-
مینا عزیزم حوصله ی کسیو سر نمی بری:43:
واقعا تحمل هم چنین شرایطی سخته خب!!! چرا می ترسی حاشیه درست بشه؟!! مگه تو اشتباهی مرتکب شدی؟!! کمیته ی امداد مگه دادگاهه؟! چکار می تونه بکنه مثلا؟!
مگه تو و اون خانومه یه محله زندگی می کنید که همه ش چشم تو چشم می شید؟!!
-
ترنم محبت نه ما محل زندگیمون اتفاقا از هم دوره . ولی شما اون زن رو نمشناسی بخدا انگار کار زندگیش رو گذاشته کنار و فقط در کمینه منه . البته اونروز ما تصادفی همدیگر رو تو خیابان دیدیم و اون تنها نبود با دختر بزرگش که حدودا 21 یا 22 سالشه و یه خواهرش که همشون از شوهراشون جدا شدن و دنبال شر طلبی هستن کمیته امداد نسبت به مددجوهاشون یه سری اختیارا تی دارن مثلا قطع حقوق و مزایاشون و چون این زن به نوعی سر این نهاد رو کلاه گذاشته و حدودا ده سال شوهر داشته و از اونجا هم حقوق میگرفته اونا میتونن علهیش اقامه دعوا کنن و بترسوننش در ضمن رئیس گفت خودم هم یه سری اختیارات دارم .ترنم جان این زن به مشکلاتی که داره نمیتونه بره شکایت کنه دلش میخواد من ازش شکایت کنم اونم پای بچه رو بکشه وسط و شوهرم رو به دردسر بندازه و بعد بگه من که شکایت نکردم زن خودت کرده انشااله بعد از گرفتن شناسنامه حتما شکایت میکنیم .
دوستان من انروز که زنه رو تو خیابان دیدم و بهم توهین کرد خیلی سریع از معرکه دور شدم ولی به شوهرم جریان رو خیلی بزرگ جلوه دادم و حالا عذاب وجدان گرفتم خدا منو ببخشه از تظاهر و دروغسازی متنفرم
-
سلام مینا جان خیلی متاسفم که دوباره اون زنو دیدی.عذاب وجدان رو تو نباید داشته باشی اون زن و شوهرت باید عذاب وجدان بگیرن.انقدر ساده نباش اتفاقا به نظر من بهتر شد که بزرگ جلوه دادی اینطوری شوهرت بیشتر و بیشتر از کارش پشیمون میشه هر چند فایده ای نداره ولی حداقل باعث میشه بیشتر توجه کنه به شما و زندگیش.برات بهترینارو ارزو میکنم امیدوارم هر چه زودتر از این دردسر خلاص بشی عزیزم.واقعا زن قوی ای هستی
-
نمیدونم چرا اینقد سرگردان و سردرگمم . حوصله هیچ چیز رو ندارم یه عالمه کار عقب افتاده دارم.کار خونمو بزور انجام میدم در حالی که قبلا کار خونه روخیلی دوست داشتم و با شور اشتیاق انجام میدادم . تصمیماتی که میگیرم دقیقه ای و آنیه و زود عوضشون میکنم. مدام تصویر اون زن و بچه تو فکرم هست. یه دقیقه از شوهرم متنفر هستم و تصمیم میگرم خودم رو از دستش خلاص کنم و یه دقیقه فکر میکنم بدون اون نمیتونم به زندگی ادامه بدم . یه دقیقه تصمیم میگیرم ببخشم و دقیقه ای بعد تصمیم به انتقام و دقیقه ای بعدش به فرار فکر میکنم.چیکار کنم که از فکر اون زن و فکر خیانت همسرم رها بشم؟چه کنم که به زندگی طبیعی برگردم چه کنم که احساس سرخوردگی نکنم؟ چیکار کنم که از این همه دو دلی و تردید و افکار بد و مصموم خلاص بشم ؟ چیکار کنم که محبتها و توجه های همسرم رو بدون قضاوت بپذیرم ؟
أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ .
اکنون مضطر هستم ...سرگردانم ......برای رفع گرفتاری روحم اضطرار دارم اکنون در سختی و عذاب هستم کیست که با دستان یاریگرش ،دستان خالی و ناتوان مرا بگیرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
-
کسی میدونه این حالتی که من دارم برای درمانش باید چیکار کنم؟آیا این یه حالت روانیه؟
-
با سلام خدمت خواهرم
زنا موجودات بسیار احساساتی تر از مردا هستن و این طبیعی که شما بعد از اون خیانت ضربه روحی بسیار شدیدی رو خوردین ولی خواهر عزیزم به خاطر هر کسی رو که بیشتر دوست دارین فکر انتقام نکنین به این فکر کنین که خدا تو رو زن آفریده زنی پاک و با عفت که در برابر سختی استقامت میکنه یادتون باشه شما بچه دارین و شما حکم یه فرشته برای بچتون دارین
مادر فرشته بزرگیه((از نظر من)) که نباید هیچ سیایی اونو در بر بگیره.این ها احساسات شما و درون شما هستن، با احساساتتون بجنگین منطقی فکر کنین ولی انتقام هرگز نگیرین.با فکر و منطق پیش برین اینا خیالات واهی ان مداواتونو حتما ادامه بدین و از خدا طلب یاری کنین فعلا استقامت بهترین کاره . اینو مطمئن باشین هیچ حقی هرگز هیچ حقی تو درگاه خدا ضایع نمیشه .وقتی یه مرد از یه زن معذرت میخوات یعنی به طور واقعی عاشق اونه و بهش خیلی خیلی وابستست (اصلا و هرگز من با کار همسرتون موافق نیستم )ولی بخشش میتونه خوب باشه من توصیه بخشش میکنم ولی اصرار نمیکنم.شما بیماری افسردگی دارین در یه تاپیک هم نظر دادم که منم همین مشکل رو داشتم(احساس تنفر ،عصبانیت بیخودی، گریه الکی) و رفتم روان پزشک(البته یه روان پزشک خوب).به خودتون هم وقت بدین.ولی سعی کنین شاد باشین دنیا متوقف نیست همینطور جریان داره به فرزندتون فکر کنین که اگه بزرگ شد و به جایی رسید همش به خاطر این بوده که در دامن مادری مثل شما تربیت شده.البته ان ها همه نظر من بود و من در حدی نیستم که بخوام به کسی تکلیف کنم اگر اشتباهی نوشتم و تند رفتم به بزرگیه خودتون ببخشین.
-
با سلام خدمت دوستان گرامی،شوهرم داره میاد دنبالم بریم واسه شناسنامه بچه،میخواست مدارک رو بده به زنه خودش بره دنبال شناسنامه ولی من نذاشتم گفتم باز یه دردسر دیگه درست میشه . مجبورم برای پیشگیری از توطئه و شر خودم ناظر امور باشم . خیلی احساس حقارت میکنم اخه چرا چوب اشتباه اونا رو من باید بخورم .. دلم میخواد به تلافی اون همه بلاییی که سرم اوردن مدارک رو تیکه تیکه کنم اگه پای اون بچه بی گناه در میون نبود حتما این کار رو میکردم
-
امروز که رفتیم دنبال شناسنامه با دیدن مدارک حالم خیلی بد شد. اومدم خونه خیلی گریه کردم. شوهرم بهم گفت من که بهت گفتم نیا !منم سرش داد زدم اره نیام که باز منو بندازی تو دردسر با اون عقل ناقصت!!!!!!!!!! اخه میدونید اینا صیغه نامه هم ندارن!اداره ثبت احوال گفتن باید بری استشهاد جمع کنی خیلی اعصابم خورده و بهم ریختم. باورتون نمیشه این مدت چقد رو خودم کار کردم و سعی کردم قوی باشم و اوضاع رو مدیریت کنم اما امروز دوباره باختم .بدبختی شوهر دوستم هم اونجا منتقل شده و معاونه ...........این شوهرم فقط مایع سر افکندگی منه .خیلی دوستش دارم اما از دستش خیلی ناراحتم خیلی اعصبانیم کاری کرده که قابل جبران نیست ..........
-
وای خدا زنه رفته پیش دوستم باز بی ابرویی کرده بیچاره دوستم ادم خیلی ساده ای هستش اصلا هم از این جریانات خبر نداشت تمام بدنش ملرزید میگفت چرا پای منو کشیده وسط( دوستم تو یه ارگان دولتی کار میکنه ) ، زنه به شوهرم گفته هر جای بری میام ابروتو میبرم . الان میگید برو شکایت کن . اخه اینکه خواهرش رو به بهانه ای فرستاده اداره دوستم و خواهرش جریانات رو به نحوی برای دوستم تعریف کرده ،که جرم نیست .من برم چی شکایت کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
نمیدونم تا حالا احساس دلتنگی داشتید یا نه ؟ولی من ،همیشه این احساس با منه نمیدونم دلم برای کی تنگه اما احساسی مثل دلتنگی همیشه در درون منه. کاش میشد اینجا یه گروه تشکیل بدیم مدیر اجازه بده تمام دوستانی که بهشون خیانت شده یا داره خیانت میشه بیاییم با هم دردل کنیم . انقد درون این شهر احساس نا منی میکنم که نگو .دلم میخواد برم یه جای دور هیچکی منو نشناسه یه زندگی جدید یه روزای جدید ........دیگه هر صبح با نگرانی بیدار نشم دلم میخواد برم یه امام زاده یه دل سیر اشک بریزم خلاص بشم از این همه ازاردگی روح........ از ترس اون زن خودمو تو خونه حبس کردم دلم نمیخواد باهاش روبرو بشم. چطور میشه پوست کلفت و بی خیال بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- - - Updated - - -
بین تردیدام گیر کردم . میخوام برم شهر خودم شوهرم رفت و امد کنه برای هر تصمیم گیری ترس های زیادی منو احاطه میکنه . چرا اینقد ادم ترسویی هستم . ترسو و مردد ،همیشه برای برداشتن هر قدمی تردید دارم . دلم میخواد تردید هام و ترسام رو کنار بذارم و بیخیال همه چیز باشم