-
ميناي عزيز با تمام وجود دركت ميكنم
حال و روز منم شبيه توئه و خيلي دوست دارم با كسايي كه خيانت ديدن درددل كنم
بدجور نياز به يه همدرد دارم
دور از همه ي دغدغه ها فقط يكي كه حرفمو بفهمه
احساس ميكنم به بن بست رسيدم ، زندگيم به اخر خطش رسيده راهي برام نمونده
بي تفاوتي از كسي كه دوسش داري واقعا سخته خياااانت بدترين ستم دنيااااست
فقط ميخام حرف بزنم نميدونم چرا عذاب وجدان گرفتم كه اي كاش قهر نميكردمو به اينجاها نميرسيد از طرفي دوساله دارم خيانت ميبينم
نميدونم كارم درست بوده يا غلط عذاب وجدان حس بديه
ميدونم درددل كردن تو پيج ها اشتباست
از مدير عزيز معذرت ميخام
ميناي عزيز برات ارزوي موفقيت ميكنم يا خدا بهتون صبر بده يا مشكلو از سر راهت ن برداره هرطور ب صلاحه
بازم خداروشكر ...
-
مینا جان حال و روز شما مثل قبل از تصمیم گیری من واسه جدایی بود
دلم تنگ میشد احساس نا امنی ، احساس قربانی شدن ، دلم برای خودم میسوخت ، و هر لحظه یه تصمیم یه لحظه خودکشی یه لحظه جدایی یه لحظه کمک به همسرم و... نهایتا پر از انرژیهای تخلیه نشده و احساسات سرکوب شده..
میدونی چرا این حسا سراغت میان ، دقیقا چون خودتو تخلیه نمیکنی ، چرا وقتی عصبانی به زور خودتو آروم میکنی؟ من یه وبینار دیدم که تمام احساساتو از این میدونست که احساسات ابتدایی خشم شادی غم تخلیه نمیشه و بعد یا اضطراب میشه یا پرخاشگری بزرگ ، این وبینار از یه شخص معتبر بود
اینجا همش میگن خودتو کنترل کن ،
اما من فهمیدم نایلونی که توش پر از گازه کنترل نمیشه یا باید درشو محکم بست و گرفتش یا باید گازشو تخلیه کرد
من قبلا یه بار رفتم دکتر که تا اون موقع نمیدونستم غمباد از لحاظ علمی واقعا وجود داره اما دکتره بهم گفت غمباد گرفتی ، جیغ بکش ، بلند ، گریه کن داد بزن نزار بیشتر از این بهت فشار بیاد که یه جور دیگه تخلیه شه ،
من گوش ندادم و حالا انتهای گریه هام و درد دلام به لکنت زبان و کج شدن دهان تبدیل میشه
تو گوش کن
چرا فکر میکنی بزرگ نمایی کردی واسه شوهرت؟
مگه بعد از اینکه اون زن بهت فحاشی کرد ، نیومدی اینجا نوشتی حالت خیلی بده؟
شمیم الزهرا حرف خیلی بجایی گفت که هیچکدوم از دوستان بهت نگفتن ، چرا فکر میکنی همسرت واسه همیشه عذاب وجدان داره!!!!
در مورد بهترین تصمیم: همسرت نمیخواد شما رو از دست بده ، عاشق اون بچه هم هست شک نکن ، هرگزم نمیزاره به اون بچه ظلمی بشه پس شما نمیخواد دایه ی عزیزتر از مادر شی
اگه میخوای زندگی کنی و تصمیمی گرفته شه که نه اون بچه ضرر کنه و نه شما و آیندتون :
شما به همسرت بگو میخوای جدا شی ، چرا میگی به من تضمین بده من مشکلی با شناسنامه ندارم؟ بگو نمیتونم به این زندگی اعتماد کنم ، نمیتونم یه عمر این بچه رو تحمل کنم ، نمیتونم اسم اون زنو توی شناسنامه تو ببینم
اون وقت همسرت انقد قشنگ و منطقی تصمیم میگیره که نه اون بچه ضرر کنه نه شما رو از دست بده ، ببینه شما جدی جدی داری میری بهشم احتیاج نداری و داره بهت سخت میگزره حق طلاقم میده تعهدم میده واسه شناسنامه
بچه ام خوب فکری میکنه
اینو من مطمئنم مثل همسرم که همه ی اینا رو داد و خدا رو شکر بازم احساساتی نشدم کوتاه بیام من حقوقمو گرفتم و حالا بازم همون آدمه پرتوقع و بی ادبه
-
ممنونم دوست گرامی ،امشب حتما حرفا یی رو که گفتید به شوهرم میگم واقعا همیشه یک عالمه گریه و غم تو وجودمه که قدرت تخلیه ندارم . همیشه گذشت میکنم همیشه میگذرم .
-
به نظر منم خیلی سعی می کنی بجای شوهرت تصمیم بگیری
در صورتی که لیشون باید برا این همه دردسر به شما جوابگو باشه
الان بعد از این همه زندگی با ایشون چی داری ؟
یه دل زخمی یه زدگی پر از تنش مسولیت زندگی برادر شوهر و تازه نهایت اسم یه زن و بچه دیگه تو شناسنامه شوهرت
شوهرت باید یه چیزی به نامت بزنه که تو حاظر بشی باهاش زندگی کنی
شوهرت همش دنبال هوس خودش بوده الان یه خونه مستقل نداره که تو را ببره توش زندگی کنید
الان که اسم زنه تو شناسنامه اش هست شما رسما می تونی طلاق بگیری و اون موضف به پرداخت مهریه ات هست (طبق شروط ضمن عقدی که تو عقد نامه هست )
-
اسم زنه تو شناسنامه شوهرم نمیره ،ثبت احوال گفته یه استشهاد نامه بیارید که مثلا شما صیغه کرده بودید (چون صیغه نامه رو بنا به گفته های خودشون گم کردن) و فقط اسم بچه در شناسنامه شوهرم خواهد بود.همسرم جوابگوی هیچ چیزی نیست و فقط میگه منو ببخش ولی کار دیگه از دستش بر نمیاد . چیزی نداره به اسمم کنه و تنها انتظاری که میتونم ازش داشته باشم اینه که شکممون رو سیر کنه .من نمیخام بجای شوهرم تصمیم بگیرم ولی شوهرم هیچ تصمیمی نمیتونه بگیره. نمیدونم دلم به چی این زندگی باید خوش باشه ؟؟؟؟؟؟؟گفتم که منم همیشه با تردیدهام و ترسام دست و پنجه نرم میکنم و نمیتونم تصمیم گیری درست کنم. بر فرض مثال برادر شوهرم با لحن بسیار بد و توهین از شوهرم خواسته خونه رو تخلیه کنیم.ولی باورتون نمیشه به اصرار بسیار زیاد من شوهرم فقط یک بنگاه رفته و اومده گفته خونه نیست!!!!اجاره ها خیلی بالاست (تمام تلاش همین بود)حالا من تصمیم گرفتم برم خونه خودم تو شهرخودم که یک ساعت با اینجا فاصله داره. تمام هزینه ها هم که صد درصد خودم باید تقبل کنم ولی همینم همکاری نمیکنه و دست دست میکنه . وای نمیدونید چقد تنهام خانوادم هم سرگرم زندگی خودشون هستن و واقعا از هیچ کدومشون نمیتونم انتظار داشته باشم .
-
بنظر من خوشبختی رو خواهی چشید...
فقط باید نقش خودت رو کامل ایفا کنی وگرنه هم خودت هم همسرت از هم می پاشین..
شما که زن زندگی هستید.. استرس و تشویش رو که سم اصلی زندگی شما هست دور بریزید...
با انچه باقی مانده از نو زندگی کنید
-
ادم بعضی وقتا میمونه از کجای زندگیش بنویسه وقتی همسرم به خواستگاریم اومد در شرایط بسیار بدی قرار داشتم بطور کامل از محبت و حمایت خانواده محروم بودم.گفتم این شخص از من چندین سال بزرگتره حمایتم میکنه میتونه واسه من تکیه گاه بشه .....تیکه گاه که نشد هیچ باعث مصیبت و عذاب دائمی من شد.حالا من چشم امیدی به خانوادم ندارم ، چشم امیدی به همسرم ندارم خودم هستم و میخوام بخاطر دخترم قوی باشم . دلم میخواد چون فردا میلاده و خیابونا الان شلوغه دست دخترم رو بگیرم و برم بیرون .اما وقتی یادم می افته ممکنه به دردسر بیفتم ترجیح میدم خونه بمونم. دلم میخواد جز خدا وابسته و به امیدهیچکس نباشم .دلم میخواد یا از شوهرم جدا بشم یا اون واسه زندگی من نقش مجسمه باشه نقش یه دکوری نه چیز بیشتر ...........دلم بحالش نسوزه ...بهش بی توجه باشم . دلم میخواست زندگی رو همینجوری بپذیرم قبول کنم که باید به خودم متکی باشم و جز خودم کسی نیست برای خودم خوشگذرونی در نظر بگیرم برای دخترم یه مادر نمونه باشم دلم میخواد یه زندگی طبیعی رو دنبال کنم کاش میشد احساستم رو از دست بدم. یه خاله داشتم هفتا بچه داشت سی سالشم نشده بود که شوهرش رو از دست داد بدون حمایت هیچکس هفتا بچه رو با دست خالی به ثمر رسوند .چطور بعضی ادما اینقد محکم هستن؟؟؟؟؟؟؟؟کاش منم بتونم استوار باشم کاش بتونم شوهرم رو که بدترین ادمی بود که تو زندگیم وجود داشته کنارش بذارم نه اینکه ازش جدا بشم ولی بتونم ندیدش بگیرم اینم میشه یه جور زندگی.......................
روزای خوبی پشت این روزای من نیست
حس میکنم احساسم رو از دست دادم
آغوش تو میراث من از زندگی بود حس میکنم میراثم رو از دست دادم
تنهایی من اتفاق تازه ای نیست.....................
-
سلام عزیز
خانومی قراره از 18 خرداد خوندن دعا رو شروع کنیم شما هم بیا شرکت کن ان شاء الله حاجت روا میشی
http://www.hamdardi.net/thread38753-2.html
-
تراخدا حال و روز منو ببینید ! دیروز عصر دخترم ازم خواست بیام تو کوچه مواظبش باشم تا یخورده دوچرخه سواری کنه تا رفتم بیرون بگید کی رو دیدم ؟؟؟؟؟؟؟؟این برادر شوهرم چون خانمش فوت شده هر چند وقت یکبار یه خانم رو صیغه میکنه !کی هستن و چی هست خدا میدونه خودشون میان و میرن یعنی برادر شوهرم بهشون کلید میده (حیاط و ورودی خونه با برادر شوهرم مشترک هستیم ) فکر کنید این برادر شوهره با همچین کارا و وجود همچین زنایی تو زندگیش هر روز بهمون میگه ازتون بیزارم از خونم گم شین برین !!!!حالا حرف و حدیث همسایه ها بماند . ببینید این شوهر من چه خوش غیرته اگه بهش بگم میگه به روی خودت نیار . دیرو تا رفتم بیرون اون زن رو دیدم حالم بد شد !!!!!!!!!!!!حالت تهوع گرفتم بیچاره دخترم باز اومدیم تو خونه نشست پای تلوزیون !!!!!!!!!!!!!!!!!
خدایا به ما رحم کن
-
این زن صیغه کردناشون ارثیه انگاری!!!
ولشون کن حرص اینم می خوای بخوری؟! منم نمی تونم بی خیال برخی چیزا بشم اما خودم بیشتر آسیب می بینم
اما اینکه اون خانوما کلید دارند خوب نیست اصلا !!! خطرناکم می تونه باشه
معلوم نیست چه جور آدمایی هستند که !! نمی شه برادرشوهرت ازدواج دائمی کنه؟!!
نمی دونم چرا این صبوری بیش از حدت خیلی ناراحتم می کنه آخه فقط خودت داری اذیت می شی
می خوای تا کی به این وضع زندگی ادامه بدی؟!! ماشاالله خوش به حال شوهرت که تو نصیبش شدی!! هر کی بود می دونست چه بلایی سرش بیاره
با خوندن پستت اعصابم بهم ریخت