RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نزدیک مراسم عروسیمون ، با مهربون در مورد مراسم و خرید و . . . حرف میزدیم . که تصمیم گرفتم برا سفره عقد کیک نگیریم . من به خاطر هزینه اش راضی نشدم . فردای روز عروسی دیدم مهربون با یه جعبه اومد خونه .
با تعجب باز کردم دیدم یه کیک خوشگل که روش نوشته تقدیم به فرشته عزیزم :43::46:
خیلی خوشحال شدم . اصلا فکرشو هم نمیکردم که همچین کاری کنه . مهربون بهم گفت که دلم نیومد که کیک عروسیمونو نخوری :310:
این کارش خیلی بهم انرژی داد . . . برای شروع یه زندگی عاشقونه :43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیروز قرار بود برم خونه مادر شوهرم با همسری قرار گذاشتم که برم دنبالش از سر کار با هم بریم کلاس داشتمو دیر کردم با عجله رانندگی میکردم دیدم زنگ زد خانومم عجله نکنیا زمین لغزنده هستش من هنوز خودم یه عالمه کار دارم تو اروم بیا منم نگه داشتم یه شاخه گل برا عشقم گرفتمو رفتم دیدم عزیزم تو سرما بیرون مونده برا اینکه من عجله نکنم گفته بود کار دارم :43::227: کوچکترین کارهاش پر از مهربونیه
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
یه شب تو دوران نامزدی اس های شبونه مون قطع نمیشد :227: . داشتیم که شب بخیر میگفتیم ، مهربون گفت : الان چی دلت میخواد ؟ منم بهش گفتم کلی خوراکی خوشمزه
دیدم یه ساعت دیگه حدودای 2 نیمه شب ، گوشیم زنگ خورد . مهربون بود . برداشتم . دیدم میگه بیا دم در .
نگران شدم . رفتم دیدم کلی خوراکی خوشمزه برام آوره:46::43::46:
این کارش برام بی نظیر بود .:43:
مهربون از این کارا خیلی انجام میده . وقتی سر کار هستم ، یه دفعه ای به گوشیم زنگ میزنه و میگه بیا بیرون .
میرم میبینم کلی برام خوراکی آورده . بهش میگم برا چی این همه راه و تا اینجا اومدی . میگه میدونم به خودت نمیرسی . باید تقویت بشی :43:
(البته الان به خاطر کارش کمتر پیشمه :( )
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط *صیاد*
یه شب تو دوران نامزدی اس های شبونه مون قطع نمیشد :227: . داشتیم که شب بخیر میگفتیم ، مهربون گفت : الان چی دلت میخواد ؟ منم بهش گفتم کلی خوراکی خوشمزه
دیدم یه ساعت دیگه حدودای 2 نیمه شب ، گوشیم زنگ خورد . مهربون بود . برداشتم . دیدم میگه بیا دم در .
نگران شدم . رفتم دیدم کلی خوراکی خوشمزه برام آوره:46::43::46:
این کارش برام بی نظیر بود .:43:
مهربون از این کارا خیلی انجام میده . وقتی سر کار هستم ، یه دفعه ای به گوشیم زنگ میزنه و میگه بیا بیرون .
میرم میبینم کلی برام خوراکی آورده . بهش میگم برا چی این همه راه و تا اینجا اومدی . میگه میدونم به خودت نمیرسی . باید تقویت بشی :43:
(البته الان به خاطر کارش کمتر پیشمه :( )
ای شکمو :58:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
مراسم عروسی ما طوری برگزار شد که موسیقی و رقص نداشتیم .:)
قبل از عروسی به مهربون گفتم حالا که ما رقص نداریم شاباش من چی میشه ؟ ؟
همسری گفت به روی چشم . ..
روز عروسی وقتی رفتیم تالار دیدم مهربون یه بادبزن خوشگل با کلی تراول درست کرده و اونجا داد بهم . . .:227::310:
وای نمیدونین چه قدر خوشگل و تک بود . همه مهمونا میگفتن همسرت خیلی با سلیقه است . . .
اون کارش و سلیقه و حسش خیلی برام ارزش داشت و یکی از بهترین هدیه هایی بود که ازش گرفتم .(نه به خاطر ارزش مادیش به خاطر کاری که با عشق انجام داده بود ):43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
دیشب داشتم با همسرم تخته بازی می کردم. ولی هر دست رو اون می برد.(با اینکه بازی من هم خوبه) دیگه بعد 7 دست باختن خیلی کلافه شده بودم.:97:
تو دست بعدی دیدم همسرم از قصد داره بد بازی می کنه تا من ببرم (مثل باباهایی که با بچه شون بازی می کنند و الکی بهش می بازند). بد بازی کردنش خیلی تابلو بود.
یا وقتی جفت می آوردم خوشحال می شد و تشویقم می کرد. (انگار نه انگار که تو بازی حریف و رقیبمه):311:
به روی خودم نیاوردم. ولی این کارش که دوست داشت من و خوشحال ببیند برایم خیلی ارزش داشت.
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
چند ماه بعد عروسی سر یه موضوع الکی با مهربون حرفم شد . خیلی عصبانی بودم الکی داد و بیداد میکردم . بنده خدا همینطوری نشسته بود و بهم نگاه میکرد . این کارش بیشتر حرصم میداد .صدامو بالاتر بردم که اونم یه چیزی بگه
اما اون فقط بهم لبخند میزد . خیلی عصبانی شدم و حلقه نامزدیمو دراوردم که اونو هم ناراحت کنم . مهربون با لبخند همیشگی اش گفت : ( اما اگه من بمیرم هم حلقه مو از دستم درنمیارم :43: ) . همین که اینو گفت منم آروم شدم و زدم زیر گریه و کلی شرمنده شدم . . .
همیشه با ارامشش منو آروم میکنه:43:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام دوستای خوبم قشنگترین لحظه های من با همسرم مربوط میشه به اس ام اس های قشنگ وزیبایی که روز تولدم به من میده و اینکه امسال :300:300::روزیتولدم زود رسیدم خونه عزیزم داشت هدیه رو کادو میکرد بعد دیدم پشتش پنهان کرد بعدش بهم داد
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
شمام با این تاپیکتون :302:
خوبه باز اینارو یاد میگیریم برا زمانی که ازدواج کردیم:302:
ولی انصافا خانوما به چه چیزایی کوچیکی خوشحال میشن
خیلی جالبه
:72:
RE: خاطرات قشنگ و عاشقانه من و همسرم (2)
سلام به همه بچه هاي همدردي
من تازه عضو اين سايت شدم ، اين تاپيك واقعا عاليه و حدود يك ماه كه دنبال ش ميكنم ميخواستم ازتون تشكر كنم! :104: :104: :104:
برام دعا كنيد تا چند وقت ديگه من هم بيام خاطره بنويسم آخه در شرف كشمكش هاي ازدواجم :323: