آقا آرش چرا از خاطرات خودتون نمیگید؟
نمایش نسخه قابل چاپ
آقا آرش چرا از خاطرات خودتون نمیگید؟
یادش به خیر.....
یادمه تو دوران نامزدی بودیم قبلا یه بار به همسرم گفته بودم: " همیشه دوست داشتم تو بچگی کیک تولدم 3 طبقه باشه"
اون موقع ها چون هنوز هر دو دانشجو بودیم عشقم خیلی نمیتونست خرج کنه
گذشت....
تا اینکه روز تولدم نزدیک میشد. از چند روز قبل میدیدم عشقم میره خرید بیرون و یه چیزهایی رو تو کیسه نایلون تو آشپزخونه خونمون قایم میکنه ...
روز تولد رسید....
از صبح ممنوع شدم که نرم تو آشپزخونه.تا غروب صدای ترق تروق ظرف بود که از آشپز خونه میومد . البته میدیم که مامانم هم مدام لبخند مشکوک میزنه.
بالاخره شب عشقم گفت چشمات رو ببند و وقتی باز کردم وااااای جلوی چشمم یک کیک سه طبقه بود:227:
که عشقم خودش پخته بود:43: همسرم گفت ببخشید خوب نشده همه تلاشم رو کردم دوست داشته باشی.
اگرچه
عشقم سعی کرده بود هر طبقه شبیه قلب بشه اما به هر چیزی شبیه بود الا قلب...
اگرچه ، ضخامت هر طبقه 1 سانت بیشتر نبود....:73:
و اگرچه، خامه کیک نگرفته بود و آب شده بود روی کیک و نوشته کاکائویی کیک کج و کوله شده بود .....:311:
اما زیباترین و خوشمزه ترین کیک عمرم بود که تو هر برشی که میخوردم طعم عشق رو احساس میکردم:43::46:
یادم رفت بگم که...
چند سال بعد شب عروسیمون، همسرم برام یک کیک سه طبقه سفارش داد که اگرچه خیلی زیبا و با شکوه بود اما هیچ وقت جای اون کیک دست ساز عشقم رو نمیگرفت.
عاشقانه دوستت دارم همسر مهربونم:46:
یادم رفت بگم که...
چند سال بعد شب عروسیمون، همسرم برام یک کیک سه طبقه سفارش داد که اگرچه خیلی زیبا و با شکوه بود اما هیچ وقت جای اون کیک دست ساز عشقم رو نمیگرفت.
عاشقانه دوستت دارم همسر مهربونم:46:
اون روز دلم خیلی گرفته بود معمولا تو این مواقع کم صحبت میشم و شرارتم هم خیلی کم میشه
شوهری ازم پرسید چرا خانمی کم صحبت شده ؟! گفتم دلم گرفته گفت الاهی بمیرم تو دلت بگیره من نفسم میگیره
بقول fm.mohajer عزیز خوشمان آمد
از همون ابتدا که همسرم مشغول به کار شد کارت حقوقش رو سپرد دست من . و همیشه برداشت مالی رو من انجام میدم.
دیروز عشقم اومد و خیلی با لحن مهربون به من گفت: عزیزم ایراد نداره کارت حقوق رو از تو کیفت بردارم ؟ چون ممکنه فردا خریدی داشته باشم.
از این همه احترامی که برام قایل هست که برای استفاده از کارت حقوق خودشون به نوعی کسب اجازه میکنن خیلی خیلی ممنونم.:43:
سلام
خاطره هاتون خیلی جالب و خواندنی بود منم هوس کردم عضو بشمو یه سری از خاطره های قشنگمونو بنویسم
راستش ما پنج ماهی میشه عروسی کردیم اما شوهرم تو یه شهر دیگه کار میکنه وقتی از هم دور میشیم خیلی دلمون واسه هم تنگ میشه و همش دعا دعا میکنیم هر چه زودتر بریم پیش هم .
هر وقت میاد خونه برام یه کادو میگیره و میگه جایزهت برا اینکه اینقد تنها موندی منم عادت کردمو هر وقت از راه میرسه میپرم سر کیفشو دنبال کادوم میگردم بعدشم بغلش میکنمو ازش تشکر میکنم که برا زندگیمون تلاش میکنه.
بعد از 2 سال از ازدواجمون تونستیم با سختی و پس انداز خودمون خونه خودمون رو بخریم (یه سر پناه که همیشه ارزوش رو داشتیم) هوراااااااااااا:310::227:
عشقم همیشه میگفت اگر روزی صاحب خونه بشیم دوست دارم به اسم تو خریداری بشه (بدون اینکه من تقاضایی داشته باشم).و به حرفش عمل کرد.
موقعیکه تو بنگاه داشتیم قولنامه مینوشتیم چون همسرم هنوز دست چک نگرفته چکهای خونه رو من نوشتم.
موقعی که عشقم داشت چکها رو به فروشنده میداد بهش گفت:"مطمئن باشید چکها سر وقت پاس میشه ، چون دسته چک برای خانمم هست ، سرم بره نمیگذارم یه مو از سر خانمم کم بشه".
فروشنده که مرد واقعا محترمی بود خندید و برگشت به عشقم گفت: "پسرم افرین به این همه عشقی که داری ، اگر برای چکها نگران هستی همین الان فقط ازش یه کپی به من بده و اصلش رو پیش خودت نگه دار.
بعد گفت: اگر یه برادر یا دوست عین خودت داری معرفی کن چون من برای دخترم دنبال یه داماد خوب مثل تو میگردم ":227:
و اما...... چند وقت بعد تو محضر وقتی میخواستیم سند قطعی رو بزنیم
عشقم اونقدر پر از ذوق و نشاط بود که بعد از اینکه من سند رو امضا کردم اومد جلوی همه پیشونیم رو بوسید و گفت عزیزم مبارکت باشه:46: اگرچه خجالت کشیدم تو اون محیط اما واقعا دلم پر بود از عشق:43:
اون خانم مسئول نوشتن اسناد به شوخی به ما گفت اقا ما تا حالا ندیدیم کسی از اینکه سند رو به اسم کس دیگه ای میزنه اینقدر خوشحال باشه:199:
وقتی از محضر برمیگشتیم عشقم تو راه بهم گفت : امیدوارم یه روز سند یه خونه خیلی بهتر رو بتونم به اسمت بزنم.
نمیدونم در مقابل این همه عشق و محبت بی دریغ همسرم چی بگم جز اینکه امیدوارم لیاقت این همه عشق خالصانه رو داشته باشم.:43::46:
همسرم با همه وجود عاشقانه عاشقت هستم.:72::46:
:104:خوشبحال تو که اینقدر عاشقی و خوشبحال عشقت.
دو باره سلام
امروز میخام از خاطره دوران عقدمون بگم اون موقعها من تهران دانشجو بودم هر وقت شوهر کارش تموم می شد و میخاست بره خونه همیشه بلیطاشو برا تهران می گرفت و با اینکه راهش چهارپنج برابر می شد میومد دنبال منو و بعد باهم میرفتیم خونه . هرچی بهش می گفتم که اذیت می شی نمیخاد شما بیای تهران من خودم میام اصلن قبول نمی کرد در عوضش منم یه شام خوشمزه درس می کردمو میبردم تو اتوبوس وای که چه حالی می داد. همیشه هم شب تو راه بودیم حدودن 4-5 صبح میرسیدیم . تا خود صبح بیدار بودیمو باهم حرف میزدیم.
یادش بخیر چه روزایی بود.:43:
دو هفته بعد از عروسیمون شوهری باید میرفت ماموریت :302: اون هم چچچچچچچچچچچند روز ؟!!! دووووووو روز:311: البته راستش از ساعت 8 شب روز شنبه تا 9 شب روز یکشنبه :311:
نیم ساعت قبل رفتنش دوستش زنگ زد که ما خداحافظیامونو بکنیم نمیدونم چم شده بود مدام اشک تو چشام جمع میشد تو اون نیم ساعته فقط بغض بود که تو گلوی هردمون بود اومدن دنبالش آب و قرآن برداشتم برم پایین نذاشت گفت اینجوری نمیتونم برم در نتیجه دم در آپارتمان خداحافطی کردیم و حالا اشکای من بود که تند تند میریخت و پاهای شوهری انگار توان رفتنو نداشتن دقیقا مثه فیلم هندیا :311: برای چند دقیقه بهم فقط نگاه میکردیم گاهی وقتا سکوت بهترین حرفا رو میزنه خلاصه شوهرم رفت :302: و من یواشکی از پنجره نگاش میکردم و اون طفلک هم همش بر میگشت پنجره رو نگاه میکرد شاید منو ببینه ...
وقتی هم برگشت از شوق هردومون گریه کردیم و بهم گفت دیگه بدون من جایی نمیره :310:
وبا ریس پروژه در میون گذاشت حالا تو کل پروژه میدونند شوهر من طاقت یه روز دوری از منو نداره یا باهم میریم ماموریت یا هیچکدوم:43:
SEA عزیز خونه نو مبارک امیدوارم خونه شادی و خوشحالیتون باشه واسه همه مستاجرا هم دعا کن مستاجری خیلی بده خیلیییییییییی:72:
single عزیز
میدونم عزیزم تو شرایط کنونی وضعیت خونه و اجاره نشینی واقعا سخته.
صاحب خونه شدن همه زوجهای عزیز رو از ته دل ارزو میکنم.:72: