حال و احوال یاران همدردی (10)
سلام(میدونم پستم جای مناسبی نیست ولی امان از بی شارژی :47:)
کاش یکی باشه منو بشناسه
کلی لابه لای ایمیل هام گشتم تا پسوردمو یادم بیاد
خوبم.خداروشکر
همسرمم خوبن خدارو شکر
الان گفتم دیگه همه خبرارو:18: عقد کردیم و اگه خدا بخواد بعد از صفر میریم سر خونه زندگیمون:43:
اینجا اومدم تمام روزهای تلخ و شیرین گذشته ام یادم اومد.دو سال از اون روزا گذشت.روزهای که فک میکردم آخر دنیاس و دیگه آخر زندگیمه و.... حالا بعد دو سال فکرام برام خنده داره
ممکنه سخت گذشته باشه بهم ولی مهم این بود که تلخ یا شیرین ,گذشت:43:
الان که بهش فکر میکنم به خودم میگم کاش به جای اون همه غصه و گریه و...روزهایی که کنار پدربزرگم بودم از نعمت وجودش استفاده میکردم تا این روزا وقتی میرم سر مزارش هی نگم ببخش باهات خیلی خوب نبودم آقاجونم
.کاش ازون هوای بکر بیشتر استفاده میکردم.
کاش وقتی بابام ایران بود کمتر لجبازی میکردم و انقد روزها رو برا هممون سخت نمیکردم تا این روزا وقتی تو اسکایپ میاد اولین جمله ام این نباشه که بابا کاش دوباره از نزدیک همو ببینیم
میتونست خیلی بهتر و آروم تر همه چی بگذره.گذشت ولی چه قد سختش کردم تا بگذره
میتونستم بیخیال و رها از زندگیم لذت ببرم ولی هی به نقطه سیاه ها زل زدم و سفیدیا رو ندیدم
این روزا دیگه کم کم یاد گرفتم مثبت ببینم .از بالا ببینم.زندگی رو برای خودم و همسرم و خانوادم شیرین کنم
یه کم هم از همسر تعریف کنم :18:
.یه فرشته اس که خدا لطف کرده و سر راهم گذاشته:43:
واقعن صبرش فوق العاده اس.یه مرد واقعیه که خیلی چیزا ازش یاد گرفتم
مهربون و با محبت وعاشق در عین حال صبور و منطقی:312:
هر روز که میگذره بیشتر عاشقش میشم:228:
بخش زیادی از این حال خوبمو مدیون دعای خیر شماهام.ممنونم:72::46:
خدایا شکرت:46:
بهترین ها رو برای همتون میخوام:72: