"یعنی اصلا الان راه نداره من حرف جدایی بزنم..................چیکار باید کنم"
مینایعزیز
هیچکدوم از ما جای تو نیستیم
با شرایط تو
با احساسات تو
با قابلیت ها و توانایی های تو
پس نمیتونیم بگیم که جدا شو یا نشو
خودت باید ببینی میتونی توی اینشرایط دووم بیاری و زندگی کنی (طوریکه نابود نشی از درون و برون)، یا اینکه میتونی توی شرایط بعد از جدایی دووم بیاری (طوریکه نابود نشی از درون و برون)
یک مثال شخصی برات میزنم:
زمانیکه من تصمیم به جدایی گرفتم، تمام جوانب رو سنجیندم و در خودم دیدم که میتونم جدا بشم ضمن اینکه باید بعد از جدایی خیلی شادتر و خوشبختر زندگی کنم و تمام عطای زندگی متاهلی رو به لقاش بخشیدم چون در اون زندگی داشتم نابود میشدم و تبدیل به یه تیکه گوشت بی روح و بی احساس و بی اراده شده بودم.
ولی در خودم میدیدم که میتونم تحمل کنم شرایط بعد از جدایی رو و قابلیت ساختن یک زندگی جدید برای خودم رو دارم
خیلییی سخت بود چون من بچمم از دست دادم توی این مسیر
ولی
زنده ام و دارم خداروشکر زندگی میکنم و دارم خودمو قوی میکنم و زندگیمو سالم و خوب میسازم و به خودم میرسم به انتظار روزیکه پسرم بیاد و مادر قوی داشته باشه
مینایعزیز
این بچه،فرزند شوهر شما هست و همسر شما همیشه پدرشه
این عکس العمل ها درباره فرزندش(حالا حتی شده درباره اسمش) همیشه توی زندگی شما خواهد بود. پس یا باید برات عادی بشه و بی تفاوت باشی یا اینکه هر ثانیه و هر روز اعصابت خورد باشه و بهم بریزی
شما شرایط حال حاضر رو ممکنه بتونی تا حدودی از نظر قانونی تغییر بدی
ولی شرایط احساسی و روانی بین پدر و فرزندش رو نمیتونی تغییر بدی
باید پیش خودت بشینی دودوتا چهارتا کنی ببینی خودت چجوری میتونی باشی
اینکه هی با اعصاب و روح و روانت کلنجار بری به جایی نمیرسی
یا بپذیر این شرایطو و بشین زندگیت رو بکن بدون اینکه اعصاب خودت و همسرت داغون شه
یا نگاه کن ببین اگر قابلیت جدا شدن و زندگی بعد از جداشدن رو داری ،این وضعیت رو ببوس و بذار برو
گفتنش آسونه ولی در عمل خیلی سخته، خیلیا تونستن و خیلیا هم نتونستن
این بستگی به خودت داره
خانومی
بیست صفحه دیگه هم تاپیکت بره جلو اوضاع همینه و اون بچه همسر شماست و کاریش نمیشه کرد
هیچکس دیگه هم قرار نیست جای شما زندگی کنه
این زندگی خودته عزیزم و خودت باید تصمیم بگیری
امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم
یاحق