RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام
من از اول تایپک شما تا اینجا رو خوندم
پاسخ اکثر بچه ها این بود که صبور باشی و زود از کوره در نری ولی تحمل شما فقط در حد چند تا برخورد بوده و دوباره روز از نو روزی از نو! چرا به خودت نمیگی من مثلا یک ماه تحمل کنم همه حرفها و کنایه هاشون رو و برعکس بهشون احترام بذارم بعد ببینم اوضاع چطور میشه؟
میخوای از دید خانواده شوهرت نظرشون رو در مورد شما بگم؟ به نظر اونها شما یه عروس از خود راضی بی ملاحظه هستی که تازه آبروی اونها رو هم بردی (همون قضیه دادگاه و ... البته از دید اونها) این وسط اونها توهین کردن شما هم توهین کردی ولی میگی در جوابشون بوده، ولی از نظر اونها اول شما بودی که توهین کردی و اونها جواب دادن! ببین تا باقی قضایا رو میتونی حدس بزنی تا آخرش ....هم شما و هم خانواده شوهر حق رو به خودشون میدن
بعضی وقتها شما محبت کردی شوهر زده تو ذوقت بعضی وقتها هم اون محبت کرد شما زدی تو ذوقش! مثلا وقتی بهت گفت اگه دلت تنگه بیا بریم بیرون اونوقت با قیافه ناراحت ظاهر شد (این یعنی یه جورایی دوست داشت بخاطر این دعوتش بهت بگه دوستت داره ولی از تو دلخوره و منتظر بود تو هم درکش کنی یه جورایی لوسش کنی و بهش محبت کنی داشتی خوب پیش می رفتی و باهاش حرف می زدی هر چند اون حرف نیم زد ولی آخرش خراب کردی و گفتی دیگه دوست نداری اینجوری بری گردش! پس اون صبر و درایت که قرار بود پیش بگیری چی شد؟؟) یا وقتی برای سفر مشهد به این خوبی بدرقه ت کرد چرا وقتی گفت از مادرش خداحافظی نکردی! شما سیاست به خرج ندادی صبوری نکردی؟ باید همون موقع میگفتی من فکر کردم مادرجون هنوز از من ناراحته گفتم بعد از سفر حتما برم پیششون ولی کارم اشتباه بود الان زنگ میزنم به مادرجون (در ضمن شما که میخواستی به مادرش نزدیک بشی این یکی از راه هاش بود که خودت قبلا بهش زنگ می زدی حتی اگه واقعا از شما دلخور بود و یا شما از اون دلخور بودی)
می بینی مریم عزیز شما هم بعضی جا ها با غرور پیش رفتی
می بینی مادر و پسر بهم وابسه هستن شما هم که از طلاق می ترسی پس چرا سعی نمیکنی خودت رو به خانواده شوهرت نزدیک کنی؟ چرا وقتی توی جمع شون بودی و نمیتونستی وارد بحث اونها بشی باید حتما عکس العمل بدی نشون بدی؟ به خودت بگو همینکه به مهمونی دعوت شدی و بین اونها هستی برات کافیه باید خود ترو خوشحال نگه می داشتی مگه چند ساعت میخواستی اونجا بمونی ؟
چرا زود جوش میاری و عصبی میشی و عکی العمل بد نشون میدی؟؟ مگه نمیخوای زندگیت رو بسازی؟ خوب زندگی ساختن که به همین راحتی ها نیست باید تلاش کنی خود دار باشی ببینی شوهر و خانواده شوهر از چی خوشش میاد همون کار رو بکن بنظم در قدم اول باید نشون بدی وقتی پیش اونها هستی خوشحالی و احترام اونها رو حفظ کنی
فعلا که دوباره کار شما به دعوا کشیده پس دست نگه دار و یه خورده هم به خودت و هم به شوهرت زمان بده
هر دوی شما پر از استرس و نگرانی هستین و دوباره تصمیم هاتون از روی احساس گرفته میشه
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
ممنونم سارا جان. آره شما درست میگی ولی خدا شاهده که شاید از 40 مورد تحقیری که میکنه و 40 تا تیکه ای که میندازه من یک موردش رو جواب میدم اونم به این خاطه که واقعا دیگه ظرفیتم تکمیل تکمیل میشه. گاهی حس میکنم این آدم زن نگرفته بلکه دشمن چندین ساله شو پیدا کرده حالا میخواد سرش تلافی در بیاره.
آره ما مهریه رو اجرا گذاشتیم ولی به نظرت خوشی زده بود زیر دلمون؟ توهین و تحقیری نبود که نثار ما نمیکرد،شاید الان داره بعضی چیزارو جواب میدم ولی توی اون مقطع هر چی میگفت با لبخند و سکوت رد میکردم،اما چیکار کرد؟ هربار پر رو تر میشد میگفت عرضه نداری بری دادگاه. نمیدونم چرا اینارو گفتم،دلم خیلی پره،هیچکسم ندارم باهاش حرف بزنم. به خدا انقد با زبون خوش و آروم ازش خواستم همه چی رو با هم بسازیم و.... ولی میگه زن فقط واسه کلفتی و کنیزیه،زن رو چه به این حرفا. واقعا درمونده شدم. انقدرم با زبون روزه گریه کردم که دیگه نایی برام نمونده. به خدا 70% بار این زندگی رو من دارم به دوش میکشم. حقم این نبود.............
حالا از همون شبم زنگ نزده و خبری ازش ندارم. دوست دارم اونم قدمی برداره واسه این زندگی ولی دریغ:302:
حالا به نظرتون همینطوری صبر کنم؟ منم زنگ اینا نزدم،اسمس هم نفرستادم
حس میکنم بچه های این تالارم مثل خودم دیگه امیدی به این زندگی ندارن واسه همینه که چیزی نمینویسن
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
دوست عزیزم مریم جان
وقتی حرفاتو خوندم بی اختیار اشکم جاری شد. شاید به این خاطر باشه که منم این روزا رو گذروندم.
من به هیچ وجه نمیخام به طلاق تشویقت کنم خودم از نزدیک لمسش کردم و کاملا به مشکلانش واقفم.
اما مریم جان میخام بگم بشین خوب فکراتو بکن ببین میتونی یک عمر با این مدل رفتارها بسازی؟چقدر میتونی از خواسته های خودت بگذری و کوتاه بیای؟
با پدر و مادرت مشورت کن ،برو پیش روانشناس و مشاور و تصمیم بگیر عزیزم
اینقدر خودت رو آزار نده، یکبار تصمیم بگیر و خودت رو خلاص کن
یا تصمیم بر صبر بگیر و اصلا به جدایی فکر نکن
و یا اینکه .....
امیدوارم خدا به حق این ماه عزیز خودش گره از مشکلت باز کنه.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام، مرسی پروانه جان. راستش سر یه دو راهی موندم نه توان ادمه دادن با این وضعیت رو دارم نه توان دل بریدن و بیرون اومدن از این زندگی:302: تا حالا که هیچ خبری ازش نشده منم به سفارش دوستان صبر کردم وهیچ عکس العملی نشون ندادم. وای که چه سالی رو پشت سر گذاشتم، کم آوردم خیییییلی:316:
شما اوضاعت چطوره؟ روبه راه شده زندگیت؟ میخوام بدونم شرایط بعد جدایی چطوره البته اگه تمایل به جواب دادن داشته باشی:72:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
مریم جان چرا پیش مشاور حضوری نمی ری؟
خوب فکراتو باید بکنی
و خوب باید زندگیتو سبک و سنگین کنی
حرف دو روز زنگ زدن و سه روز نبودن دو روز بودن نیست
حرف یه عمر زندگیه توئه زندگی که فقط یه بار حقشو داری...........
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان
از شرایط و اوضاع بعد از جدایی پرسیده بودی ، باید بگم بعد از گذشت حدود 8 ماه از جدایی خدا رو شکر زندگیم به روال عادی برگشته. ماه های اول هیچ انگیزه ای برای زندگی نداشتم و واقعا دوره سختی رو گذروندم.اما الان کلی برنامه و هدف برای کار و تحصیلم دارم.
من کارشناس نیستم که بهت بگم بمون یا جدا بشو ولی اینو میتونم بگم که به خاطر ترس از جدایی تو زندگی که هیچ امیدی بهش نداری نمون. جدایی بالطبع مشکلاتی رو به همراه داره اما باید سبک و سنگین بکنی ببینی کدوم به دیگری میچربه. اینم بگم که با توجه به تحصیلات و موقعیت اجتماعی که داری مطمئنا موقعیت هایی برای ازدواج خواهی داشت فقط یه مقدار باید توقعتو بیاری پایین.
یادمه پارسال برای مشکل خودم پیش یه مشاور رفته بودم. شرایطم رو براش توضیح دادم و گفتم که ماه هاست نامزدم از من خبری نمیگیره. بهم گفت: خودت رو اسیر مردی که هیچ گونه وابستگی عاطفی ،روحی و جسمی به تو نداره نکن. گفت اگر قرار باشه جدایی صورت بگیره بهترین زمان همین دوره نامزدی هست.
مریم جان من اصلا قصد تشویق تو رو به جدایی ندارم و مطمئنا شرایط تو و من متفاوت هست فقط چون کاملا شرایط و نگرانی هاتو درک میکنم ، فکر کردم شاید بازگو کردن این مطالب بتونه بهت کمکی بکنه.
امیدوارم هر چی مصلحتت هست پیش بیاد.
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام مریم جان من تازه عضو اینجا شدم ...ولی میخوام بهت بگم تا کی باید هی رو خودت کار کنی؟؟ صبح تا شب داریم جون می کنیم تازه بعدش باید بیایم رو خودمون کار کنیم؟؟ و طعنه های دیگران رو تحمل کنیم؟ ببین جدایی خیلی بده خیلی بد...خیلی سخته...ولی فکر کن اگه بری تو زندگی و با یه بچه جدا شی چی؟؟ سخت تر نیست؟ تا کی باید خودمونو به کوچه علی چپ بزنیم...اگه اون یه حرفی میزنه هی توی مقالات سرچ کنیم ببینیم چی باید در جواب بگیم؟ اگه مادر اون بهانه میگیره که چرا تو فلان کارو کردی چرا نکردی هی باید سرتو خم کنی جلوشون؟ ببین همه ما ادمیم...یه روز خوشیم یه روز بد..یه روز می خوایم داد بزنیم یه روز کسل ...یه روز می خوایم دنیا رو بگردیم یه روز حال نداریم از جامون پاشیم...اینکه نمی شه که شما تا یه ری اکشن نشون بدی اون بزنه زیر کاسه و کوزه و قهر کنه...اینا واکنش های طبیعی هر انسانی هست..چرا روزهای خوشی اصلا جلو چشمش نمی اد؟ به نظر من با توجه به اینکه یه بار هم به دادگاه مراجعه کردی اینبار تو پیشقدم نشو فقط صبر صبر صبر...اصلا از همین الان فکر کن طلاق گرفتی..با خودت این فکر رو بکن...این مدل هم تجربه کن....مرد ها رو هرچی کمتر محل بدی و لی لی به لا لا شون نذاری بیشتر میان سمتت..قول میدم
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
سلام ،ممنونم از دوستایی که نظر دادن.
اقلیما جان اینجا مشاور خوبی نیست که برم متاسفانه. امیدم به کارشناسای این تالار بود که خوب حتما صلاح ندیدن بهم جواب بدن، من که طلبکار کسی نیستم:302:
پروانه جان خدارو شکر اوضاعت بهتر شده،درست میگی من از جدایی میترسم ،میترسم آینده م رو خراب کنه، یه چیز دیگه م هست اگه این آقا یه کم با من راه بیاد این زندگی درست میشه ولی نمیدونم چرا اینکارو نمیکنه!!!!! کاش فقط یه کم انصاف داشت و خوبی هامم میدید.
مریم جان مرسی،همین دیشب پدرم میگفت موندم که تو چرا داری برای این زندگی جون میکنی؟ اون آدم ارزشش رو نداره، بیا بیرون از زندگیش. مریم به خدا هزار جور مشکلات جورواجور دارن که همه شهر ورد زبونشونه همین مونده زنشم طلاق بده، خواهرم میگه وقتی اون با این اوضاع خیتش ترسی از جدایی نداره تو چرا میترسی؟
انقدرم دعا کردم که...........
به هر حال فعلا هم هیچ خبری از هم نداریم،واقعا دوست ندارم من زنگ بزنم،بس که تحقیر شدم:302::302:
:325:
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
الان چند روزه که خبر ندارین؟؟ به خدا خسته شدم بسکه مقاله خوندم تهش هیچی..البته ما عقد نبودیم ولی خب نامزد بودیم و به هر حال منم کلی علاقه خرج کردم ..عمری که گذاشتم که مثلا خانواده ها بیشتر با هم اشنا شن...تا اونم نخواد هیچی عوض نمی شه...نمی دونم منم در حال صبرم...یعنی کار دیگه ایی ازمون بر نمی اد جز صبر...می دونم بخوام برم دنبالش اوضاع بدتر می شه...(البته وابستگیم بهش خیلی کم شده:227:) ولی خب ابروم جلو مامان بابام رفت دیگه! بی خیال بزار خودش بیاد ...لا اقل تو که عقدی بزار خودش اقدام کنه تا حق و حقوقتو بتونی بگیری...
جالبه کار ما می دونی چیه؟؟ خونوادش هی به من زنگ می زنن و حال منو می پرسن!! همه راضی ان وضعم اینه!!! تو که مادرش اینجوری می کنه باید حسابی حواست و جمع کنی بی گدار به اب نزنی..مخصوصا که میگی شهرمون همه همو میشناسن...الان جدا شی حداقل موقعیت بهتری می تونی پیدا کنی...نمیدونم من تشویق به جدایی نمیکنم چون وقتی به خودم فکر می کنم میبینم خیلی سخته..اما باید حسابی فکر کنی
RE: تلاش برای روبه راه کردن یه زندگی زخم خورده ولی با استرس زیاد
الان 4 روزه که هیچ خبری ندارم ازش:302:
واقعا سر دو راهی موندم،نمیتونم تصمیم قطعی بگیرم. اصلا نمیدونم اقدام درست الان توی این موقعیت چیه ؟ همین صبر و بی خبری؟؟