سلام دوباره !!!امروز تازه متوجه شدم که قبلا عضو های عادی نمیتونستن اینجا خاطره بنویسن و تازگیا به لطف آقای به دنبال خوشبختی و مدیر محترم برای همه آزاد شده .خیلی ممنون!!! بعد ازاین مورد باید بگم بین کسایی که خاطره نوشتن فقط یکی دو نفر از آقایون شرکت کردن و اکثرا خانم ها هستن .میخوام بگم که آقایون هم تو بحث شرکت کنن چون برای من به عنوان یه خانم جالبه که بدونم چه چیزهایی آقایون رو خوشحال میکنه.قبل خاطره بگم که خداروهزار بار شکر زندگی ما پراز خاطره اس که تاحالا به کسی تعریف نکردم چون شاید میترسم که چشم بخورم:81:( قول به دنبال خوشبختی).چون یه دفعه که با یکی دوتا از خانم های فامیل بحثش پیش اومد و من تازه یکم از خوبی های همسرم رو گفتم یکی شون برگشت بهم گفت تازه اولشه بزار بعدااا سلامت میکنم خواهرررر(خوب به نظرتون این جمله یعنی چی؟یعنی اینکه بزار شماها هم به اختلاف بخورین یا اینکه منتظرم ببینم کی به اختلاف میخورین .چرا بعضی از ماها اینجوری هستیم؟؟؟یه زوجی که تازه زندگی رو شروع کردند و باهم خوبن یه جوری ته دلشون رو خالی میکنیم به جای اینکه بگیم قدر داشته ها تو بدون مراقب باش.از عشقت مراقبت کن ).
خوب اما خاطره :
از اونجایی که من و همسرم هردو از خانواده هامون دوریم .(خیلــــــــی دور )دیر به دیر همو میبینم .قبل سفرمون به پیش خانوادم همسرم همش بهم میگفت به مامان بگو چقدر تو رو دوست دارم یا اینکه میدونه که چقدر دوستت دارم؟(به مامان بابای عزیزمن هم میگه مامان بابا).منم در جواب میگفتم به من چه ؟خودت بگو من چی بگم.تا اینکه خدا خواست و برنامه سفر جورشد و من عزیزانم رو بعد از مدت ها دوباره به آغوش کشیدم.یکی از همون روزها که تازه از حموم اومده بودم رفتم حیاط پیش مامان و آبجی بزرگم .شوهری هم اونجا بود و خواهر زادم هم که یه پسر ۹ سالست داشت دوچرخه بازی میکرد.بعد از چند دقیقه که نشستم پیششون .شوهری شروع کرد موهامو ناز کردن و قربون صدقه ام رفتن (اونم جلوی مامان و خواهرم)به مامان میگفت من چوچه مو خیلی دوست دارم (یعنی کوچولو)وای منو میگین اون لحظه هم از خجالت قرمز شده بودم هم تو دلم داشتن قند آب میکردن و دلم میخواست به کاراش ادامه بده.محمد خواهر زاده ام هم شیطون شیطون نگاه میکرد و روش رو برمیگردوند .واین بهانه ای شد که بگم نکن بابا بچه خجالت کشید و خودم رو از اون وضع نجات بدم.
الان نزدیک دوماه میشه که برگشتیم اما این صحنه همچنان جلو چشمامه