-
باید حتما با همسرتون برید پیش مشاور
محدودیت تو روابط جنسی فکر میکنم بزرگترین مشکلتونه که شما رو سرد کرده
و باعث شده به این فکر کنید که کاش میتونستید مثل دوستاتون با هزار تا دختر باشینو و همش منت زنتونو نکشین و بش آوانس ندین !!!
درست میشه هیچوت نگو این زندگی تو نیست و نخواهد شد
باید همه تلاشتو کنی و مطمئن باشی درست میشه
همسرتون احتمالا چون بزرگتر از شماست و تو سن کممم ازدواج کردین حس سلطه طلبی داره
و از همه مهمتر هیچ کدوم اصول زندگی زناشوی رو نمیدونید
چارش این نیست که زندگیو خراب کنید چون مشکلو بزرگتر میکنه و پشیمونی میاره که قابل جبان نیست
چاره اینه که رابطه رو درست کنید
پسری که نه آمادگی ازدواج و نه بچه داشته یهو با همچین شرایطی مواجه شده و احتمالا به خاطر توجهی که از طرف خانواده و دختر عموتون شده خوشحالم بودین و خوب پذیرفتین نمیتونین بگین این خواست اون خواست بله سر عقدو مستقیم خودتون گفتین پس جوانمردی اینه که با چند تا هوس زودگذر زندگیو خراب نکنید
اگه الان یه پسر بالغ 28 ساله که مجردم هست این چیزها رو بشنوه واقعا براش خنده داره چون میدونه موفقیت زندگی تو خانواده است نه تو دختر بازی و مسافرت!!!
باز هم میگم تحت تاثیر حرفای دوستان نادرستی هستین که حسادت میکنن به موقعیت شما
همسر فرزند خونه و موقعیتی که پدرتون براتون فراهم کرده و هوش و زکاوتی که دارین
و شاید اون دوستاتون با هزار زور تونست دانشگاه قبول شن و چند تا دوست دختر داشته باشن !!!! پس طبیعیه که حسودی کنن
در ضمن واقعا الان چی میخوای؟؟
اینکه زن و بچت نبودن و میرفتی دختر بازی و سفر خارجی؟؟؟ این انگیزه درشت زندگیه؟؟؟
ارج و قربی که همسر و زندگی خانوادگی بت داد چی؟ فکر میکنی بازم باقی بموننن؟
مگه نمیگی برادر و پدرت آزارت میدادن؟ آیا بعد از ازدواج باز هم آزارت دادن؟
آیا وقتی همه میفهمن متاهلی و بچه داری احترام بیشتری بت نمیزارن؟
واقع بین باش
-
zendegiye movafagh
راستش موفق نشدم. به خانمم گفتم بیا بریم مشاوره .گفتن مشاور ؟مامان خودم یه پا مشاوره.چهار تا بچه رو سر و سامون داده هیچکدوم از خواهر وبرادرهام مشکلی نداشتن نمیدونم چرا به تو خوردیم مشکل پیدا کردیم.
نمیدونم چی بگم
- - - Updated - - -
شیدا.
میدونید وقتی مشکلی داریم به جنبه های دیگر زندگی فکر نمیکنیم.فکرش رو هم کنیم به نظرمون نمیاد.چون میخوایم اون قسمت زندگی رو که مشکل داریم برطرف کنیم.همه ما اینطوری هستیم
من هم ذهنم الان درگیر بخشهایی از زندگیم هست که لنگ میزنه و ...
من به این فکر نمیکنم زن و بچه سالم دارم. اگر ده یا بیست یا سی سال دیگه هم ازدواج میکردم میتونستم بچه داربشم. دغدغه زندگی من الان نارضایتی من از زندگیم هست.
اینکه کسی من رو درک نمیکنه. تو زندگیم دخالت میکنن. من تنها نمیتونم از پس همه بربیام خانمم همکاری نمیکنه. این مدت که امتحاناتم هست سرکارم نمیرم پدرم گفتن به درسم برسم البته اگر کار مهمی تو شرکت باشه و من باید انجام بدم اونجا میرم و انجام میدم. تو این فرصت هم دوست دارم سعی کنم اوضاع رو جمع کنم اما نمیشه.
-
-
می تونی غیر مستقیم راجع یه این سایت باهاش حرف بزنی و شاید بیاد اینجا جداگانه تاپیک بزنه ... اینجا هم خوب راهنمایی می کنن شاید تحت تاثیر قرار بگیره
- - - Updated - - -
در ضمن بهش بگو که مشاوره باید بی طرف باشه نه از طرف خانواده شما نه از طرف خانواده خودش
-
فکر کنم یه جورایی درکت میکنم به نظرم ازدواجتون خیلی زود بوده. من 22 سالگی ازدواج کردم درسته برای یه دختر سن خیلی کمی نیست اما من دوست داشتم برا دکتری برم خارج یعنی کلا به درس و تفریحم بیشتر علاقه داشتم تا ازدواج کردن بعد ازدواج باوجود اینکه همسرم آدم خوبی بود و اصلا اهل گیر دادن نبود ولی احساس میکردم تو قفسم داشتم خفه میشدم.
اما تو این یه سال که خیلی از دوستام ازدواج کردن حال بهتری دارم. شمام الان زندگی مجردی دوستاتون رو میبینین غبطه میخورین باور کنین بعد چند سال دیگه که دوستاتونم ازدواج کنن حس بهتری چیدا میکنین.
از طرف دیگه فهمیدم شما یه سری مشکلات با پدر و برادراتون دارین. الان چون از لحاظ مالی بهشون وابسته این نمیشه کار زیادی کرد اما یکی دو سال دیگه که درستون تموم شد میتونین از لحاظ مالی مستقل بشین و اونوقت خونه تونو جدا کنین به نظرم الان این کارو نکنین چون ممکنه به پدرتون دعواتون بشه و فشار مالی هم اذیتتون میکنه و در کل باعث میشه مشکلاتتون بیشتر بشه.
من رفتار همسرتونو تایید نمیکنم با توجه به اینکه شما تو سن حساسی هستین درکتون نمیکنن. به نظرم اصلا درست نیست که از رابطه جنسی به عنوان ابزاری برای کنترل شما استفاده کنن شاید خوب باشه شما یه مدتی تحریمشون کنین تا حساب کار بیاد دستش این جوری که اون در قبال رابطه از شما چیزی میخواد و هر بار شما قبول میکنین خوب وضع بدتر میشه و اون بیشتر سو استفاده میکنه. سعی کنین هر جور شده برای خودتون وعت بگذارین وگرنه تو سن بالا براتون عقده میشه.
اگه شما بعد تحصیلتون شغل و درآمد مستقل از پدرتون داشته باشین باعث میشه خانمتون بیشتر روتون حساب بکنه و بهتون نگه بچه. رسما بهش بگین که دیگه حق نداره بهتون بگه بچه باهاش برخورد کنین ما زنها بعضی وقتها یک مرد قاتع و کمی خشن(البته کمی) میخوایم.
-
جوانه؟؟؟
من فکر میکنم تو این زندگی سرم کلاه رفته.درسته من پای سفره عقد نشستم اما حالیم نبودش.کاری بود که بزرگترها برا دل خودشون کردن کسی به فکر من نبود.پدرم خوشحال بودن چون به خیالشون من رو زن دادن راحت شدن. عمه ام هم میخواستن دخترشون رو شوهر بدن.به قول مادربزرگم چه کسی بهتر از من که میشناختن و....
من نمیخوام برم دختربازی حرف من این نیست.نمیدونم شاید نتونستم درست منظورم رو برسونم.
بعد ازدواجم رفتارهاشون کمی بهتر شده اما خوب نیست.خصوصا رفتار پدرم زیاد تغییری نکرده.
-
الهی بمیرم
درکت می کنم اشکم سرازیر میشه با حرفات یاد داداشم میافتم اون هم زود ازدواج کرد تو 19 سالگی البته خودش خواست و ما راضی نبودیم اما بعدش تازه فهمید که چه کرد داره زیر بار مشکلات زندگی خم میشه .
آقا پژمان شما حق داری . من کاملا بهت حق می دم واقعا تو این جامعه سن باباشدنت نبود حداقل . اما سرنوشت اینطور واست رقم زد . تو با اذیت کردن خودت به جایی نمیرسی. به اینکه همش بخواهی فر کنی که بقیه دوستات چی کار می کنند . می تونی بابا نباشی؟ نه !
پس سعی کن به جنبه های خوب زندگیت فکر کنی تا شاید آروم شی . نگو جنبه خوب نداره حتما داره .
واقعا سنت کمه . نمی دونم چرا زنت دادن . اما پیش اومده . سعی نکن با دعوا بزرگیت رو نشون بدی این کار ساز نیست .
در مورد اینکه همه می خوان دخالت کنند هم شاید سن کمت باشه اون ها هم می بینند چه دوره و زمونه ای شده واسه همین می ترسند می خوانند تحت کنترل باشی . راستش تو دلم یکم به اون ها هم حق می دم. چون صد در صد اون ها هم متوجه این شدند که شما خسته شدید و می ترسند بزنی زیر همه چیز .
به نظرم سعی کن با درایت خودت همه چیز رو تحت کنترل بگیری .
از پدرت نترس ! نمی خورنت که . دیگه بزگ شدی نزار حالت های بچگی ات درونت بمونه . وقتی ضعف نشون می دی اون ها حق دخالت به خودشون می دند. به پدرت بفهمون که زندگی ات در اختیار خودت باید باشه . البته راحش دعوا نیست .
اما لپ کلام اینکه این زندگی شماست نمی تونی ازش فرار کنی پس سعی کن باهاش کنار بیایی .به جای فکر کردن به اینگه بقیه جوون ها چی کار می کنند به این فکر کن که چه جوری می تونی لگام زندگی ات رو به دست بگیری.
البته واقعا با تمتم وجودت درکت می کنم . اما چه میشه کرد . زندگی برای هر فرد بازی های خودش رو داره
-
سلام پژمان جان درسته که زود ازدواج کردی ومن کاولا میفممت خیلی از کارارو انجام ندادی و سریعا رفتی زیر بار مسئولیت و الانم که یه کوچولو داری به خاطر اون کوچولویی که داری باید تمام سعیتو بکنی و از طرز رفتارت مشخصه که بچه نیستی و مردی هستی برای خودت باید به همسرت بگی که خوشت نمیادش همه مسائل زندگیتو نو کسی بدونه خیلی با جدیت بهش بگو که مسئله و مشکلی داری به خودم بگو تا حلش بکنیم همین باعث میشه یه گام به سوی مرد بودن بری و اون ذهنیت بچه گونه ای که از ذهنت داره را یواش یواش با برخوردات حل کنی اونم تقصیری نداره انقد که پیشش گفتن تاثیر گذاشتع روش و داره با خودش میجنگه ببین شوهر من یه کاری کردش منم تو رابطم کن میزاشتم و شوهر من هم مثل شما بودش ایشون رفت دوتا کتاب خرید رازهایی درباره مردان و رازهایی درباره زنان برای زنان و خودش خوند و مردان و داد به من وبعد کتابها را باهم عوض کردیم من متوجه شدم که چه کاراییم اشتباه بوده و شوهرمم واقعا شوهر خوبیه چون اکثر مسائل تو این کتابو داره و از این لحاظ مشکلمون حل شده خودت پیش مشاوره حضوری برو و باهاش در رابطه با همسرت مشورت بکن تا راهنماییت بکنه دست زنت و بگیر دوتایی تفریح برید یه شام بیرون برید بهش بیشتر رسیدگی بکن و بهش بگو چقدر دوستش داری و چون دوستش داری دوست داری همیشه کنارت باشه و دستش تو دستات باشه باهاش دوست باش تا با تو مشورت بکنه نه با مادرش بهش بگو تو هم زنم هستی هم دوستم همه زندگیم با تو نقش گرفته و رابطه را خوب و دوستانه بکنید با هم دیگه
-
به نظر من حس مردنگی و سلطه جویی تو وجودت سرکوب شده یه عمر
باید یتونی اعتماد به نفستو بازیابی کنی و تو زندگی سلطه داشته باشی
و سررشته زندگیتو به دست بگیری
به همسرتم باید بگی بریم مشاوره
این خواهش نباشه لحنت جراتمند باشه
اون باید بدونه تو از زندگی راضی نیستی و یه چیزی کمه که نمیدونی چیه
و بگو ترجیح میدی مشکلاتتون تو خانواده ها مطرح نشه چون شما زن و شوهرین و بالاخره مساله بینتون حل میشه اما خانواده ها ممکنه برای همیشه بد بین شن
مهارت های سخن گفتن و باید یاد بگیرین با یه کلمه که فایده نداره
مطمئنم خیلی با هوشی و پتانسیل اینو داری که یه زندگی شاد بسازی امیدوارم بتونی از هوشت استفاده کنی و همسرت رو هم کنار خودت و همراه خودت کنی
-
نوشته بودی کی به زندگیت غبطه می خوره؟ من :)
شما همه چیز داری. همسر خوب تحصیلات خوب پسر خوب استعداد بالا . حمایتای پدرتم داری. البته کنارش دخالتاشونم داری. خلاصه توی این دنیا هیچی رایگان نیست! کنار خوشحالیا مجبوریم یه مقدار ناراحتی هم داشته باشیم. از همه مهمترش شما سن کمی هم داری. یعنی هنوزم کلی وقت داری.
من سنم از شما خیلی بیشتره هیچکدوم اینارو ندارم. واقعا مجردی سفر رفتنو با این و اون دوست شدن مگه چی داره؟ بیخودی فکر نکن خیلی خوب بوده اینا. همینایی که داری و راحت هم بدست اوردی از همه چی بهتر بوده.
شما همسرتو دوست داری؟ شاید یادت رفته دوسش داری. شاید تنها مشکلت همین باشه.
ببین بعد از یه مدتی دوستات هم ازدواج می کنن. بعدش به جای اینکه مجردی برین سفر و بیرون و خونه ی همدیگه با همسراتون می رین. اینطوری همدیگه رو می بینین و همش هم دو نفری نمیشه که خسته شین.
خوب میشه اگه بتونی مشاور خوب پیدا کنی و با خانمت برین. سر فرصت بگرد یه مشاور خوب پیدا کن. واقعا ممکنه یه مقداری از ناراحتیات به خاطر این باشه که هردوتون خیلی جوونو بودین و یه اشتباهاتی داشتین توی زندگی. اگه بشه با کمک مشاور خوب کم کم اینا رو رفع کنین دیگه خسته هم نمیشی عزیز.
موفق باشی.
-
zendegiye movafagh
منظور شما این هست خانمم اینجا بیان خوب من مایل نیستم همسرم تایپیک من رو بخونن هرچی باشه من حرفهای خوبی درباره ایشون اینجا ننوشتم .درسته حقیقت بودن اما حتما به مذاقشون خوش نمیاد.
tati
سلام
من پیش پدرم کار میکنم اما پول مفت نمیگیرم یعنی در قبال کارم حقوق میگیرم. درسم تمام شه دیگه نمیخوام اینجا کار کنم. دنبال شغلی میرم که با رشته ام همخوانی داشته باشه و اینطوری از زیر دین پدرم در میام. وقتی خانمم برا رابطه مون شل کن سفت کن میکنه من هم اینطوری نیستم بشینم نگاهشون کنم. اوایل نرم برخورد میکردم اما الان من هم یه جاهایی کوتاه نمیام. یک سری دو هفته نگذاشتن من نزدیکشون بشم. یک روز از بیرون اومدم دیدم لباس نو خریدن وپوشیدن و خانه برق میزنه و شمع و شام خوشمزه و... فهمیدم چه خبره. شامم رو خوردم بعد با پسرم بازی کردم و ریموت تلویزیون رو برداشتم کانال ها رو بالا پایین کردم بعد هم گفتم من خسته ام میرم بخوابم.
تا یک هفته سمتشون نرفتم. اذیت میشدم اما خودم رو نگه داشتم تا بفهمونم چقدر کارشون بد بوده. پیش خودم گفتم من رو عذاب میدادی الان حالت رو میگیرم.
بعد از یک هفته دیدم عصبی و پرخاشگر شده حتی بچه مون رو کتک زد. من هم کم کم نرم شدم .
وقتی اون با من اینطوری رفتار میکنه از من چه انتظاری داره.
درمورد اینکه خانمها به مرد حشن نیاز دارندمنظورتون از خشن چی هست. اگر مرد زورگو خوب من آدمی نیستم زور بگم از اول نبودم. عادت ندارم دست روی زن بلند کنم. خوشم نمیاد و حوصله دعوا و مرافعه رو هم ندارم.
اگر هم منظورتورن یه مرد قاطع هست من همیشه خواسته ها و نیازهام رو گفتم. زبونی و با عملم .دیگه خودشون باید بفهمن یعنی واقعا درک این موضوع اینقدر سخته.
تا اینکه بحثمون میشه صداشون رو بالا میبرن .چون با خانوادم تو یه ساختمون زندگی میکنیم دوست ندارم متوجه بشن .همیشه هم که من مفصرم و اون بی تقصیر. نمیدونم شاید مثل اون زرنگ نیستم
- - - Updated - - -
sare joon
من هم اگر خودم انتخاب کرده بودم حداقلش دلم نمیسوخت.میگفتم خودم کردم بایست پاش واستم.
نه اینکه الان برام بریدند و دوختند از من طلبکار هم هستن .بله پدرم میدونند من مشکل دارم. خودشون میبینند.
منم گفتم مشکل داریم و برا دل خودتون و تو روردربایستی خواهرتون من رو دست دستی بدبخت کردین من بچه بودم فریبم دادین .حتی گفتم با زندگیم بازی کردین. پدرم گفتن میخوای آبروی من رو ببری.گفتم آبروی شما هرچقدر مهم باشه دیگه از زندگی و جوانی من که مهمتر نیست و... از این بحثها چندین مرتبه با پدرم داشتم.
nosh nosh
سلام. همسرم دوست ندارن مشاوره بیان. من هم جای ایشون بودم نمی اومدم چون ایشون همه جوره محکومند. مادر خانمم رو زندگی همه بچه هاشون دوماداشون عروسهاشون تسلط دارن میخوان رو زندگی من هم داشته باشن .من نمیخوام .دوست دارم خودم حد و حدود زندگیم رو معلوم کنم. دوست دارم خانمم هرکاری فکر میکنیم درسته و به صلاح هر دوی ماست رو انجام بدن نه هر کاری که مادرشون دیکته میکنن.
جوانه ؟؟؟
من واقعا چکار بایست بکنم کسی به حرف من گوش نمیده.
meinoush
این حرفها رو برا دلخوشی من میگید. مهمترین رکن برا یه مرد تو زندگی مشترک آرامش و تایید شدن از سمت خانمش هست و من تو زندگیم ندارم. همسرم باید این دو رو به من بدن که از پسش بر نمیان.
پول و شغل و تحصیلات جزو ملزومات هستن اما همه در کنار هم یه زندگی موفق زو بنا میکنن.
من چیزهایی رو که دارم راحت به دست نیاوردم. جوونیم رو بالاش دادم.