سلام
شما توکل ندارید و ازونجایی که مطالعه زیاد دارید مدام به خودتون برچسب میزنید
بنظر من با ازدواج مشکلاتت حل میشه
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
شما توکل ندارید و ازونجایی که مطالعه زیاد دارید مدام به خودتون برچسب میزنید
بنظر من با ازدواج مشکلاتت حل میشه
مشکل شما نداشتن هدف در زندگی است.شما باید کار پیدا کنی و با مردم ارتباط بر قرار کنی.این که از صبح تا شب پای کامپیوتر و کتاب بشینی هیچ تغییری نمیکنی.باید از آموخته هات استفاده کنی و عمل و حرکت کنی.
سلام آقای احسان من فکرمیکنم شما انرژیت زیاده ولی اعتمادبه نفست پایین وبه احتمال زیادبه کمال گراییت مربوط میشه.ولی عجالتادرشرایطی که هستیداز ۵تیپ شایع تصمیم گیری نیازمند اتخادتصمیمات زود بازده ومحافظه کارانه ترهستیدکه به لحاظ کاری پول محورباشد الان بعیدمیدونم بشه اول برموقعیت وشرایط رضایت بخش کاری تأکیدکرد(اینا درشرایطی هست که وضعیت مالی آن چنانی نداشته باشید)مایل بودی این تایپیک رومطالعه کن:http://www.hamdardi.net/thread-8862.html
همیشه فکر میکردم ویژگیهای من فقط مختص خودمه . ولی با خوندن این تاپیک دیدم نه میشه از نظر شخصیتی کسی رو پیدا کرد که کاملا شبیهت باشه .
تک تک جمله هایی که در پستهات خوندم برام آشنا بود چون خودم هم تجربه کردم .
اینکه راحت ارتباط برقرار میکنم ولی هیچ وقت باکسی صمیمی نمیشم .از نشستن تو مهمونیها عذاب میکشم و دوست دارم بلند شم و کاری کنم .
به جز پشت کامپیوتر اصلا نمیتونم جایی بشینم . حتی موقع فیلم دیدن باید بلند شم از جام و قدم بزنم .
ذهنم به همه جا سرک میکشه و قادر به کنترلش نیستم . نمیتونم روی چیزی تمرکز کنم و مدام فراموشی میگیرم .
احتیاط بیش از حد . مثل شمردن پول برای چند بار و باز شک داشتن . و...
فکر کنم ریشه ی مشکلاتت کمالگرایی باشه و اعتماد به نفس پایین که از زیر شاخه های کمالگراییه .
منتظر راهنماییهای مشاور محترم هستم!
لطفاً کمک کنید زندگیم قفل شده
روند جواب دادن مشاورین در این سایت چه جوریه؟یعنی چند روز طول میکشه تا مشاورین تاپیک را ببینند و جواب بدهند؟!
سلام بر جناب احسان
دوست عزیز روند خاصی نداره به خاطر مشغله های زیاد معمولا حضور کارشناسان خ زیاد نیست.
شما از طریق " تماس با ما" با مدیر محترم تماس بگیرین.
اگه پاسخی نشنیدین معمولا از مثلث کنار تشکر بخاین !( البته این مثلث واسه این کار نیست)
امیدوارم زود مشکلت حل شه
سلام آقا احسان
نوشته بودی که «من کمالگرا، شخصیت دوریگزین، تنبلی و افسردگی (گاهی افکار خودکشی دارم) و تردید و مشکل در تصمیمگیری دارم و کمی هم بدبین محتاط و مهرطلب و پرخاشگر منفعلام!»
اولین نکته ای که معمولا اساتید تیزبین دروس روانشناسی و مشاوره بیان می کنند، اینه که به دانشجویانشون میگن نکنه این علائم رو بخوانید و به خودتون نسبت بدید. هشدارهای جدی میدن که اگر علائمی رو خواندید که با حالات و رفتارهای شما همخوانی داشت، سریع به خودتون برچسب نزنید که من فلان اختلال رو دارم.
اصلا یه استاد داشتیم که یادمه هیچوقت نمیذاشت دانشجوهای رشته های دیگه بیان سر کلاسهای ما بنشینند، صرفا به همین دلیل که تا نشانه ای رو میبینن یا میشنون، به خودشون میگیرن
یادمه ترم اول کارشناسی که بودم، تو ذهنم یه فهرستی از مشکلات روانی که دارم رو درست کرده بودم و می گفتم عجب آدم مشکل داری بودم و خبر نداشتم. کمی که گذشت و با بیان برخی اساتید تیزبین و همینطور با مشاهده هم کلاسیهایی که بعضا مثل خودم فکر میکردن، متوجه شدم که خودم تنها نیستم!:311:
حکایت شما هم شبیه این داستان ماست. عجب اصطلاحات تخصصی هم به کار بردی! پرخاشگر منفعل؟! یعنی شما انواع شخصیتهای پرخاشگر رو می شناسی و تشخیص دادی که از نوع منفعلش هستی؟
در پایان متنت نوشته بودی که کمی بدبین، محتاط، مهرطلب، پرخاشگر منفعل هستی. چند نفر رو در دنیا میشناسی که این خصوصیات رو کمی نداشته باشن؟!
اولین مشکل شما، برچسب زدن به خود هست، نه تنبلی یا افسردگی یا هر چیز دیگر
دومین مشکل هم احساس کنترل نداشتن هست. به فرض بعید هم که این مشکلات واقعا وجود داشته باشند؛ دوری گزیدن، تنبلی، کمالگرایی، و حتی افسردگی، رفتارها و ویژگیهای انتخابی هستند، نه اجباری!
بسیاری از مواردی که بیان کردید، با هم در ارتباط نزدیک هستند.
نوشتید که 12 ساله این مشکلات رو دارید. یعنی از 20 سالگی. تقریبا از زمان ورود به دانشگاه این احساس با شما همراه هست.
قبل از بیست سالگی تون رو به خاطر میارید؟ اون موقعها چجور شخصیتی داشتید؟
همین حالا، آیا دیگران هم درباره شما همین نظرات رو دارند؟
کی رفتید سرکار؟ چند ساله که از کار بیکار شدید؟
رشته تون چیه؟ آیا خودتون انتخابش کرده بودید؟ از کی احساس کردید بهش بی علاقه اید؟ آیا اقدامی برای تغییررشته یا انتقالی انجام دادید؟
سرکار که رفتید، جو چطور بود؟ چه کارهایی باید انجام می دادید که بهشون تمایلی نداشتید؟ اگر الان بگن برید سر همون کار، آیا حاضر به انجامش هستید؟
فکر می کنید در چه زمینه های دیگری میتونید کار کنید؟ آیا دوره های آموزشی غیر از رشته خود دیده اید؟
سلام
بله انواع شخصیتهای پرخاشگر را می شناسم و چون خشمام را در محیط کار به رئیسام با انجام ندادن و عقب انداختن و اهمیت ندادن به کار نشان میدادم به شخصیت پرخاشگر منفعل نزدیکترم
(البته زیاد تعجب نکنید چون یکی از علاقههای من از دوران پیش دانشگاهی روانشناسی بوده و هنوز هم هست)
قبل از 20 سالگی دقیقه نودی بودم البته افت درسی محسوس نداشتم و پیشدانشگاهی را راحت طی کردم ارتباطام با دوستانم بیشتر بود یعنی چند باری تو پارک با دوستهایام والیبال بازی کردم! البته اول دبیرستان باشگاه ورزشی میرفتم ولی نمیدانم چرا ادامه ندادم شاید به بهانه درس خواندن! ولی بخاطر پشت کنکوری بودن فقط برای دادن کنکورهای آزمایشی از خونه بیرون میآمدم
پدر و مادرم روی رفتارم دقت ندارند درباره مشکلاتم با آنها حرف نمیزنم چون اونها هم بیخیالند هم توان حل این مشکلات را ندارند چون علم و تخصصاش را ندارند فقط میگویند افسرده شدی! و دعا میکنند که برم سرکار
آخه وقتی در روز ماکزیمم 15 دقیقه میبینم شان یعنی صمیمیتی وجود ندارد که بخواهند بدونند فرزندشان چه مشکلی داره! (بعضی اوقات کمتر از 50 کلمه در روز صحبت میکنم و این باعث شده گاهی با خودم صحبت کنم تا این فشار حرف نزدنم کم بشه!)
بیش از 3 سال در رشته خودم سرکار بودم و 6 ماهه بیکارم
یکی از رشته های مهندسی، به توصیه پدرم و بدون شناخت انتخاب کردم (نمیدانم که چرا با اینکه یکی از فامیلهایمان در این رشته کار میکرد همت نکردم بروم چند ساعتی محیط کارش را از نزدیک ببینم و باهاش صحبت کنم همین که از پدرم شنیدم که کار تو این رشته زیاده و پول خوبی هم ازش میشه درآورد و فیزیک هم در آن قوی بودم در این رشته هست این رشته را انتخاب کردم و قبول شدم)
از ترم دوم فهمیدم به درد این رشته نمیخورم اما از ترس اینکه تو سربازی با دیپلم بیفتم زاهدان یا کردستان انصراف ندادم (جرات بیرون اومدن را نداشتم) حتی دورادور شنیدم که تغییر رشته نمیشه داد دیگه دنبالش نرفتم حتی نرفتم با مسئولین دانشگاه صحبت کنم!
از دیدن کتابها و جزوهام حالم بد میشه! 6 ماه تا اعزام شدنم به سربازی طول کشید اما یک کلمه درباره رشتهام نخوندم همینطور در طی سربازی، بعد از سربازی هم 6 ماه تو خونه بیکار بودم تا به واسطه یکی از آشناها سرکار رفتم کارش زیاد برام سخت نبود اما روزهای اول هر روزش برایام یکسال طول میکشید از طرفی هم بخاطر بیعلاقگی به رشته ام در حین تحصیل تقریباً چیزی از دوران دانشگاه بلد یاد نگرفته بودم و همین کارم را سختر میکرد روزهای اول شروع کردم به مطالعه موردی درباره اون کار و کمی اطلاعات جمع کردم و تقریباً تونستم تو کار متوسط باشم اگرچه بعضی موارد نمیفهمیدم که آن مسئله کاری را چطور باید حل کنم و کسی هم در آن مجموعه نبود که کمکم کنه! و تا مرز بیآبرو شدن رفتم البته رئیسم ادم باهوشی بود و فهمید که من اینکاره نیستم و با بدخلقی و تحویل نگرفتن سعی میکرد بهم حالی کنه که با من حال نمیکنه! و اگر بروم خوشحال میشه!
خوشحالم که اون کار تمام شد و توش بیآبرو نشدم چند ماه بعد یک کاری شبیه اون کار بهم پیشنهاد شد که خودم قبول نکردم چون اون استرس و حس هدر رفتن روزهای عمرم را دیگه نمیخوام تکرار کنم! احساس میکردم هیچ پیشرفتی ندارم دارم میدوم تا شاید بقیه نفهمند که نمیدونم و اون کار را بلد نیستم حس بدی بود بدتر اینکه فکر میکردم عمرفروشی دارم میکنم!
روزهای آخر کار با دیگه رئیسم خیلی اذیت میکرد من هم بیخیال کار شده بودم و نه او را و نه کار را جدی نمیگرفتم!
نه دوره آموزشی ندیدم و کلاً به آینده فکر نمیکردم اینقدر خودم را مشغول میکردم و مشغول میکنم که وقتی برای فکر کردن نه به گذشته باشه نه به آینده!