نوشته اصلی توسط
فرشته اردیبهشت
حال و هوام خوبه
الانم نصفه شب شروع تعطیلات هفتگی من ...
یه کاری داشتم به نتیجه رسید خدارو شکر :203:
یه کلاسی داشتم به هیچ صراطی مستقیم نبودن درس نمی خوندن نشاط نداشتن دلم براشون میسوخت ...
اولش از در جدیت وارد شدم یکی دو مورد تنبیه هم کردم البته بعد از حرف زدن های طولانی به این جا رسیدیم که تنبیه کنم ..مثل محل ندادن و رو برگردوندن و تکالیف اضافه ...
نتیجه نداد که نداد ...
بالاخره تصمیم گرفتم از در محبت وارد بشم یسری کلمات رو در موردشون بکار بردم مثل نازنینم نازم خوشگلم عزیزم دختر خوب و زرنگ (حالا کو زرنگ:311:)
مخصوصا اون ضمیر ملکی "م" کارمو راحت تر کرد..
خب همسر که ندارم این ها رو بگم مجبورم احساساتم رو یجایی خرج کنم دیگه :311:
از یکیشون سوال پرسیدم دست و پاشکسته و غلط جواب داد و گفتم افرین نازنینم اصلا یه حالی شد یه لبخند اومد رو لبهاش و کلا تا الان شاد و شنگوله :311:(جوابشم کاملا نادرست بود)
و من همینطور ادامه دادم این کلمات محبت امیز همراه با لبخند های عمیق از ته دل و شوخی و مزه ریزی و ....تا همون دانش اموز به جواب صحیح رسید ...
حالاشدن بهترین دانش اموزان من ...
خدا رو شکر می کنم که با کارم عشق بازی می کنم کارم با دل هاست و این من رو سرمست می کنه
دلم براشون میسوزه احساس می کنم هیچ محبتی ندیدن هرچی بهشون محبت می کنم کمه ...گناه دارن
بله... طفیل هستی عشق اند آدمی و پری ***ارادتی بنـــما تا سعادتـــی ببری
کلا در هر مشکلی از هر دری وارد بشی امکان شکستش هست اما عشق اکسیریه معجزه می کنه ...
:72: