت بیا. بهترین کار اینه که بری یه وکیل بگیری، مطمئن باش اونا همین کارو کردن. خیلی راحت با دوتا ماده و تبصره حکم جلبتو میگیرن. اونوقت باید بدست و پاشون بیوفتدی خدایی نکرده. برای همین تا دیر نشده اقدام کن. خانمت ازت دلگیره. دنبال این نباش که چرا و چطور اینجوری شد الان باید فکر چاره باشی تا اوضاع خودت بدتر نشه. اگه بخوای همینجوری پیش بری کسی دیگه جواب پست هاتو نمیزاره. چون ظاهرا خیلی ضعیف عمل میکنین. طبق نظر وکیل پیش برو. هی نگو برم با خواهرش حرف بزنم که شاید درست شه. اونا اگه اهل منطق بودن که زودتر جلو دخترشونو میگرفتن. مطمئن باشید اونا دخترشونو بهتر از شما میشناسن پس برای حالگیری شما هم شده میرن شکایت میکنن، آبروتون میره. پس دست بکار شید.
-
خیلی سخته که واقعا ادم کاری از دستش بر نیاد و چیزی به ذهنش نرسه
من واقعا تو کار خانومتون موندم
این ادا اطوار چی بوده در اورده نمیدونم
خانومتون نمیره چون میدونه باید بمونه راهه دیگه ای نداره باید بمونه تا بتونه طلاق بگیره
شما حتما باید خونه ای داشته باشین که خانومتون باهاتون زندگی کنه وگرنه تو دادگاه محکوم میشی پس یا باید همین خونرو تمدید کنی یا اگه میدونی اجارش زیاده یه خونه کوچیکتر
بگیر و مطمئنن تو جابه جایی و گرفتن خونه رو خانومت نمیتونی حساب کنی اگر میدونی خیلی بهت فشار نمیاد همین خونه رو فعلا تمدید کن اینطوری گرفتاریت خیلی کمتره
اقای تنهایی شما به این باور نداری که اگه خانومت نخواد زندگی کنه فرشتم بشی زندگی نمیکنه
شما تغیراتتو کردی هر کاری لازم بود انجام دادی دیگه وجدانت اروم باشه
اینقدر خودتو مقصر ندون
اینقدر نگو تغییر کردم نمیبینه
باور کنید منم پنج شنبه با همسرم به شدت بحثم شد ازون دعواهای وحشتناک که بعدش اصلا نمیخوای طرفو ببینی
رفتم تو اتاق ودرو بستم بعد یکساعت همسرم اومدو همون کارایی که به شما گفتمو مثل همیشه انجام داد که اشتی کنم باهاش
تو همون لحظه یاد خانوم شما افتادم که چطور میتونه اینقدر مقاومت کنه اگه دوستون داره
من به حدی از دست همسرم عصبانی بودم که تا یازده شب تو ماشین جلوی پارک خونمون نشستم و نرفتم خونه کاملا هم مقصر همسرم بود وقتی رفتم خونه بازم به شدت هایپر بودم
چون سر یه قضیه ای بحثمون شد که تا حالا صدبار سرش بحث کردیم وبازم همون اش و همون کاسه
اما وقتی شوهرم اومد معذرت خواهی کرد واون اداهای همیشگی رو انجام داد واقعا یه لحظه حس کردم دلم میخواد محکم بغلش بگیرمو همه چیو فراموش کنم تمام قلبم پرشد از عشق همیشگی که بهش دارم و باهاش اشتی کردمو انگار نه انگار عصر داشتیم همومیخوردیم
اینارو واسه این گفتم اگه یه ذره خانومت دوست داشته باشه نمیتونه اینهمه تغییر و خواهش شمارو تاب بیاره
یه فرصت به خودش وشما میداد
کدوم یکی از ما زنها همسرامون بی عیبن هیچ وقت اشتباه نکردن هیچ وقت دل مارو نشکستن کدومشون همیشه حامی وپشتیبانمون بودن کسی هست بیاد بگه اقا من شوهرم تا حالا از
گل نازکتر بهم نگفته همیشم درکم کرده بخدا نیست ما هممون یه جاهایی اشتباهاتی داشتیم یکی زیاد یکی کم
مهم اینه شما متوجه شدی ونشون دادی پشیمونی و تغییر کردی
یه چرخی بزن تو این تاپیکها ببینید زنهای دیگه با چه چیزهایی دستو پنجه نرم میکنن و از چه چیزایی که گذشت نمیکنن
از خیانت که بالاتر نیست خیلی خانوما حتی خیانتو میبخشن غیر از اینه خیانت روح یه زنو نابود میکنه اما چیه که یه زنو وادار به موندن میکنه؟ تا حالافکر کردی؟
غیر از دلبستگیه
اینارو نمیگم که حق به جانب باشی میگم که اینقدر احساس گناه نکنی , وفکر نکنی فقط شما باید تلاش کنی
شما مثل یه پرنده ای هستین که میخواین از قفس بپرین مدام خودتو میزنی اینور اونوربه هر طرف که سرت میخوره به سمت طرف دیگه میری اما اون قفس باز نمیشه مگه اینکه اتفاق دیگه ای بیفته
خودتو به درو دیوار نزن اروم بگیر
اگه خانومت خواست درو باز میکنه نخوادم تو نمیتونی تنهایی اینکارو بکنی
من یه زنم تا حدی هم مغرور اما در برابر محبت شوهرم مثل یخیم که دربرابر گرما اب میشه
هرکس دیگم بود تا حالا رسیده بود به نقطه جوش ولی خانومت دنبال چیزدیگه ای هست به هر دلیلی اگه تصمیمش جداییه بخدا تا صدسالم این مدلی زندگی کنین اون از تصمیمش
برنمیگرده اما اگه قصدش جدایی نباشه تا یه جایی میره وقتی دید نه واقعا داره جدی میشه خودش ادامه نمیده
پس به تصمیمش احترام بذار
اجازه بده روند قانونی ادامه پیدا کنه در کنار مشاور از یه وکیل هم کمک بگیرید خودتونو بدید دست خدا کیه که ازون بهتر صلاح شمارو بدونه شاید اصلا این جدایی صلاح خداست
میتونی برخلاف خواست خدا رفتار کنی؟ میدونی که نمیتونی
پس فقط از خودش بخواه صلاحتو در نظر بگیره
من حاضرم قسم بخورم که حتی اگه جدا بشید شما زندگی خواهید داشت که ازالانتون بهتر باشه
به این اعتقاد داری که خدا همه چیو میبینه؟ تلاش هاتونو میبینه تعهدتونو و تلاشتونو واسه نگه داشتن زندگیتونو میبینه
و فکر میکنی میذاره که تلاشت بی نتیجه باشه؟
از کجا میدونی خدا برات چی خواسته؟
-
سلام
آرامش خودتون روحفظ کنید...به رفتارخانوادش فکرنکنید
اونها احساساتی برخوردکردن
پس معلوم شد که نباید روی کمک اونها حساب کنید...چرامدام لزشون میپرسید چه گناهی کردید؟؟؟
چرامدام دنبال این هستید که همه بگن شما بی گناهی ومقصر نیستی؟؟
چرااینقدرمنفعلانه رفتارمیکنید
کمی قوی باشید وجراتمند؟؟
برعکس دوستان که میگن شما تغییر کردید به نظرمن که اصلا تغییری توی رفتارتون نبوده!!!
وقتی دیدید اونها بی فکری میکنن چرادرحین احترام ازشون نخواستید دخالت نکنند؟؟؟؟؟
شماهنوز خیلی مونده تابتونید تغییر رفتاربدید!!!اینقدربه دنبال تایید وحمایت دیگران نباشید
چرامیخواید حالا برید به خواهرش وشوهرش التماس کنید؟؟؟
کمی خودتون روسنگین تروباوقارتر نشون بدید
مردانه تررفتارکنید
کارخانمتون اشتباه بوده وناامید کننده...درسته....اما شما تازه سه چهارروزه که تغییرروش دادید
پس اینقدریه دفعه ناامید ومایوس نشید
- - - Updated - - -
دوستان خواهش میکنم باهم کل کل نکنید
فقط پستی ارسال کنید که جنبه راهنمایی ومشاوره ای داشته باشه...احساساتتون رونشون ندید
تاهم به ایشون کمک بشه وهم تاپیکشون بدون نتیجه به ظرفیت خودش نرسه
-
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب
شما آشفته تر از آنی شدی که دیگه بتونی حرکت حساب شده ای بکنی،
پیش و بیش از هر چیز باید خودت رو جمع وجور کنی ،
با دعا، توسل، سپردن کارت به خدا،... هر طور که میتونی به خودت کمک کن و دردهای خودت رو التیام بده و نیروهای خودت رو جمع کن،
تا خودت رو نجات ندادی نباید انتظار داشته باشی بتونی غریق دیگه ای رو نجات بدی،
با خودت رو راست باش، بعد ببین:
آیا واقعاً هنوز میتونی سکان این زندگی رو بدست بگیری و بسلامت به ساحل مقصود برسونی؟؟؟!!!
اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد
تلاش شما قابل تقدیره، اما ای کاش بر محور حق و عدالت باشه و نه لج و لجبازی و اثبات خود که بی تردید و بنا به قانون حقیقت محکوم به شکست خواهد بود.
- - - Updated - - -
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَب
شما آشفته تر از آنی شدی که دیگه بتونی حرکت حساب شده ای بکنی،
پیش و بیش از هر چیز باید خودت رو جمع وجور کنی ،
با دعا، توسل، سپردن کارت به خدا،... هر طور که میتونی به خودت کمک کن و دردهای خودت رو التیام بده و نیروهای خودت رو جمع کن،
تا خودت رو نجات ندادی نباید انتظار داشته باشی بتونی غریق دیگه ای رو نجات بدی،
با خودت رو راست باش، بعد ببین:
آیا واقعاً هنوز میتونی سکان این زندگی رو بدست بگیری و بسلامت به ساحل مقصود برسونی؟؟؟!!!
اُفوِّضُ أمری إلَی الله إنّ الله بصیرٌ بالعباد
تلاش شما قابل تقدیره، اما ای کاش بر محور حق و عدالت باشه و نه لج و لجبازی و اثبات خود که بی تردید و بنا به قانون حقیقت محکوم به شکست خواهد بود.